Sajjaderfawni
Sajjaderfawni
خواندن ۶ دقیقه·۳ ماه پیش

متنی در باب خشونت

به نام آن که کلام آفرید؛

متنی در باب کتاب "خشونت" اثر هانا آرنت

باید به یاد بیاوریم که خشونت بر انبوهی افراد با عقاید ایشان تکیه نمی‌کند، بلکه بر آلات و ادوات متکی است؛ کسانی که به یاری قدرت محض به مصاف خشونت می‌روند بزودی متوجه می‌گردند که آنچه با آن مواجه‌اند انسان نیست! موثر ترین فرمان همیشه از لوله تفنگ برون می‌آید و به کاملترین اطاعت می‌انجامد؛ چیزی که هرگز ممکن نیست از لوله تفنگ بیرون آید، قدرت است.

-متن کتاب، ترجمه عزت‌الله فولادوند؛ نشر خوارزمی


با دانش تقریبا پوچی که از علوم سیاسی دارم، می‌خواهم متنی در باب این کتاب بنویسم که مهم ترین دلیل نگارش آن مرتب کردن افکار خودم است. شاید در این دست و پا زدن واژه ها روی کاغذ، ایده ای نو یا برداشتی تازه بست پیدا کند… بگذریم.

خشونت شاید پر شرر ترین واژه ای باشد که در این مدت به مفهوم آن اندیشیده ام؛ وقتی به خشونت می‌اندیشیم معمولا فردی تندخو یا خشمگین تصویر می‌شود که مشغول انجام کار بدی است؛ این شاید تبیین خوبی برای یک فرد خشن باشد. در مقیاس اجتماعی، مفهوم خشونت در لایه عمیق تری دنبال می‌شود: وقتی فرد یا افراد قصد دارند به کمک زور بر دیگر فرد یا افراد قالب شوند و به گویشی بهتر خواسته های خود را به دیگران تحمیل کنند، خشونت در تلاطم است. آرنت در این کتاب به خوبی مفهوم "خشونت" را در مقیاس سیاسی-اجتماعی مورد بحث و تحلیل قرار می‌دهد. مردی را تصور کنید که در تنگنایی عجیب گیر افتاده است و خود را نگون بخت یافته باشد؛ حال تصور کنید جامعه یک مرد است؛ این مرد که در طول سالهای زندگی اش، به سبب مشکلات مختلف وجدانی غضبناک، شرمگین و سرخورده پیدا کرده باشد و در همان تنگنای عجیب است که تمام پویه او به سمت فوران حرکت می‌کند و برای به زور گرفتن حقی که به او داده نشده، دست به خشونت می‌برد… درست در این نقطه است که دست ها به اسلحه می‌روند و عنان ها گسیخته می‌شود و اعتراض های خشونت بار مردمی شکل می‌گیرد، در هر سو آتش و دود و فریاد و کشمکش در می‌گیرد؛ اما تمام این خشونت به منظوری پدیدار می‌شود که همان تنگنا است؛ تنگنایی که ممکن است در لحظه ای ژرف از تاریخ یک کشور، برای همگان یا آرای بسیاری، در چیز واحدی خلاصه شود. دقیقا در این نقطه به مثال خود آرنت می‌رسیم؛ او می‌گوید مباحثه و کشمکش، میان مردمانی که خواهان طغیان و خشونت اند، با افرادی که می‌خواهند حق طلبی را بدون خشونت به جا بی‌آورند، مانند بحث دو پزشک بالای سر بیمار است؛ یکی تصمیمش تیغ جراحی است و دیگری بر درمان دارویی پافشاری می‌کند؛ اما خود آرنت هم به این مثال یک تبصره اضافه می‌کند:

هر چقدر وضعیت بیمار مذکور وخیم تر باشد، دست بردن به تیغ ناگزیر تر است»

همه ما می‌دانیم که خشونت، همیشه آخرین تصمیم آدمی است و به یک دم اتفاق می‌افتد، در آن لحظه ای که ذهن و زبان تاب آوری را از دست می‌دهند، یا خود را سرخورده می‌یابند، ماهیچه ها منقبض می‌شوند و آن چیز که ذهن و زبان از جاری کردن آن به تنگ آمده را بیان می‌کنند. به همین ترتیب بسیاری از فریاد های اجتماعی که به وسیله هنر و یا اعتراض های مدنی و اجتماعی، در توده های ساکت و در خفای جامعه شکل می‌گیرند، در انتها وقتی خود را زمین گیر می‌یابند، در نمودی خشونت بار در خیابان ها سر بر می‌آورند و حق طلبی را به "وسیله" خشونت ادامه می‌دهند؛ آرنت بار ها و بارها در این کتاب به این موضوع اشاره می‌کند که خشونت به منزله قدرت نیست و این دو اتفاقا دو خط موازی هستند. او در بخش های زیادی از کتاب متذکر می‌شود که خشونت همواره یک "وسیله" برای رسیدن به غایت و هدف است، که معمولا آخرین تصمیم یک فرد یا افراد است؛ اما آرنت با تمام این ها سعی دارد مساله ای را طرح کند که می‌توان آن را یک دغدغه اجتماعی تلقی کرد؛ او به عنوان یکی از اندیشمندان پررنگ قرن و دوره خود، مانند یک شهروند حواس جمع و فکور، به دنیای اطراف خود سرک می‌کشد و مدام در حال تحلیل وضعیت است. شاید بتوان گفت تمام دلیل او برای نگارش این کتاب، ترسی بود که از مسیر اعتراضات مردمی-دانشجویی داشت و شاید بتوان در یک جمله، اینطور آن را توصیف کرد: اعتراضات در نمود های مردمی، دانشجویی و.. در دنیا، مستقیما به سمت خشونت روانه است؛ تاب آوری به حداقل یا شاید حداکثر رسیده است و در نتیجه، ما دیگر تلاشی برای درمان دارویی نمی‌کنیم، در سکانس آخر، تمام صحنه با جراحانی پر شده است که در بین آتش و خون، تیغ ها را تمیز می‌کنند و می‌خواهند آن بیمار را به کل از رنجش رها کنند؛ بدین ترتیب است که روپوش های سفید رنگ قرمز می‌گیرند و خشونت جای قدرت را می‌گیرد…

خشونت قدرت را نابود می‌کند

شاید، کم لطفی باشد که بخواهم بیش از این، این کتاب را برای شما باز کنم، هرچند که "خشونت" حرف های بسیار زیادی برای گفتن دارد و به عنوان یک خواننده، آن را به شما هم پیشنهاد می‌کنم؛ اما در عین این موضوع، در بخش کوچکی از کتاب، آرنت بحث بسیار جالب توجهی را مطرح می‌کند و آن مربوط به نابودی قدرت توسط خشونت است. او می‌گوید وقتی که وسیله یا همان خشونت در یک جنبش اعتراضی، بر فرد و افراد چیره می‌شود، قدرت آن فرد، افراد یا کشور در حال تحلیل رفتن است!

قدرت مانند توده ای از جمعیت در خیابان است که پلاکارد به دست شعار سر می‌دهند و تلاش می‌کنند تا فریاد درد های خود باشند، آن ها می‌خواهند حاکمیتی که اینطور جهانشان را به تنگ آورده صدای آن ها را بشنود؛ اما وقتی همین جنبش از ابتدا به خشونت روی می‌آورد و جمعیت جراحان دست به تیغ می‌برند، پس از مدتی نه چندان طولانی، قدرت آن ها در مقیاس جمعیت، وحدت، آرا و توان رو به نیستی می‌رود. مثال تاریخی چنین معادله ای را می‌توان در حکومت خشونت طلب صربستان در اوایل قرن بیست و یکم پیدا کرد؛ در نهایت به شخصه، فکر می‌کنم که جنبش ها و قدرت ها و اعتراض ها و نقادی ها و… در هر "مقیاس" و در هر "اندازه" ای، وقتی از همان ابتدا تکیه گاه خود را در فک های متورم و زور بازو و آتش و خشونت طلبی می‌ریزد، یا محکوم به نابودی است یا باعث تولد نظمی هولناک تر. امروزه ما آدم ها در جوامع مختلف، به یک "بی‌جهانی" غریب رسیده و خود را پشت دیوار های آخرین جاده دنیا یافته ایم، درست همانطور که انسان های پیشین پس از فتح تمام آمریکا و تار و مار کردن بومیان به سواحل رسیدند؛ درست همانجاست که اشتاین‌بک فریاد بر می‌آورد:

اقیانوس به ما یادآوری کرد که دیگر جایی برای فتح کردن باقی نمانده و پشت دریا ها هم چیزی جز سرزمین های فتح شده باقی نمانده است»

شاید ما در این نقطه از تاریخ دنیا و بشریت، دیگر نمی‌توانیم صبوری و درمان دارویی را برگزینیم، تا نسل های پیش رو بتوانند، در دنیایی بهتر از دنیای ما زندگی کنند؛ و آیا این وضعیت، که به عصیانی توامان با خشونت منجر شده، به این خاطر نیست که ما نمی‌توانیم دنیا و نسل های بعدی را پس از نابودی خودمان تصور کنیم؟

خشونتهانا آرنتکتابمعرفی کتاب
نویسنده -نقد و بررسی کتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید