عبرتپذیری در قرآن
«تجربهنگاری» پدیداریست که اکنون بسیار بر سر زبانهاست و نهادهایی در کشور در آن میکوشند؛ ولی همچنان ادبیاتی لاغر دارد. آنان صرفنظر از آنکه میخواهند با تجربهنگاری «تولید علم (بومی)» (یا تأسیس یا تجدید علم) کنند و بتعبیری، دانشهای «ضمنی» را که پیامد تجربههاست، نظام دهند و مدون سازند بلکه میخواهند این تجربیات را برای عبرتآموزی عرضه کنند؛ از اینرو جا دارد بپرسند: شروط عبرتآموزی چیست و بتعبیری، چه کسانی عبرتپذیرند!؟ در این یادداشت بطور اجمالی، پاسخ قرآن بدین پرسش طرح میشود.
1. قرآن پر است از «التفات بتاریخ» چنانکه این توجه بلکه اهتمام در عبارتهایی گوناگون دریافتنیست:
· «هل أتاک حدیث موسی» و «هل أتاک حدیث ضیف إبراهیم»
· «أرأیت الذی ینهی»، «أرأیت إن کان علی الهدی» و «أرأیت الذی یکذب بالدین»
· «وما کنت بجانب الغربی»، «وما کنت بجانب الطور» و «وما کنت لدیهم»
· «ألم تر کیف فعل ربک بعاد» و «ألم تر کیف فعل ربک بأصحاب الفیل»
2. قرآن بنیکوترین شیوه (أحسن القصص)، «قصه» میگوید (نحن نقص علیک أحسن القصص/رسلا قد قصصناهم علیک ورسلا لم نقصصهم علیک) و آن را مایهی تثبیت فؤاد پیامبر میداند (نحن نقص علیک من أنباء الرسل ما نثبت به فؤادک). قصهی قرآن همان تاریخ است. در قرآن گزارش تاریخ پیامبران گاه با عبارت «واذکر فی الکتاب/واذکر عبادنا/واذکر/واذکر عبدنا/واذکروا/واذکروا ... وانظروا» آغاز میشود و خدا از پیامبر میخواهد که از هدایتشان پیروی کند (أولئک الذین هدی الله فبهدئهم اقتده) و البته، مانند برخیشان نباشد (ولاتکن کصاحب الحوت).
3. قرآن با تاریخ احتجاج میکند؛ چنانکه میگوید:
· فقد لبثت فیکم عمرا من قبله أفلاتعقلون
· ما کنت بدعا من الرسل (لقد أرسلنا رسلنا تترا)
· ما کنت تتلوا من قبله من کتاب ولاتخطه بیمینک
4. در قرآن از دو گونه «عبرت» 1. آیی-تکوینی (یقلب الله اللیل والنهار إن فی ذلک لعبرة لأولی الأبصار/إن فی ذلک لآیات لأولی النهی/هل فی ذلک قسم لذی حجر) و 2. (لقد کان فی قصصهم عبرة لأولی الألباب) تاریخی یاد شده. «عبرت آموختن» را برابر پند گرفتن و درس آموختن آوردهاند. دربارهی چیستی عبرت که گونهای «عبور» از ظاهر بباطن (فراست) یا از آیه بـ«ذو الآیة» یا از مقدمات (معلوم/محقق) بنتایج (فکر/نظر: وز او چون بگذری هنگام فکرت//بود نام وی اندر عرف عبرت) که میتوان بدان استنتاج/استنباط نیز گفت (فکر را در منطق «حرکت (النفس)» دانستهاند (الفکر حرکة إلی المبادی)) یا عبور از چیزی بلوازمش یا حتا نحوی «تمثیل منطقی» (قیاس فقهی) است، سخن درازست؛ ولی آشکارا، «تجربه»ها عبرتآموزند. چنانکه اشاره شد، امروزه، فراوان از «تجربهنگاری» و «عبرتپژوهی» سخن میرود و بسیاری میکوشند تجربیات (مثبت و منفی) بدستآمده در کشور را گردآورند، بپردازند/بپرورند و بدیگران رسانند تا عبرت (مثبت و منفی) گیرند.
5. باید دانست که هر کسی دل «عبرتبین» ندارد (هان ای دل عبرتبین از دیده عبر/نظر کن هان//ایوان مدائن را آیینهی عبرت دان) و «عبرتپذیری» از هر کسی نشاید (ما أکثر العبر وأقل الاعتبار: صد زخم چشید نفس و افگار نشد/صد تجربه کرد عقل و بر کار نشد//از گردش چرخ صد هزاران عبرت/این دیده بدید و هیچ بیدار نشد) و قرآن بدین مهم پرداخته است:
· لقد کان فی قصصهم عبرة لإولی الألباب/إن فی ذلک لذکری لأولی الألباب
· إن ذلک لعبرة لمن یخشی/إلا تذکرة لمن یخشی
· إن فی ذلک لعبرة لأولی الأبصار/فاعتبروا یا أولی الأبصار
پس عبرتپذیران 1. أولی الألباب، 2. من یخشی و 3. أولی الأبصار هستند.
6. گفتنیست که «لب» اخص از عقل است؛ یعنی هر عقلی لب نیست و آن دو قید 1. انتقاء (برگزیدن و پاک بودن) و 2. خلوص (ناب و بیآلایش بودن) دارد (مشوب نبودن بوهم و خیال)؛ پس لب عقل پاک/برگزیده و ناب است و «أولی الألباب» آناناند که «هدایتپذیر»ند (هدی وذکری لأولی الألباب) و مخاطب «واتقونِ»ی قرآن (واتقون یا أولی الألباب). نیز در قرآن پیامبران «أولی الأبصار» شناسانده شدهاند (واذکر عبادنا إبراهیم وإسحاق ویعقوب أولی الأیدی والأبصار) و باید دانست که بصر (ب.ص.ر.) چیزی نیست جز علم با «چشم سر» (الباصرة الظاهرة) یا با «چشم دل» (الباصرة الباطنة). همچنین قرآن انذار را در اهل «خشیت» (نگهداری و پاسداری همراه با بیم (المراقبة والوقایة مع الخوف)) منحصر کرده (إنما أنت منذر من یخشاها/إنما تنذر الذین یخشون ربهم بالغیب) و تنها عالمان را اهل خشیت خوانده (إنما یخشی الله من عباده العلماء) و خشیت را ویژگی اولو الالباب شناسانده (إنما یتذکر أولو الألباب الذین ... یخشون ربهم)؛ چنانکه تعقل در مَثَلها را ویژهی آنها (عالمان) دانسته است (تلک الأمثال نضربها للناس وما یعقلها إلا العالمون).
7. قرآن «أولو الألباب» را «الذین یذکرون الله قیاما وقعودا وعلی جنوبهم ویتفکرون فی خلق السموات والأرض» میداند؛ یعنی آنان که اهل «ذکر (الله)» و «فکر»اند. همراهی فکر و ذکر در ادبیات جهان اسلام پرتکرارست (اینقَدَر گفتیم باقی فکر کن/فکر گر جامد بود رو ذکر کن//ذکر آرد فکر را در اهتزاز/ذکر را خورشید این افسرده ساز)؛ اما تقدم ذکر بر فکر در این آیه از چه روست (ترتیب منطقی بلکه طبیعی در اذهان عکس این است)!؟ مانند آن، تقدم (صریح) «قیام (لله)» بر «تفکر» در آیهی «قل إنما أعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنی و فردی ثم تتفکروا» است. گویا تقدم ذکر و قیام بر فکر/تفکر، سبق (آزاداندیشی و) «حقجویی» (روحیهی حقیقتیابی) و اولویت طهارت و «تقوای فطری» (هدی للمتقین/وکانوا یتقون) بر «معرفتیابی» (فکر) است؛ چنانکه در تقدم «تزکیه» بر «تعلیم» (یزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة) پیدا و در «فطبع علی قلوبهم فهم لایفقهون» و «قلوبنا فی أکنة مما تدعونا إلیه وفی آذاننا وقر ومن بیننا وبینک حجاب/وجعلنا علی قلوبهم أکنة أن یفقهوه وفی آذانهم وقرا» نیز بنحوی آشکارست. نیز اولو الالباب که همان «أهل العقل والفهم»اند (إن الله تبارک وتعالی بشر أهل العقل والفهم فی کتابه)، تنها (أولئک هم) «الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه» هستند؛ یعنی آنان که (همهی (لام استغراق)) سخنان را آزاداندیشانه، موشکافانه و خردورزانه میشنوند و نیکوترینشان را میشناسند (درمییابند)، میپذیرند/گزینند و پیروی میکنند؛ بدین معنا که تنها شناسندهی نیکوترین (عقل نظری) نیستند بلکه پیرویکنندهی بهترین (عقل عملی) نیز هستند (إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب أو ألقی السمع وهو شهید/لو کنا نسمع أو نعقل ما کنا فی أصحاب السعیر)؛ چنانکه پیشتر آنان را «الذین اجتنبوا الطاغوت أن یعبدوها وأنابوا إلی الله» خوانده است (ومن یرغب عن ملة إبراهیم إلا من سفه نفسه).
8. قرآن پس از بیان تاریخ/قصهی قوم لوط، آن را آیاتی برای «متوسمین» میشناساند (إن فی ذلک لآیات للمتوسمین). متوسم از مادهی «وسم» (و.س.م.) بمعنای «نشانه» (سمة که تاء در آن بدل از واو است) یا بطور دقیقتر، «گذاشتن نشانهای در چیزی که با آن شناخته شود» (وضع أثر فی شیء لیعرف به) است. مترجمان در فارسی هوشمندان، هوشیاران، پژوهندگان، زیرکان، جستجوگران، تیزبینان، ژرفاندیشان، اثر/نشانهشناسان، نشانجویندگان و ... را برابر متوسمین نهاده و برخی نیز عبرتگیران/پذیران را برایش بکار برده و در تفاسیر در تبیینش از مقولهی عبرت و اعتبار بهره برده و برخی نیز توسم را «تفرس» (پی بردن بباطن از ظاهر/فراست) دانستهاند. کوتاه میتوان گفت که متوسمان آناناند که در اشیا و حوادث (وإنها لبسبیل مقیم/وإنهما لبإمام مبین) ژرف و موشکافانه میاندیشند تا از آنها نتایجی سودمند بدست آورند. هرچند توسم و اعتبار قریبالمعنایند؛ اما در تفاوتشان گفتهاند که در توسم نظر بآثار و در اعتبار بنتیجههای حاصلشده از آن آثارست.
از آنچه کوتاه بیان شد، آشکارست که عبرت آموختن نیازمند خرد ناب و پاک و چشم دل بازست و عبرتگیران اهل خشیتاند و توانایی یافتن و شناختن ژرف نشانهها را دارند.