دیدگاه تاریخی ابن تیمیه دربارهی اخوان الصفا، ابن سینا و نصیرالدین طوسی بعنوان فیلسوفان اسماعیلی
چکیده
ابن تیمیه که از شخصیتهای پرچالش جهان اسلام است، در آثار پرشمار خود فراوان به اسماعیلیان پرداخته و از هر فرصتی برای نقد و رمی/طعن آنان بهره برده؛ ولی تا کنون پژوهشگری به بررسی دیدگاه او دربارهی اسماعیلیان نپرداخته است. او اسماعیلیه را از باطنیه و ملاحده میداند و منتسب و متظاهر به شیعه میخواند؛ اما تبار آنان را به یهودیان میرساند و نیز میکوشد ریشهی اندیشههای آنان را در یونان و روم و در میان مجوس/زرتشتیان و صابئه بیابد. در این نوشتار با بیان اجمالی این آرای ابن تیمیه مبتنی بر آثار او، دیدگاهش دربارهی رسائل إخوان الصفاء و پدیدآورندگان آن و نیز نگاهش به ابن سینا و رویآوری او به فلسفه بخاطر اسماعیلی بودن خانوادهاش و همچنین نظرش دربارهی خواجه نصیرالدین طوسی که هر سه را اسماعیلی میشمارد و نکوهش میکند، طرح میشود و به آرای او دربارهی همراهی شیعیان با مشرکان دربرابر مسلمانان و نیز جایگاه خواجه نصیرالدین طوسی در سقوط بغداد و قتل خلیفهی عباسی که از متفردات آرای اوست، اشاره میشود.
کلمات کلیدی:
ابن تیمیه، اسماعیلیه، اخوان الصفا، امام صادق علیهالسلام، ابن سینا، خواجه نصیرالدین طوسی
مقدمه
احمد بن عبدالحلیم (661 تا 728 ق) که به «ابن تیمیه» شهره است و «شیخ الاسلام» لقب گرفته (13، ص4)، یکی از جنجالیترین شخصیتها و عالمان جهان اسلام است که در عصر خود موافقانی اندک و مخالفانی بسیار داشته و امروزه، بیشتر با حب فراوان یا بغض بسیار دربارهی او سخن میرود؛ چراکه «سلفیت» بیش از همه، بدو ختم میشود و «وهابیت» و دیگر فرقههای سلفی در او ریشه دارند و بویژه انگارهی خطرناک «تکفیر» از او مایه و جان گرفته است. گفتنیست که کمتر دستهی فکری و گروه اعتقادی در جهان اسلام است که با نقدهای او روبرو نبوده است. بیگمان، نقد دشمنانهی شیعیان یکی از محوریترین موضوعات در آثار اوست؛ چنانکه کتابی تفصیلی با نام منهاج السنة النبویة فی نقد کلام الشیعة القدریة در نقد (پاسخ و واکنش به) کتاب منهاج الکرامة فی إثبات الإمامة ابن مطهر (علامه) حلی نگاشته است. دربارهی این نقدها که گاه به تهمت و بهتان میماند، فراوان میتوان سخن گفت؛ اما یکی از موضوعات پرتکرار ابن تیمیه در آثارش اسماعیلیه هستند که بسیار توجه او را جلب کردهاند و او از هر فرصتی در کوبیدن، رسوا کردن و بدنام نمودن آنها بهره میبرد و در این میان میکوشد بزرگانی مانند ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی را با انتساب به اسماعیلیه بتمامی بیاعتبار کند. هر چند دربارهی ابن تیمیه پژوهشهایی انجام شده؛ اما موضوع دیدگاه او دربارهی اسماعیلیه دستنخورده مانده است؛ ولی او نگاهی منفی بدانها دارد و آنها را نقد بلکه هتک و تکفیر میکند و برخی بزرگان فلسفه، اخوان صفا، ابن تیمیه و خواجه نصیرالدین طوسی، را که در جهان اسلام بسیار تأثیرگذار بودهاند، اسماعیلی خوانده و در این مدار آنان را به الحاد متهم کرده که گویی بنحوی، نفی فلسفه نیز است. در این نوشتار بطور اجمالی، دیدگاه ابن تیمیه دربارهی اسماعیلیه و ریشههای افکار و اعتقادات آنها در ادیان پیش از اسلام طرح و سپس نگاه او دربارهی رسائل إخوان الصفاء و نگارندگان آن و انتساب نادرست آنها به امام صادق علیهالسلام در عصر او بررسی و در ادامه آنچه او پرشمار در آثارش دربارهی ابن سینا گفته و گرایش او به فلسفه را از اسماعیلی بودن خانوادهاش پنداشته، بیان و فیالجمله، نقد و در آخر، نسبتهایی که ابن تیمیه به خواجه نصیرالدین طوسی داده که در برخی از آنها پیش از او و در عصرش متفرد/منفرد است، گزارش میشود. در این نوشتار به نقدهای محتوایی اسماعیلیه که در آثار ابن تیمیه پراکنده است، پرداخته نمیشود.
چرایی نامگیری[1]اسماعیلیه بدین نام نزد ابن تیمیه
ابن تیمیه در آثارش بارها از اسماعیلیه نام برده و از آنان یاد کرده است. او دربارهی نامیده شدن (وجه تسمیهی) آنها بدین نام (الإسماعیلیة) در کتاب شرح العقیدة الإصفهانیة مینگارد: «وهم الذیـ[ن] یقال لهم الإسماعیلیة لانتسابهم إلی محمد بن اسماعیل بن جعفر» (5، ص273) و نیز در کتاب منهاج السنة النبویة میگوید: «وادعی هو أنه من ذریة محمد بن إسماعیل بن جعفر وإلیه انتسب الإسماعیلیة» (8، ج8، ص13) و سپس مینویسد:
وادعوا أن الحق معهم دون الاثنی عشریة فإن الاثنی عشریة یدعون إمامة موسی ابن جعفر وهؤلاء یدعون إمامة إسماعیل بن جعفر (8، ج8، ص14)
چنانکه آشکارست، نزد ابن تیمیه آنان از آنرو که وابسته/منتسب به محمد بن اسماعیل بن جعفراند، اسماعیلیة نامیده شدهاند؛ زیرا در گونهگونی و ستیزه با دوازدهامامیان، به امامت اسماعیل بن جعفر باور دارند.
اسماعیلیه نمونهی (نمونهای از) باطنیه نزد ابن تیمیه
هرچند باطنیه در برخی کاربردها همان اسماعیلیه است[2] (15، ج3، ص4170)؛ اما ابن تیمیه اسماعیلیه را از «الباطنیة» میداند: «وهؤلاء فی الحقیقة من جنس الباطنیة الإسماعیلیة ... وفیه نوع من مذهب الباطنیة الإسماعیلیة ...» (8، ج8، ص13) که وصف آوردن اسماعیلیه برای باطنیه (ننوشت: «الإسماعیلیة الباطنیة») این گمان را در پی دارد که نزد ابن تیمیه باطنیه گونههایی دارد که یکی از آنها اسماعیلیه است؛ ولی چندباری در آثارش مینگارد: «والقرامطة الباطنیة» (1، ج2، ص474؛ 5، ص273)[3] که با آنچه گفته شد، نمیسازد؛ اما در کتاب درء تعارض العقل والنقل مینویسد: «وهذا فی الجملة قول المتفلسفة والباطنیة کالملاحدة الإسماعیلیة» (2، ج1، ص10) و اسماعیلیه را بعنوان نمونهای از باطنیه نام میبرد و از آن روشنتر، در کتاب الرد علی المنطقیین میگوید: «وما یذکر طوائف من الباطنیة باطنیة الشیعة ... وباطنیة الصوفیة ...» (8، ج2، ص232) که آشکارا، باطنیه را دارای «طوائف/گروهها» میشمارد که باطنیهی صوفیه یکی از آنهاست.
آیا اسماعیلیه نزد ابن تیمیه از شیعیاناند!؟
در نگاه نخست بنظر میرسد که ابن تیمیه اسماعیلیه را از شیعیان میداند؛ چنانکه مینگارد: «کما فعلت ملاحدة الشیعة الإسماعیلیة» (3، ج2، ص212)، «فإنهم یتظاهرون بالتشیع» (8، ج2، ص68)، «وهذا بعینه صار فی هؤلاء المنتسبین إلی التشیع فإن هؤلاء الإسماعیلیة» (8، ج8، ص15) و ... و در کتاب بیان تلبیس الجهمیة مینویسد:
الوجه الثالث أنه قد عرف کل أحد أن الإسماعیلیة والنصیریة هم من الطوائف الذین یظهرون التشیع (1، ج3، ص452)
ابن تیمیه آنان را جز (غیر از) «امامیه» (دوازدهامامیان) میداند: «لیسوا من جنس الإثنی عشریة» (8، ج8، ص14)؛ چراکه آنان دربرابر دوازدهامامیان خود را درست/حق میپندارند و امامت اسماعیل بن جعفر را پس از جعفر بن محمد پذیرفتهاند؛ اما دوازدهامامیان به امامت موسی بن جعفر پس از جعفر بن محمد باور دارند:
وادعوا أن الحق معهم دون الاثنی عشریة فإن الاثنی عشریة یدعون إمامة موسی ابن جعفر وهؤلاء یدعون إمامة إسماعیل بن جعفر (8، ج8، ص13)
او در کتاب الرد علی المنطقیین میگوید:
فإنهم کانوا یتظاهرون بالتشیع وکانت الرافضة الاثناعشریة تدعی أن الإمامة بعد جعفر فی ابنه موسی بن جعفر فادعی هؤلاء أنها فی ابنه إسمعیل بن جعفر وانتقلت إلی ابنه محمد بن إسمعیل (4، ص324)
یعنی اسماعیلیه باور دارند که امامت از اسماعیل بن جعفر به فرزندش، محمد بن اسماعیل، رسیده است؛ اما جا دارد پرسید که چرا ابن تیمیه تعبیر «یتظاهرون بالتشیع» و «المنتسبین إلی التشیع» بهره میبرد؟ او در ادامهی گفتار بالا در کتاب الرد علی المنطقیین مینگارد:
وادعوا أن میمون القداح ابن محمد هذا (ابن خبر أن) وسموا محمدا هذا هو الإمام المخفی وإنما کان میمون هذا یعرف بالانتساب إلی باهلة وقد ذکر غیر واحد من أهل المعرفة أنه کان یهودیا وکان من أبناء المجوس کما ذکر ذلک القاضی أبوبکر ابن الطیب فی کتاب «کشف أسرارهم وهتک أستارهم» وغیره من علماء المسلمین (4، ص324)
که آشکارا، اسماعیلیه را به یهودیت متهم میکند؛ زیرا میمون قداح را که از نظر این تیمیه اسماعیلیه فرزند محمد بن اسماعیل میدانند، یهودی و از تباری مجوسی (زرتشتی-ایرانی) میشمارد؛ چنانکه در منهاج السنة النبویة دربارهی دولت فاطمیان مینویسد:
کما کان یسلکه هؤلاء العبیدییون الذین أن نسبهم باطل الذین کانوا یدعون أنهم من ولد علی وأهل العلم بالنسب یعلمون أن نسبهم باطل وأن جدهم یهودی فی الباطن وفی الظاهر وجدهم دیصانی من المجوس تزوج امرأة هذا الیهودی وکان ابنه ربیبا لمجوسی فانتسب إلی زوج أمه المجوسی وکانوا ینتسبون إلی باهلة علی أنهم من موالیهم وادعی هو أنه من ذریة محمد بن إسماعیل بن جعفر وإلیه انتسب الإسماعیلیة ... (8، ج8، ص12)
از نقل بالا آشکارست که ابن تیمیه از قول نسبشناسان تبار ادعایی فاطمیون که خود را از فرزندان امام علی علیهالسلام میپندارند، باطل میداند؛ زیرا نیای آنان یهودیست و فردی دیصانی مجوسی با همسر این یهودی ازدواج کرده و پسرش پرورده و فرزندخواندهی آن مجوسیست. ابن تیمیه در سخنی تأملبرانگیز دربارهی باطنیه میگوید:
وأما الشیعة فکثیر منهم یعترفون بأنهم إنما قصدوا بالملک إفساد دین الإسلام ومعاداة النبی صلی الله علیه وسلم کما یعرف ذلک من خطاب الباطنیة وأمثالهم من الداخلین فی الشیعة فإنهم یعترفون بأنهم فی الحقیقة لایعتقدون دین الإسلام وإنما یتظاهرون بالتشیع لقلة عقل الشیعة وجهلهم لیتوسلوا بهم إلی أغراضهم ... (8، ج2، ص68)
که در آن چند مدعاست:
1. اعتراف بسیاری از شیعه به قصد فساد در دین اسلام و دشمنی با پیامبر صلوات الله علیه
2. اعتراف باطنیه بدین که آنان به دین اسلام باور ندارند.
3. آنان تظاهر به شیعه بودن دارند؛ زیرا شیعیان کمخرد و ناداناند.
او همچنین در جای دیگر کتاب منهاج السنة النبویة مینگارد:
ولاریب أن المجوس والصابئة شر من الیهود والنصاری ولکن تظاهروا بالتشیع قالوا لأن الشیعة أسرع الطوائف استجابة لنا لما فیهم من الخروج عن الشریعة ولما فیهم من الجهل وتصدیق المجهولات (8، ج3، ص453)
و از قول خود صابئه و مجوس نقل میکند که بدان خاطر که شیعیان جاهلاند و بسادگی و سرعت بیرون شدن از شریعت را از ما میپذیرند، ما به تشیع تظاهر کردیم. این تظاهر به شیعه بودن برای رسیدن به اهدافشان که همان فساد در دین اسلام و دشمنی با پیامبر خداست، است؛ پس ابن تیمیه آنان را نه از اسلام و نه بواقع، از تشیع میشمارد. او در الرد علی المنطقیین قرامطهی بحرین و عبیدیون مصر را گوناگون معرفی میکند؛ زیرا از نظر او قرامطهی بحرین که ابوسعید جنابی و پیروانش هستند، تظاهرکنندگان به کفر صریحاند که کشتار حاجیان و اهانت به حجرالاسود از آنان سرزده است؛ اما دربرابر آنها فاطمیان تظاهرکنندگان به اسلاماند و آنان را شیعه خواندهاند:
وأما قرامطة البحرین أبو سعید بن الجنابی وأصحابه فأولئک کانوا یتظاهرون بالکفر الصریح ولهذا قتلوا الحجاج وألقوهم فی بئر زمزم وأخذوا الحجر الأسود وبقی عندهم مدة بخلاف العبیدیون فإنهم کانوا بتظاهرون بالإسلام ویقولون إنهم شیعة فاظاهر عنهم الرفض لکن کان باطنهم الإلحاد والزندقة کما قال أبو حامد الغزالی فی کتاب المستظهری ظاهرهم الرفض وباطنهم الکفر المحض وهذا الذی قاله أبو حامد فیهم هو متفق علیه بین علماء المسلمین (4، ص325)
چنانکه آشکارست او برای مدعای خود از غزالی شاهد میآورد و نظر او را دیدگاه همهی مسلمانان میشناساند. او در ادامهی این بخش از الرد علی المنطقیین، دربارهی حسن صباح سخن میراند (4، صص325 و 326).
ذهبی در المنتقی من منهاج الاعتدال که تلخیص/مختصر منهاج السنة النبویةابن تیمیه است، دربارهی آنان که خود را شیعه نامیدهاند یا به شیعیگری تظاهر میکنند، میگوید:
وقد دخل منهم علی الدین من الفساد ما لایحصیه إلا رب العباد والنصیریة والإسماعیلیة والباطنیة من بابهم دخلوا والکفار والمرتدة بطریقهم وصلوا فاستولوا علی بلاد الإسلام وسبوا الحریم وسفکوا الدم الحرام (16، ص21)
اسماعیلیه گروهی از ملاحده نزد ابن تیمیه
با آنکه واژهی «ملاحده» چندین کاربرد دارد؛ ولی آن در برخی کاربردها همان/ویژهی اسماعیلیه است[4](15، ج14، ص21429)؛ ولی ابن تیمیه اسماعیلیه را از ملاحده میشمارد و نام ملاحده را ویژهی آنها نمیپندارد[5]: «وإن کان أخذ عن الملاحدة المنتسبین إلی المسلمین کالاسماعیلیة» (4، ص183)، «ومن وافقهم من القرامطة والباطنیة من الملاحدة» (4، ص144)، «ولما کان هؤلاء الملاحدة من الإسماعیلیة والنصیریة ونحوهم» (8، ج8، ص14) و نیز مینگارد:
وهذا کثیر فی کلام هذه الملاحدة من الباطنیة والقرامطة وطائفة من الاتحادیة وأصحاب رسائل إخوان الصفا وأصحاب السهروردی الحلبی المقتول علی الزندقة (7، ج6، صص341 و 342)
که بنظر میرسد همه به «الباطنیة» عطف شدهاند. ابن تیمیه ملاحده را دورو/منافقترین کسانی که به اسلام نسبت داده شدهاند، میداند: «فإن أعظم الناس نفاقا فی المنتسبین إلی الإسلام هم الملاحدة الباطنیة الإسماعیلیة» (8، ج3، ص450) («وإن کان إنما أخذ عن الملاحدة المنتسبین إلی المسلمین» (4، ص183)) و آنان را «ملاحدة المسلمین» (7، ج4، ص141) میخواند و جا دارد چنانکه در بخش پیش بیان شد، پرسید: آیا او آنان را مسلمان میداند و بیرون از اسلام نمیشمارد یا ملاحده را چند دسته میپندارد که برخیشان در نسبت اسلام و میان مدعیان مسلمانی ظاهر شدهاند و او تنها بدانها اشاره دارد؟ او میگوید: «کما تفعل الإسماعیلیة ومن دخل فی الإلحاد» (4، ص188) و نیز دربارهی فرمانروایان عبیدی (فاطمیان) مینویسد: «... من أتباع الحاکم العبیدی الذی کان هو وأهل بیته وأتباعه معروفین عند المسلمین بالالحاد» (4، ص183) که گویا دومی را تأیید میکنند. ابن تیمیه این نسبت را میان مسلمانان رایج و آشنا میداند.
انگارهی ابن تیمیه دربارهی ریشههای باورهای اسماعیلیه
ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة النبویة ریشهی باورهای اسماعیلیه را در کیشهای ایرانی (مذاهب الفرس) میداند که آنان انگارهی دوبنی روشنایی (نور) و تاریکی (ظلمت) و برخی دیگر از این دست اندیشهها را از ایرانیان گرفتهاند:
وهذا بعینه صار فی هؤلاء المنتسبین إلی التشیع فإن هؤلاء الإسماعیلیة أخذوا من مذاهب الفرس وقولهم بالأصلین النور والظلمة وغیر ذلک أمورا (8، ج8، ص15)
و همچنین میپندارد که اسماعیلیه از کیشهای روم مسیحی و پیشامسیحی و نیز یونانیان باستان باورهایی را مانند «نفس» و «عقل» برگرفتهاند:
وأخذوا من مذاهب الروم النصرانیة وما کانوا علیه قبل النصرانیة من مذهب الیونان وقولهم بالنفس والعقل وغیر ذلک أمورا (8، ج8، ص15)
در نگاه ابن تیمیه، اسماعیلیه این باورهای ایرانی، رومی مسیحی و یونانی را با انگارههای برگرفته از اسلام/تشیع درآمیختهاند و نامهایی دیگر بر آنها نهادهاند: «ومزجوا هذا بهذا وسموا ذلک باصطلاحهم السابق والتالی وجعلوه هو القلم واللوح» (8، ج8، ص15) و «فیقولون بالسابق والتالی اللذین عبروا بهما عن العقل والنفس عند الفلاسفة وعن النور والظلمة عن المجوس» (8، ج3، ص453)؛ چنانکه کلیدواژهی عقل برگرفته از یونان و روم را با عقلی که در حدیث پیامبر صلوات الله علیه وآله آمده، یکی (مطابق) دانسته و آن را نخستین آفریده شمردهاند:
وأن القلم هو العقل الذی یقول هؤلاء إنه أول المخلوقات واحتجوا بحدیث یروی عن النبی صلی الله علیه وسلم أنه قال أول ما خلق الله العقل[6] قال له أقبل فأقبل فقال له أدبر فأدبر (8، ج8، ص15)
ابن تیمیه در جایی دیگر از کتاب منهاج السنة النبویة بدین درآمیختگی در باورهای اسماعیلیه و اختلاط/التقاطی بودن اندیشههای آنان اشاره دارد و آهنگ و تلاش آنان را یکی کردن (جمع میان) فلسفه و شریعت میشمارد: «طائفة من الذین أرادوا أن یجمعوا بین الفلسفة والشریعة والتشیع» (8، ج8، ص11) و «ورکبوا لهم مذهبا من مذاهب الصابئة والمجوس ظاهره التشیع» (8، ج3، ص453) و البته، او قرامطه را از فلاسفه میداند: «والقرامطة الباطنیة وهم من الفلاسفة» (5، ص273)
ابن تیمیه در همین کتاب منهاج السنة النبویة، پیشوایان اسماعیلیه را «ملاحدة زنادقة» میخواند: «وأئمة هؤلاء فی الباطن ملاحدة زنادقة» (8، ج8، ص14) که دستکم، به ایرانیان کهن اشاره دارد و آنان را بدتر از غالیان شیعه میپندارد: «شر من الغالیة» (8، ج8، ص14)
ابن تیمیه در کتاب بیان تلبیس جهمیة خرمیه[7] را از قرامطه میداند و باور دارد که قرامطه که از اسماعیلیاناند، بخشی از کیش صابئیان و بخشی از کیش مجوسان (ایرانیان کهن/زرتشتی) را گرفتهاند:
وظهر فی ذلک الزمان الخرمیة وهم أول القرامطة الباطنیة الذین کانوا فی الباطن یأخذون بعض الصابئین المبدلین وبعض دین المجوس (1، ج2، ص474)
وکان من القرامطة الباطنیة فی الإسلام ما کان وهم کانوا کثیرا یمیلون إلی طریقة الصابئة المبدلین فی زمانهم (1، ج2، ص475)
فإن أصول الملاحدة مبنیة علی ما أخذوه من هؤلاء الصابئة وما أخذوه من المجوس (1، ج4، ص140)
جمعوا بزعمهم بین دین الصابئة المبدلین وبین الحنیفیة وأتوا بکلام المتفلسفة وبأشیاء من الشریعة (7، ج4، ص79)
ولهذا کان هؤلاء المتفلسفة إنما راجوا علی أبعد الناس عن العقل والدین کالقرامطة والباطنیة الذین رکبوا مذهبهم من فلسفة الیونان ودین المجوس وأظهروا الرفض (4، ص230)
پس دیدگاه ابن تیمیه دربارهی ریشههای باورهای اسماعیلیان چنین است که اسماعیلیه کیشی اختلاطیست که در آن اندیشههای ایران کهن، یونان باستان، روم مسیحی و پیشامسیحی و نیز صابئیان با هم درآمیخته و اسماعیلیه کوشیدهاند که این باورها را یا انگارههای اسلامی یکی سازند.
ابن تیمیه در چرایی نگاشتن کتاب منهاج السنة النبویة که در نقد کتاب منهاج الکرامةی ابن مطهر (علامه) حلی است، در همان آغاز مینویسد:
أما بعد فإنه قد أحضرنی إلی طائفة من أهل السنة والجماعة کتابا صنفه بعض [شیوخ الرافضة فی عصرنا منفقا] لهذه البضاعة یدعو به إلی مذهب الرافضة الإمامیة من أمکنه دعوته من ولاة الأمور [وغیرهم أهل الجاهلیة ممن قلت معرفتهم] بالعلم والدین ولم یعرفوا أهل دین المسلمین وأعانه علی ذلک من عادتهم إعانة [الرافضة من المتظاهرین بالإسلام من] أصناف الباطنیة الملحدین الذین هم فی الباطن من الصابئة الفلاسفة الخارجین عن حقیقة [متابعة المرسلین الذین لایوجبون اتباع] دین الإسلام ولایحرمون [اتباع] ما سواه من الأدیان بل یجمعون الملل بمنزلة المذاهب والسیاسات [التی یسوغ اتبعها وأن النبوة] نوع من السیاسة العادلة التی وضعت لمصلحة العامة فی الدنیا (8، ج1، صص5 و 6)
در این گفتار ابن تیمیه آشکارا، باطنیه را از تظاهرکنندگان به اسلام میداند و آنان را ملحدانی از صائبه که فیلسوف و بیرون از پیروی پیامبراناند، میشمارد. آنان از نظر ابن تیمیه، همهی ادیان را تنها مکاتبی سیاسی (شاید نظام تدبیر دنیوی) میپندارند و نبوت را چیزی بیش از سیاستی عادل که برای مصلحت مردم در دنیا بنیان گذارده شده، نمیدانند. بررسی فلسفهی نبوت در نگاه آنان چنانکه ابن تیمیه رسم کرده، مجالی دیگر میطلبد.
دیدگاه ابن تیمیه دربارهی نگارندگان رسائل إخوان الصفاء و نفی اسناد آن به امام صادق علیهالسلام
ابن تیمیه در آثارش از رسائل إخوان الصفاء بارها نام میبرد و سخن میگوید: «وأصحاب رسائل إخوان الصفا» (7، ج6، ص341)، «مؤلف رسائل إخوان الصفا» (5، ص220) و ... و آن را ریشخندآمیز، «رسائل إخوان الکدر» (8، ج8، ص11) میخواند که نشان باور و احساس منفی او دربارهی آن و نگارندگانش است.
ابن تیمیه در کتاب مجموع الفتوی میگوید که برخی از قاضیان بزرگ که گویا در همسایگی او بودهاند؛ از اینرو گویا مدعایی فراگیر نیست و محلیست[8]، پنداشتهاند که کتاب رسائل إخوان الصفاء از آن امام صادق علیهالسلام است: «ومع هذا فإن طائفة من الناس من بعض أکابر قضاة النواحی یزعم أنه من کلام جعفر الصادق» (7، ج4، ص79)
او در دستکم در دو جای دیگر از آثارش، مدعای برخی دربارهی اسناد رسائل إخوان الصفاء به امام صادق علیهالسلام را ذکر کرده است: «وکذلک قد نسب إلیه بعضهم الکتاب الذی یسمی رسائل إخوان الکدر» (8، ج8، ص11) و «حتی زعم بعضهم أن کتاب رسائل إخوان الصفا من کلامه» (8، ج2، ص465) و البته، مانند مورد یادشده، مدعی این اسناد را وصف نکرده است.
ابن تیمیه میکوشد نادرستی این انتساب را نشان دهد که بیان ابن تیمیه از مصداقهای نقد تاریخ و تاریخ انتقادی[9] در جهان اسلام و درخور بررسی مورخان است. ابن تیمیه این مدعا را «قول زندیق وتشنیع جاهل» (7، ج4، ص79) میخواند و در نفی این اسناد دو دلیل میآورد:
1. محتوای این رسائل با اسلام ناسازگار (متناقض) است.
2. امام صادق علیهالسلام در سال 148 هجری قمری وفات کردهاند؛ ولی این رسائل در سدهی چهارم نگاشته شده است.
در دلیل نخست که محتواییست، او امام صادق علیهالسلام را هم آگاه به دین اسلام و هم باورمند بدان میداند و نیز رسائل إخوان الصفاء را ناسازگار با اسلام میپندارد بلکه میگوید که هر خردمندی اسلام را بشناسد و از این رسائل آگاه باشد، این ناسازگاری را درمییابد: «مع علم کل عاقل یفهمها ویعرف الإسلام أنها تناقض دین الإسلام» (8، ج2، ص465)؛ از اینرو آنچه را که ناسازگار با اسلام است، نمیتوان به امام صادق علیهالسلام نسبت داد.
دلیل دوم تاریخیست. ابن تیمیه در منهاج السنة النبویة باور دارد که رسائل إخوان الصفاء در قرن چهارم نگاشته شده و نمیتواند تاریخ نگارشش پیش از آن باشد. او باور دارد که این رسائل پس از ظهور دولت اسماعیلی عبیدی (فاطمیان (297 تا 567 هجری قمری)) در مصر و بنای قاهره و در سالهای دولت آنها و براساس کیش اسماعیلیه نوشته شده؛ زیرا در خود رسائل ماجرای چیرگی و تسلط مسیحیان بر مسلمانان در سواحل شام که پس از سدهی سوم است[10]، ذکر شده است؛ ولی امام صادق علیهالسلام در سال 148 هجری قمری وفات کردهاند[11] و میانشان دو قرن فاصله است:
وأیضا فهی إنما صنفت بعد موت جعفر بن محمد بنحو مائتی سنة فإن جعفر بن محمد توفی سنة ثمان وأربعین ومائة وهذه وضعت فی أثناء المائة الرابعة لما ظهرت الدولة العبیدیة بمصر وبنوا القاهرة فصنفت علی مذهب أولئک الإسماعیلیة کما یدل علی ذلک ما فیها وقد ذکروا فیها ما جری علی المسلمین من استیلاء النصاری علی سواحل الشام وهذا إنما کان بعد المائة الثالثة[12] (8، ج2، صص465 و 466)
وهذا الکتاب صنف بعد جعفر الصادق بأکثر من مائتی سنة فإن جعفرا توفی سنة ثمان وأربعین ومائة وهذا الکتاب صنف فی أثناء الدولة العبیدیة الباطنیة الإسماعیلیة لما استولوا علی مصر وبنوا القاهرة (8، ج8، ص11)
او در مجموع الفتوی نگارندگان کتاب رسائل إخوان الصفاء را گروهی در بغداد در دوران دولت آل بویه (322 تا 448 هجری قمری) میشناساند: «ومثل کتاب رسائل إخوان الصفا الذی صنفه جماعة فی دولة بنی بویه ببغداد» (7، ج 4، ص79) که با آنچه در منهاج السنة النبویة نوشته، از نظر زمانی سازگار است بلکه آن را محدود و معینتر میکند.
انگارهی ابن تیمیه دربارهی اسماعیلی بودن ابن سینا و نکوهش او
دربارهی مذهب ابن سینا در این هزار سال اختلاف بوده؛ چنانکه برخی او را کافر پنداشتهاند و دیگرانی او را سنی و برخی دیگر او را زیدی خواندهاند: «ونسبه بعضهم إلی الکفرة زخرفة وبعضهم إلی أهل السنة غرة وبعضهم إلی الزیدیة جهالة» (ص 3) و این موضوع چنان مهم بوده که علی بن فضل الله جیلانی (قرن 11ام) کتابی مستقل در اثبات دوازدهامامی بودن ابن سینا نگاشته و آن را توفیق التطبیق فی إثبات أن الشیخ الرئیس من الإمامیة الإثنی عشریة نامیده است. ابن تیمیه نیز از کسانیست که دربارهی مذهب ابن سینا اظهار نظر کرده است. او هر چند ابن سینا را در فزونی عقل و علم میستاید: «فابن سینا لما تمیز عن أولئک بمزید عقل وعلم ... وإن کانوا أعلم من سلفهم وأکمل» (4، ص200)، در کتاب الرد علی المنطقیین که چنانکه از نامش پیداست، در نقد دانش منطق است، در همان آغاز فصلی با عنوان «ابن سینا والعبیدیون الإسماعیلیة» دربارهی ابن سینا میگوید:
وأما الإلهیات فکلام أرسطو وأصحابه فیها قلیل جدا ومع قلته فکثیر منه بل أکثر خطأ ولکن ابن سینا أخذ ما ذکروه وضم إلیه أمورا أخر من أصول المتکلمین وأخذ یقول ما ذکره علی بعض ألفاظ الشرع وکان هو وأهل بیته من الملاحدة الباطنیة أتباع الحاکم وغیره من العبیدیة الإسماعیلیة وأولئک کانوا یستعملون التأویل الباطن فی جمیع أمور الشریعة علمیها وعملیها (4، ص324)
ابن تیمیه ابن سینا و خانوادهاش را اسماعیلی و از پیروان فاطمیان مصر میپندارد. او در آثارش این مدعا را فراوان تکرار کرده است. در شرح العقیدة الإصفهانیة از زبان ابن سینا مینگارد:
قال ابن سینا کان أبی وأخی من أهل دعوتهم ولهذا اشتغلت بالفلسفة وأما الفلاسفة الذین لم یدخلوا فی القرمطة المحضة فهم لاینکرون العبادات والشرائع (5، ص273)
که در آن، فلاسفه را دو دسته کرده: 1. آنان که از قرمطیاناند و 2. آنان که در کیش قرمطة نیامدهاند و چنانکه از این دو نقل آشکارست، اعتبار و محور این تقسیم باطنیگریست که در «تأویل» نمایان است. ابن تیمیه علت رویآوری ابن سینا به فلسفه را اسماعیلی بودن خانوادهاش پنداشته؛ چنانکه در بیان تلبیس الجهمیة نیز میگوید: «... ولهذا کان ابن سینا وأمثاله منهم وکان أبوه من دعاة القرامطة المصریین قال ولذلک اشتغلت بالفلسفة» (1، ج2، ص101)؛ یعنی خود ابن سینا علت گرایش و پرداختن به فلسفه را این دانسته که پدرش از داعیان مصر بوده است:
ولهذا ذکر ابن سینا أن اشتغاله بهذه الفلسفة کان لأن أباه کان من أهل دعوة القرامطة الملاحدة الذین کان ملکهم إذ ذاک بمصر (1، ج5، ص406)
وابن سینا کان من الملاحدة وکان أبوه من دعاتهم وذکر هو أنه بسبب ذلک اشتغل فیما اشتغل به من علوم الفلاسفة الصابئة (1، ج4، ص140)
منبع ابن تیمیه برای این مدعا گویا زندگینامهی نامور ابن سینا (سیرة الشیخ الرئیس) است که در فارسی «سرگذشت ابن سینا» نام گرفته و بخشی از آن از زبان خود ابن سینا و بخشی دیگر سخنان شاگردش، ابوعبید جوزجانی، است و در کتابهای تاریخ معرفی دانشمندان (تراجم و فهارس) مانند تتمة صوان الحکمةی ظهیرالدین بیهقی، نزهة الأرواح وروضة الأفراح شمسالدین شهرزوری و عیون الأنباء فی طبقات الأطباء از ابن ابی اصیبعة بخشهایی از آن با اختلافاتی اندک نقل شده است. در زندگینامهی ابن سینا آمده:
وکان أبی ممن أجاب داعی المصریین ویعد من الإسماعیلیة وقد سمع منهم ذکر النفس والعقل علی الوجه الذی یقولونه ویعرفونه هم وکذلک أخی وکانوا ربما تذاکروا ذلک بینهم وأنا أسمعهم وأدرک ما یقولونه ولاتقبله نفسی وابتدأوا یدعوننی إلیه یجرون علی ألسنتهم أیضا ذکر الفلسفة والهندسة وحساب الهند[13] (10، صص18 و 20)
چنانکه آشکارست، ابن سینا باورهای اسماعیلیه را که پدر و برادرش دربارهاش گفتگو میکردهاند، میشنیده و درمییافته؛ اما آنها را نمیپذیرفته و باور نمیکرده است (ولاتقبله نفسی) و آنان کوشیدهاند که او را بدان اندیشههای اسماعیلی دعوت کنند؛ پس مدعای ابن تیمیه که ابن سینا همانند پدر و برادرش اسماعیلی بوده، پذیرفته نیست. برابر گفتهی ابن سینا، پدر و برادرش همچنین از فلسفه، هندسه و حساب هندی نیز یاد میکردهاند. ابن سینا در ادامه میگوید:
ثم کان یوجهنی إلی رجل یبیع البقل قیم بحساب الهند فکنت أتعلم منه ثم وصل إلی بخاری أبو عبدالله الناتلی وکان یدعی التفلسف فأنزله إلی دارنا واشتغل بتعلیمی ...[14] (10، ص20)
هر چند آشکار نیست که ابن تیمیه از کدام منبع سیرهی ابن سینا را خوانده؛ اما گویا او از این بخش سخن ابن سینا چنین استنباط کرده که او اسماعیلی بودن پدر و برادرش را علت (شاید زمینهساز) پرداختن به فلسفه میداند؛ ولی ابن تیمیه بیگمان، نقل به مضمون کرده و البته، این مدعا از کلام ابن سینا در زندگینامهاش بدان صورت که ابن تیمیه آورده، دریافت نمیشود؛ اما گرایشهای باطنی خانوادهی ابن سینا در پرداختن او به فلسفه بیتأثیر نبوده است.
انگارهی ابن تیمیه دربارهی اسماعیلی بودن خواجه نصیرالدین طوسی و کوشش او در سقوط عباسیان
آشکارا، بسیاری همانند اسماعیلیان امروز[15]، خواجه نصیرالدین طوسی را اسماعیلی میدانند و در این میان، ابن تیمیه نیز او را اسماعیلی میپندارد: «ولهذا أراد النصیر الطوسی ونحوه من ملاحدة المسلمین» (7، ج4، ص141) و حتا او را وزیر اسماعیلیه و از امامان باطنیه میشمارد: «صادر مقدم الفلاسفة الطوسی الذی کان وزیرا للملاحدة الباطنیة» (7، ج5، ص407)، «الثانی أن هذا الرجل قد اشتهر عند الخاص والعام أنه کان وزیر الملاحدة الباطنیة الإسماعیلیة بالألموت» (8، ج3، ص445) و «ولهذا کان أئمتهم فی الباطن فلاسفة کالنصیر الطوسی» (8، ج3، ص454) و با تعبیر «قد اشتهر عند الخاص والعام» به شهرت و رواج این مدعا در آن دوران اشاره دارد. او حتا در منهاج السنة النبویة بنحوی خواجه نصیرالدین طوسی را در جدال با ابن مطهر حلی کافر میشمارد[16]:
وهذا الذی قد جعله شیخه [الأعظم] واحتج بقوله هو ممن یقول بأن الله موجب بالذات ویقول بقدم العالم کما ذکر ذلک فی [کتاب] شرح الإشارات له فیلزم علی قوله أن یکون شیخه هذا الذی احتج به کافرا والکافر لایقبل قوله فی دین المسلمین (8، ج3، ص445)
چنانکه ذهبی در المنتقی من منهاج الاعتدال او را «دشمن خدا» میخواند: «کما فعل عدو الله النصیر الطوسی» (ذهبی، 1413: 20) و ابن تیمیه نحوی «اباحه/اباحیگری» (در دین) را به او و پیروانش نسبت میدهد و آن را مستند به مشهور میکند:
ومن المشهور عنه وعن أتباعه الاستهتار بواجبات الإسلام ومحرماته لایحافظون علی الفرائض کالصلوات ولاینزعون عن محارم الله من الفواحش والخمر وغیر ذلک من المنکرات حتی أنهم فی شهر رمضان یذکر عنهم من إضاعة الصلوات [وارتکاب] الفواحش وشرب الخمر ما یعرفه أهل الخبرة بهم ولم یکن لهم قوة وظهور إلا مع المشرکین الذین دینهم شر من دین الیهود والنصاری (8، ج3، ص447)
کان أئمتهم فی الباطن فلاسفة کالنصیر الطوسی هذا وکالحسن البصری الذی بحصونهم بالشام وکان یقول قد رفتع عنهم الصوم والصلاة والحج والزکاة (8، ج3، ص454)
ابن تیمیه مدعیست که خواجه نصیرالدین طوسی و برخی از ملاحدهی مسلمانان و یهود، برای دولت کافر، مشرک و جاهل هلاکو نظامی اعتقادی مبتنی بر فلسفهی ابن سینا ساختهاند؛ از اینرو ملاحده به مشرکان گرایشی بسیار داشتهاند و هلاکو نیز بدانها نزدیک بوده و از آنان دربرابر/علیه مسلمانان کمک میگرفته؛ زیرا میدانسته که آنان در باطن، از اسلام و مسلمانان جدایند و در ظاهر نفاق دارند:
ولهذا أراد النصیر الطوسی ونحوه من ملاحدة المسلمین والیهود علی أن یضعوا للدولة الکافرة المشرکة الجاهلة دولة هولاکو عقیدة واتفقوا علی أن تکون عقیدة ابن سینا ولهذا کانت الملاحدة تمیل إلی هؤلاء المشرکین کثیرا وکان ملکهم هولاکو یقرب الملاحدة ویستعین بهم علی المسلمین لما عرف مباینتهم فی الباطل/الباطن للإسلام وأهله مع منافقتهم لهم فی الظاهر (1، ج4، ص141)
ابن تیمیه در آثار خود چندینبار نکوهشگرانه به همکاری خواجه نصیرالدین طوسی با هلاکو اشاره کرده؛ چنانکه او را منجم، مشاور و وزیر او خوانده است: «کان هذا منجما مشیرا لملک الترک» (8، ج3، ص445) و «... ووزیرا لهؤلاء المشرکین» (1، ج5، ص407)؛ بویژه ابن تیمیه طوسی را در یورش به بغداد ملازم هلاکو دانسته و او نخستین کسیست که طوسی را عامل اصلی قتل خلیفهی عباسی میداند و پیش از او کسی چنین مدعایی نداشته که بدست ما رسیده باشد[17]؛ چراکه از نگاه او، طوسی بعنوان منجم و مشاور، هلاکو را به کشتن خلیفهی عباسی تحریک کرده است:
ثم لما قدم الترک المشرکون إلی بلاد المسلمین وجاءوا إلی بغداد دار الخلافة کان هذا منجما مشیرا لملک الترک المشرکین هولاکو أشار علیه بقتل الخلیفة (8، ج3، ص445)
نیز هلاکو را به کشتن عالمان اسلامی (أهل العلم والدین) و حفظ تاجران و صنعتگران که برای دنیا مفیداند، ترغیب کرده است. ابن تیمیه مدعیست که طوسی دیگران را بر دینداران (أهل الملل) در بهرهگیری از امکانات جهان اسلام (مانند وقف و رصدخانهی مراغه) ترجیح داده و تقدم بخشیده است:
... وقتل أهل العلم والدین واستبقاء أهل الصناعات والتجارات الذین ینفعونه فی الدنیا وأنه استولی علی الوقف الذی للمسلمین وکان یعطی منه ما شاء الله لعلماء المشرکین وشیوخهم من البخشیة السحرة وأمثالهم وأنه لما بنی الرصد الذی بمراغة علی طریقة الصابئة المشرکین کان أبخس الناس نصیبا منه من کان إلی أهل الملل أقرب وأوفرهم نصیبا من کان أبعدهم عن الملل مثل الصابئة [المشرکین المعطلة] وسائر المشرکین [وإن ارتزقوا بالنجوم والطب ونحو ذلک] (8، ج3، ص446)
البته، ابن تیمیه بطور کلی به «رافضه» (شیعیان) این اتهام را میزند که با کافران و مشرکان علیه مسلمانان همراهی و همکاری میکردهاند. او در منهاج السنة النبویة پس از قیاس روافض با خوارج و بدتر، پستتر و دروغگوتر دانستن نخستین از دومین، مینگارد:
وهم یستعینون بالکفار علی المسلمین فقد رأینا ورأی المسلمون أنه إذا ابتلی المسلمون بعدو کافر کانوا معه علی المسلمین کما جری لجنکزخان ملک التتر الکفار فإن الرافضة أعانته علی المسلمین وأما إعانتهم لهولاکو ابن ابنه لما جاء إلی خراسان والعراق والشام فهذا أظهر وأشهر من أن یخفی علی أحد فکانوا بالعراق وخراسان من أعظم أنصاره ظاهرا وباطنا وکان وزیر الخلیفة ببغداد الذی یقال له ابن العلقمی منهم فلم یزل یمکر بالخلیفة والمسلمین ویسعی فی قطع أرزاق عسکر المسلمین وضعفهم وینهی العامة عن قتالهم ویکید أنواعا من الکید حتی دخلوا فقتلوا من المسلمین (8، ج5، ص155)
الرافضة یعاونون أولئک الکفار وینصرونهم علی المسلمین کما قد شاهده الناس لما دخل هولاکو ملک الکفار الترک الشام سنة ثمان وخمسین وستمائة فإن الرافضة الذین کانوا بالشام بالمدائن والعواصم من أهل حلب وما حولها ومن أهل دمش وما حولها وغیرهم کانوا من أعظم الناس أنصارا وأعوانا علی إقامة ملکه وتنفیذ أمره فی زوال ملک المسلمین وهکذا یعرف الناس عامة وخاصة ما کان بالعراق لما قدم هولاکو إلی العراق وقتل الخلیفة وسفک فیها من الدماء ما لایحصیه إلا الله فکان وزیر الخلیفة ابن العلقمی والرافضة هم بطانته الذین أعانوا علی ذلک بأنواع کثیرة باطنة وظاهرة یطول وصفها ... (8، ج6، ص374)
او مدعای همکاری شیعیان با چنگیز و هلاکو را روشن و مشهورتر از آن میداند که بر کسی پوشیده باشد و پیوسته، این مدعا را به مشاهدات مردم و مسموعات متواتر آنان مستند میکند («قد شاهده الناس»، «هکذا یعرف الناس عامة وخاصة» و «فهذا وأمثاله قد عاینه الناس و تواتر عند من لم یعاینه» (8، ج6، ص375))؛ بویژه او ابن علقمی را که از روافض میپندارد، در فروپاشی خلافت عباسی با یاری رساندن به سپاه هلاکو با بازداشتن مردم از جنگ با این سپاه و فریب دادن مسلمانان و نیز جلوگیری از رسیدن ارزاق به لشکر مسلمانان خائن و مقصر میشناساند. آشکارا، ابن تیمیه در این دست مدعیات در عصر خود تنهاست و استدلال او دربارهی آشکاری آنها و مشاهدات فراوان مردم و متواتراتی که که بگوش مردم رسیده، قبولپذیر نیست؛ زیرا اگر چنین بود، در آثار پیش از او یا همعصرانش دیده و یافت میشد.
نتیجه
آشکارا، ابن تیمیه در آثارش فراوان با نگاهی منفی، نقادانه و نکوهشگرانه، به اسماعیلیه با عنوانهای گوناگون اسماعیلیه، باطنیه، قرامطه، ملاحده و ... پرداخته است. او اسماعیلیه را که به اسماعیل بن جعفر و شیعه منتسب هستند، کیشی التقاطی میداند که میکوشیدند انگارههای یونانیان، رومیان پیشامسیحی و مسیحی، مجوسیان و صابئیان را با باورهای اسلامی و شیعی جمع کنند و تطبیق دهند. او در آثارش از دولت فاطمیان مصر سخن میگوید و تبار آنان را یهودی و مجوسی میشمارد. او از رسائل إخوان الصفاء بعنوان متنی باطنی بارها نام میبرد و اسناد آن به امام صادق علیهالسلام را که برخی از همعصران او ادعا کردهاند، نقد میکند. او که به فلاسفه بدبین است و با فلسفه مخالف، ابن سینا را اسماعیلی میشناساند و در استنباطی ناپذیرفتنی از زندگینامهی ابن سینا علت رویآوری ابن سینا به فلسفه را از زبان او اسماعیلی بودن خانوادهاش بیان میکند. او شیعیان را یاریگر کافران و مشرکان علیه مسلمانان و حکومت اسلامی میداند و بطور ویژه میکوشد خواجه نصیرالدین طوسی را که اسماعیلی میپندارد، عامل اصلی کشتن خلیفهی عباسی در یورش هلاکو به بغداد و زوال خلافت عباسی معرفی کند و به او نسبتهایی ناروا میدهد که شاهدی بر این مدعای خود جز ادعای شهرت ندارد که نزد هیچ پژوهندهای پذیرفتنی نیست؛ چنانکه مدعای او را نه پیش از او و نه همعصران او در آثارشان نیاوردهاند. بررسی اسماعیلیه و باطنیه نزد ابن تیمیه از آنجا که در بسیاری از آثارش دربارهی آنان سخن گفته و کوشیده آرای آنان را نقد کند، نیازمند نگارش رسالهای در مقطع دکتری است.
منابع و مآخذ
(1) ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم (1426). «بیان تلبیس الجهمیة فی تأسیس بدعهم الکلامیة»، تصحیح: یحیی بن محمد الهنیدی، مدینه: مجمع الملک فهد لطباعة المصحف الشریف
(2) همو (1411). «درء تعارض العقل والنقل»، تصحیح: محمدرشاد سالم، ریاض: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة
(3) همو (1993). «الرد علی المنطقیین»، تصحیح: رفیق العجم، بیروت: دارالفکر اللبنانی
(4) همو (1426). «الرد علی المنطقیین» تصحیح: عبدالصمد شرفالدین الکبتیی، بیروت: مؤسسة الریان
(5) همو (1422). «شرح العقیدة الإصفهانیة»، تصحیح: سعید بن نصر، ریاض: مکتبة الرشد
(6) همو (بیتا). «فی أهل الصفة وأباطیل فیهم وفی الأولیاء»، در مجلد یکم مجموع الرسائل والمسائل، تصحیح: رشید رضا، قاهره: لجنة التراث العربی
(7) همو (1425). «مجموع الفتوی»، تصحیح: عبدالرحمن بن محمد و محمد بن عبدالرحمن، مدینه: مجمع الملک فهد لطباعة المصحف الشریف
(8) همو (1406). «منهاج السنة النبویة فی نقد الشیعة القدریة»، تصحیح: محمدرشاد سالم، ریاض: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة
(9) همو (1420). «النبوات»، تصحیح: عبدالعزیز بن صالح، ریاض: مکتبة أضواء السلف
(10) ابن سینا، حسین بن عبدالله (1974). «زندگینامهی ابن سینا»، تصحیح: ویلیام گلمن، نیویورک: انتشارات دانشگاه دولتی نیویورک
(10) Ibn Sina (1974). The Life of Ibn Sina, William E. Gohlman, New York: State university of New York press
(11) همو (بیتا). «سرگذشت ابن سینا»، ترجمه: سعید نفیسی، تهران: انجمن دوستداران کتاب
(12) اخوان الصفا (1412). «رسائل إخوان الصفاء وخلان الوفاء»، بیروت: الدار الإسلامیة
(13) بخاری، محمد بن احمد (1426). «القول الجلی»، یحیی مراد، بیروت: دارالکتب العلمیة
(14) جیلانی، علی بن فضل الله (1372). «توفیق التطبیق فی أن الشیخ الرئیس من الإمامیة الإثنی عشریة»، محمدمصطفی حلمی، قاهره: دار إحیاء الکتب العربیة
(15) دهخدا، علیاکبر (1377). «لغتنامه»، تهران: مؤسسهی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران
(16) ذهبی، محمد بن عثمان (1413). «المنتقی من منهاج الاعتدال فی نقض کلام أهل الرفض والاعتزال»، تصحیح: محبالدین الخطیب، ریاض: وکالة الطباعة والترجمة
(17) سمعانی، عبدالکریم بن منصور (1397). «الأنساب»، تصحیح: عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، حیدرآباد: مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانیة
(18) طوسی، محمد بن الحسن (1422). «الفهرست»، تصحیح: جعفر القیومی، قم: مؤسسة نشر الفقاهة
(19) فخر رازی، محمد بن عمر (بیتا). «الأربعین فی أصول الدین»، قاهره: مکتبة الکلیات الأزهریة
(20) قمی، عباس (1422). «منتهی الآمال فی تواریخ النبی والآل»، قم: مؤسسة النشر الإسلامی
[1] در فارسی از «نام گرفتن» (دربرابر «نامیدن» و «نام دادن/نهادن/گذاردن») به معنای «نامی شدن»، «شهرت یافتن» و ... بهره میرود و چونان «وضع تعینی» دربرابر «وضع تعیینی» است.
[2] چنانکه از عنوان برخی کتابها در نقد آنان آشکارست. برای نمونه، کتاب الرد علی الباطنیة والقرامطة از فضل بن شاذان را میتوان نام برد (18، ص198).
[3] البته، گاه باطنیه را به قرامطه عطف میکند: «کالقرامطة والباطنیة» (4، ص230) و «من القرامطة والباطنیة» (7، ج4، ص584)
[4] در متنهای فراوان تاریخی و کلامی، ملاحده ویژهی اسماعیلیه بکار رفته؛ چنانکه فخر رازی در کتاب الأربعین فی أصول الدین مینگارد: «قالت الملاحدة والاسماعیلیة انه لاسبیل الی معرفة الله الا بتعلیم الرسول والامام ...» (19، ج2، ص255)
[5] عبارتهای «القرامطة الملاحدة» (7، ج5، ص406)، «الملاحدة الباطنیة» (3، ج2، ص33)، «الملاحدة الباطنیة الإسماعیلیة» (8، ج3، صص445 و 450)، «کالملاحدة الإسماعیلیة» (2، ج1، ص10) و ... در آثار ابن تیمیه بارها بکار رفته است.
[6] البته، ابن تیمیه این حدیث را در کتاب النبوات موضوع/مجعول میداند که غزالی نیز آن را معتبر ندانسته و گویا آن از رسائل إخوان الصفایا برخی آثار ابوحیان توحیدی نقل شده است: «وسألنی هذا عما یحتجون به من الحدیث مثل الحدیث المذکور فی العقل وأن أول ما خلق الله تعالی العقل ومثل حدیث کنت کنزا لاأعرف فأحببت أن أعرف وغیر ذلک فکتبت له جوابا مبسوطا وذکرت أن هذه الأحادیث موضوعة وأبو حامد وهؤلاء لایعتمدون علی هذا وقد نقلوه إما من رسائل إخوان الصفا أو من کلام أبی حیان التوحیدی أو من نحو ذلک» (9، ص402) و نیز بطور کلی در رسالهی أهل الصفة وأباطیل بعض المتصوفة فیهم اسماعیلیه را به نسبت دادن نادرست باورهای غلطشان به امام علی، امام صادق و دیگر اهل بیت علیهمالسلام متهم میکند: «ثم کل منهم یفسره بما یدعیه من الضلالات الکفریة التی یزعم أنها علم الأسرار والحقائق إما الاتحاد وإما تعطیل الشرائع ونحو ذلک مثلا ما یدعی النصیریة والاسماعیلیة والقرمطیة والباطنیة الثنویة والحاکمیة وغیرهم من الضلالات المخالفة لدین الاسلام ما ینسبونه الی علی بن أبی طالب أو جعفر الصادق أو غیرهما من أهل البیت ...» (6، ج1، ص37)
[7] دربارهی خرمیة یا خرمدینیة در کتابهای تاریخی بویژه ملل و نحل سخن بسیارست؛ اما در این میان سمعانی در الأنساب آنان را از باطنیة میداند که به سخن ابن تیمیه بسیار نزدیک است: «الخرمی بضم الخاء المعجمة وتشدید الراء المفتوحة وفی آخرها المیم هذه النسبة إلی طائفة من الباطنیة یقال لهم الخرمدینیة یعنی یدینون بما یریدون ویشتهون وإنما لقبوا بذلک لإباحتهم المحرمات من الخمر وسائر اللذات ونکاح ذوات المحارم وفعل ما یتلذذون ...» (17، ج5، ص104)
[8] هر چند نیازمند فحص و استقرائی تام است؛ اما این مدعا در بررسیهای نگارنده در جایی دیگر و نزد کسی دیگر یافت نشد و گویا از منفرد/متفردات ابن تیمیه است؛ چنانکه آمد، مدعایی محلیست و فراگیر نیست و ابن تیمیه خود آن را از مدعیان یا واسطههایی در عصر خود شنیده است.
[9] یکی از موضوعات بسیار مهم تاریخ تاریخنگاری و تاریخنگری در جهان اسلام است که در آن، پژوهشگران در پی یافتن نمونههایی از نقد تاریخی یا تاریخ تحلیلی و انتقادی هستند و این بحث ابن تیمیه از این دست نمونههاست که در این پژوهشها میتواند راهگشا باشد.
[10] در گشتوگذار نگارنده، این موضوع در رسائل موجود یافت نشد که البته، نیازمند بررسی بیشتر است.
[11] دربارهی سال وفات امام صادق علیهالسلام اختلافی نیست و ابن تیمیه آن را درست ذکر کرده و در اختلاف تنها در روز آن است (20، ج2، ص243).
[12] در برخی از نسخههای منهاج السنة النبویة نام چند تن از نگارندگان ذکر شده است: «وقد عرف الذین صنفوها مثل زید بن رفاعة وأبی سلیمان بن معشر البستی المعروف بالمقدسی وأبی الحسن علی بن هارون الزنجانی وأبی أحمد النهرجوری والعوفی ولأبی الفتوح المعافی بن زکریا الجریری صاحب کتاب الجلیس والأنیس مناظرة معهم وقد ذکر ذلک أبوحیان التوحیدی فی کتاب الإمتاع والمؤانسة» (8، ج2، ص466)
[13] سعید نفیسی این بخش را چنین به فارسی گزارش کرده است: «پدرم از کسانی بود که دعوت مصریان را پذیرفته و باسمعیلیان گرویده بود و من از ایشان ذکر نفس و عقل را بر وجهی که ایشان و برادرم نیز میگفتند و میدانستند شنیدم و بسیار میشد که اینها را در میان خود یاد میکردند و من میشنیدم و آنچه میگفتند درمییافتم و نفس من نمیپذیرفت و آغاز کردند مرا بدان دعوت کنند و نیز ذکر فلسفه و هندسه و حساب هند بر زبانشان میرفت» (11، ص1)
[14] گزارش سعید نفیسی از این بخش چنین است: «سپس مرا به مردی راهنمایی کردند که سبزی میفروخت و بر حساب هند استوار بود و من آنرا از وی آموختم. سپس ابو عبدالله ناتلی ببخارا رسید و وی مدعی فلسفه بود و پدرم ویرا در سرای ما فرود آورد و وی بتعلیم من پرداخت» (11، صص1 و 2)
[15] محققان «مؤسسهی مطالعات اسماعیلی» در لندن مانند سید جلال حسین بدخشانی که مصحح روضهی تسلیم (تصورات)، کتاب خواجه دربارهی باورهای اسماعیلیه، است، بسیار میکوشند که خواجه نصیرالدین طوسی را اسماعیلی معرفی کنند.
[16] در این بخش، ابن تیمیه بحثی فلسفی (ادعای موجب بودن بالذات خدا) را از ابن مطهر حلی نقل میکند که مدعی آن را ابن مطهر تکفیر کرده و ابن تیمیه مدعیست که خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات همین مدعا را دارد؛ پس از نظر ابن مطهر حلی او کافرست.
[17] در اینباره مقالاتی نگاشته شده که شاید مقالهی عبدالهادی حائری با نام «آیا خواجه نصیرالدین طوسی در یورش مغولان به بغداد نقشی بر عهده داشته است؟» از همه مناسبتر باشد.