بحران کرونا و ضرورت گفتگو از اجتهاد، حجیت و قطع در سیاستگذاری!
شاید بتوان گفت که «بحران»هایی چون «کرونا»، بیش از هر چیز، «حکمرانی»ها را بچالش میکشد و در این روزها گواهان بر این مدعا کم نیست! از آغاز بلای کرونا، «تزاحم» میان (دوراهیهای) حفظ «سلامت/امنیت» مردم با «تحدید» (قرنطینه کردن!) و صیانت از «حریت/آزادی»شان، «حفظ امنیت/سلامت» مردم با «تحدید» (تعطیل کردن!) و صیانت از «رشد اقتصادی» و «توسعه»ی کشور و ... اذهان مسئولان را درگیر کرده است! برخی کارشناسان و مردم گویند: در این «تحدید» لازم، «تعلل» و «اهمال» شد؛ اما باید دانست که «سیاستگذار» و «تصمیمگیر» باید برای وضع سیاستی و اخذ تصمیمی بـ«قطع» (اصولی دربرابر «یقین منطقی») برسد و تا بدان نرسیده، نباید آن را بنهد و این را بگیرد و البته، هر قطعی حجت نیست و باید طریقش حجت/معتبر باشد و این بسیار مهم است که سیاستگذار و تصمیمگیر باید حجت را «تحصیل» کند و نمیتواند منفعلانه، منتظر «حصول»ش باشد! این را نیز باید دانست که «قطعِ قطاع» حجت نیست و در کل، هیچ «قطاع»ی را نباید در مقام سیاستگذار و تصمیمگیر قرار داد و میتوان چنین گفت که از ملاکهای «وثاقت» یک سیاستگذار یا تصمیمگیر، قطاع (و البته، «شکاک» و «ظنان») نبودن است! قطاع «سریع القطع» است که از لوازم این سرعت، کثرت قطع است؛ از اینرو، قطاع را «کثیر القطع» گفتهاند! دقت شود که بطور ویژه، قطاع نبودن در فقه ما از معیارهای وثاقت «قاضی»ست! و بطور کلی میتوان گفت که قطاع، «لیاقت/شایستگی» این دست مسئولیتها را ندارد؛ اما چند پرسش:
پرسش 1: راه معتبر رسیدن بقطع در سیاستگذاری چیست!؟ (چرخهی سیاستگذاری!)
پرسش 2: «خبرگی» در سیاستگذاری یا «حدس خبرگانی» در آن یا «اجتهاد»، «عقل بسیط» یا «ملکهی سیاستگذاری چیست!؟
پرسش 3: ملاکهای تشخیص «اجتهاد در سیاستگذاری» چیست و «اجازهی اجتهاد» در سیاستگذاری چگونه است!؟
پرسش 4: چگونه میتوان در سیاستگذاری مجتهد شد (باجتهاد رسید)!؟
پرسش 5: قطاع یا شکاک یا ظنان را در سیاستگذاری چگونه میتوان تشخیص داد!؟ (تأیید/رد/عدم احراز صلاحیت!)
بیگمان، انسان در هر «عمل»ی برای آنکه آن عمل «خطیئة» بشمار نیاید و او «معاقَب» نشود، باید «حجت» داشته باشد! «سیاستگذاری» یا «وضع سیاست» نیز یک عمل است. سیاستگذار و مدیر باید برای گذاشتن هر «سیاست» یا گرفتن هر «تصمیم» (اعم از اقدامات و احجامات/عدم اقدامات!)، «حجت» داشته باشد و تا بدان دست نیابد، حق آن «وضع» و این «اخذ» را ندارد و اگر بیحجت گذاشت و گرفت و سیاست/تصمیمش «تبعات منفی» و «مضرات» داشت که آشکارا، مستحق «عذاب/عقاب/مجازات» (دنیوی و اخروی!) است و اگر نداشت، در استحقاقش جای بحث و نظرست!
«بیباکی» آفت حکمرانی!
پیشتر، از «قطاعیت» درجای مانع «حکمروایی شایسته» سخن رفت! دربارهی آنکه چرا «ساسانیان» فروپاشیدند، فراوان گفته/نوشتهاند و هنوز برخی انگشت بدهاناند؛ چنانچه «یارشاطر» پس از خردهگیری از آرای دیگران، «پیری»شان را و «پورشریعتی» نیز در پژوهشی نو در ساختار سیاسی آنان، نابودی «اتحادیهی پارتی-ساسانی» را علت میدانند؛ اما این پرسش که همچنان زنده است، آشکارا، امروزی نیست و از سدههای پیش بلکه از آغاز طرح شده و حتا گاه در کتابهای اخلاقی آمده که نمونهای گویا از بهرهگیری از «تاریخ» در «اخلاق» (حکمت عملی) است (عبرتپژوهی تاریخی!)! نام «اخلاق محسنی» را که صاحب «روضة الشهدا[ء]» نگاشته و پیرو فارسینوشتهای «ناصری» و «جلالی» در اخلاق است، حتمانه، شنیدهاید؛ ولی «فانی کشمیری» و «اخلاق محسنی» او را که «عالم آرا»ست، محتملانه، نمیشناسید! او در این کتاب چنین میگوید: «و از آل ساسان پرسیدهاند که سبب زوال دولت چهار هزار ساله از خاندان شما چه بوده؟ جواب دادهاند که کارهای عمده که مناسب اهل عقل و کیاست بود، به مردم اراذل و اسافل باز گذاشتیم و اصلا باک نداشتیم» (آشکارا، این پاسخ از آن دسته تعلیل/تحلیلهاییست که نقش «عامل درونی» را در فروپاشی ساسانیان تعیینکننده میداند!) که اگر چه نگارندهی اخلاق این بند را در «استشهاد» تاریخی برای «سیم آنکه کارهای بزرگ را به مردم سهل نفرماید» بعنوان یکی از واجبات سگانه بر پادشاه آورده (در کتابهای گوناگون در اخلاق حکمروایی، مانند «نصیحتنامهی شاهی» از «تاجالدین خوارزمی»، فصلی با عناوینی چون «در فواید دانستن مقادیر مردم و تنزیل هر کس در منزلش» آمده که بسیار خواندنی و اندیشیدنیست!)؛ اما «اصلا/هیچ باک نداشتن» در آن بیش از هر چیز ذهن را درگیر میکند! شاید همه بپرسند: آشکارا، این «بدسیاست» (اگر بشود گفت!) حتمانه، پیشتر نبوده که چهارهزار سال (دقت شود که ساسانیان چهارسد سال پادشاهی کردند و شاید آنچه فانی آورده، اگر اشتباه در لفظ نباشد، مبتنی بر تاریخ اساطیریست یا بازهی زمانی همهی حکومتهای ایرانی پیش از یورش تازیان است و شایدهای دیگر؛ ولی جای بررسیست و البته، گویا، ساسانیان از تخمهی هخامنشیاناند!) این حکومت پاییده! چرا آن پس از این عمر دورودراز چنین «بیمبالات» شده!؟ گویا پاسخ این پرسش را باید در همان «چهارهزار سال» و «اصلا باک نداشتن» جست؛ زیرا دور نیست که نخستین زمینهساز دومین باشد (و دومین علت آن طرز وانهی!)؛ اما «باک» چیست!؟ «بیم»، «ترس» و «پروا» را معمولانه برابرش مینهند؛ ولی دهخدا در کنار «اهمیت»، «اعتناء»، «ملاحظه» و «احتراز»، آن را برابر «مبالات» در تازی میگذارد: «در عربی باک را به مبالات میشود تعبیر کرد (از فرهنگ شعوری ...)»؛ اما چگونه حکومتی با این «عقل تجربی» که در درازای تاریخ با «مزاولت/ممارست» در حکمروایی بدست آمده (وهذه القوة ... بطول التجربة .../ملةی فارابی!)، چنین بیمبالات (سهلانگار!) میشود!؟ چنانکه اشاره شد، شاید «چهار هزار سال»، آنان را فریفته (غره کرده) است و البته، «فریبایی/فریبندگی» تنها در دیرپایی/درازآهنگی/کهنسالی نیست (مقدمهی ابن خلدون را بنگرید)! کسی شاید چنین بگوید که باک نداشتن بمعنای «توجه/ملاحظه نداشتن» است؛ یعنی این «بازگذاری» ناخودآگاه و ناخودخواسته انجام شده و پیامد «غفلت» است؛ از اینرو، میان دوابرو نوشته شد: «اگر بشود گفت!» که گویی «سیاستگذاری» عنوانی قصدیست (عناوین قصدیة (طهارت حدثیة) وغیرقصدیة (طهارت خبثیة) در فقه را بنگرید!)! شاید بتوان «باک داشتن/نداشتن» را فراتر از این نمونه در همه چیز ساری و جاری دید و چنین گفت که از شروط حکمروایی «باکمندی» و «پرواداری»ست و البته، شایدهای دیگر! حکمروایی نیازمند قدری «اندیشه» (ز دل ترس و اندیشه بیرون کنیم/فردوسی)، «نگرانی» و حتا «دلواپسی» (اضطراب مثبت معتدل!)ست و حکمران باید کمی «شوریده» و «آشفتهدل» باشد و البته، این «دلآشوبی» عقلائی (که از لوازم «حزم» (سوءظن موجه/مثبت!) است و خود بنحوی «حذر» است!)، با آن «دلآسودگی» (سکینه/طمئنینهی) الاهی («قلنا لاتخف إنک أنت الأعلی»، «لاتخف ولاتحزن إنا منجوک» و ...) که پیامد «ولایت» (ألا إن أولیاء الله لاخوف علیهم ولاهم یحزنون)، «استقامت» (ثم استقاموا ... ألاتخافوا ولاتحزنوا)، «ایمان» (هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین) و «ذکر» (ألا بذکر الله تطمئن القلوب)ست، در «تنافی» نیست و حتا شاید بتوان آن را بنحوی «شرط» و «لازمه»ی این دانست!