«قفلشدگی» و بتعبیری دیگر «وابستگی بمسیر» آفت هر سیاستگذاریست؛ چنانکه بطور کلی، «کلیشه»ها تباهگر اندیشه است. چندی پیش دستاندرکاران رویداد «جهت» (جهتدهی، هدایت و توانمندسازی) «خانهی اندیشهورزان» با من دربارهی کشف و جذب اندیشهورزان مشورت میکردند که بدیشان گفتم: اندیشهورز بیشازهرچیز باید ذهنی «آزاد» داشته باشد و گرفتار کلیشهها نباشد؛ بلکه بتواند «کلیشهزدایی» کند!
بیاد دارم دربارهی سیستان بقفل بر آب و «وابستگی ذهنی و عینی بآب» که موجب «عقم/نازایی» مردم سیستان شده، بعنوان مانع بنیادین توسعه/عمران سیستان باور داشتم و حتا برای کلیشهزدایی میکوشیدم که اذهان را شگفتزده کنم و ازقضا، در جلسهای دربارهی تأمین آب سیستان گفتم: جا دارد در سیستان «کوه» بسازیم که رطوبت هوا را نگه دارد و ابر تولید و متراکم شود و باران ببارد!
چند روز پیش برای پژوهش وجوه روانشناختی و جامعهشناختی «خشکی زایندهرود و فرونشست زمین» در اصفهان مهمان بودیم و در جلسهای که سخن از «آبخوان»ها بود، کلیشهزدایانه گفتم:
1. چرا آبخوانها را با فاضلآب تصفیهشدهی اصفهان پر نمیکنید!؟
2. آیا نمیتوان آبخوانها را با چیزی دیگر (جز آب) پر کرد!؟
3. آیا میتوان از آبخوانها بعنوان «پدافند غیرعامل» بهره برد!؟
4. آیا یک زلزله در اصفهان میتواند آبخوانها را پر کند!؟
حاضران جلسه با «تعجب» مرا مینگریستند و شاید در دل میگفتند: چه سخنان احمقانه و مضحکانهای!
باور دارم همین دست پرسشها و پیشنهادهای احمقانه و مضحکانه میتواند راهگشای سیاستگذاری بهنگام و بجا باشد.