یگانگی ایرانویج بمثابهی میانهی میانهی جهان با خوارزم!
چکیده
«ایرانویج»، خاستگاه ایرانیان، مبدأ کوچ هندوایرانیان و زادگاه زرتشت، در «اوستا» و برخی متنهای میانه پربسامدست. دربارهی مکان آن، از گذشته، آرایی گوناگون بوده است. در این میان، برخی آن را در شرق ایران و بیشتر «خوارزم» و برخی در غرب ایران، «اران»، میدانند. هر یک از این دو نظر، گواهانی تاریخی، زبانشناختی و باستانشناختی دارد که برخی از این شواهد، برگرفته از اوستا و بویژه فرگرد نخست «وندیداد» و برخی متنهای میانه مانند «بندهش» است. در این فرگرد وندیداد، از شهرهایی که اهورامزدا آفریده و آفاتی که اهریمن بدانها زده، سخن رفته است. در این مقاله ببرخی از شواهد هر یک از این دو نظر اشاره میشود. یکی از گواهانی که میتوان برای تقویت نظر یکتایی خوارزم و ایرانویج آورد، میانهی جهان بودن ایرانویج برابر اوستا و بندهش و قرار گرفتنش بر نصفالنهاری که از نیمروز، میانهی جهان آباد و شناختهشدهی آن روزگار، میگذرد، است که این گواه، نظر اران بودن ایرانویج را نیز سست میکند.
کلیدواژهها
ایرانویج، زرتشت، اوستا، وندیداد، بندهش، خونیرس/خونیرث، خوارزم
درآمد
اگر چه ایرانویج، موطن اصلی ایرانیان، در اوستا و متنهای میانه پربسامدست؛ ولی پژوهشگران بیش از هر جایی در فرگرد نخست وندیداد که در آن از ایرانویج در کنار شهرهای دیگر آفریدهی اهورا نام رفته و یاد شده، ببرسی آن میپردازند و با بهرهگیری از محتوای این فرگرد و ویژگیهایی که در آن برای ایرانویج آمده و بهرهگیری از دیگر گواهان، میکوشند که جایگاه جغرافیایی آن را بیابند. ایرانویج، مبدأ مهاجرت هندوایرانیان، زادگاه زرتشت نیز است که این مهم، ضرورت شناسایی مکانیش را میافزاید. در این مقاله تلاش میشود که پس از بررسی کوتاه وندیدا و فرگرد نخست آن، دو نظر عمده دربارهی مکان جغرافیایی ایرانویج، خوارزم و اران بودن ایرانویج، بیان و ببرخی از شواهد هر یک از آن دو اشاره شود و دستآخر، گواهی جغرافیایی مبتنی بر متنهای تاریخی، در تأیید یگانگی ایرانویج و خوارزم با بهرهگیری از همطولی جغرافیایی خوارزم و نیمروز آورده شود.
وندیداد در اوستا
گویند: اوستای ساسانی 21 نسک/دفتر داشته که 19امین آن «وندیداد»ست (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 654 و رضی: 1385، ص 29) که بطور کامل (دارمستتر: 1342، ص 3) و بهمان صورت کهن (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 654 و رضی: 1385، ص 30) باقی مانده و یکی از بخشهای 5گانهی اوستای موجود (تفضلی: 25 و باقری: 1395، ص 56) و تنها نسک مانده از 7 نسک (سومین 7 نسک اوستا) دربارهی قوانین/احکام، «نسکهای داتیک»، است (داعیالإسلام: 1391، ص 12، دوستخواه: 1385، ج 2، ص 654، نیولی: 1395، ص 30 و تفضلی: 25). برخی آن را از بخشهای متأخر «اوستای نو»
[1](سوکولوف: 1388، ص سیزده، دوستخواه: 1385، ج 2، ص 653 و جکسن: 1376، ص 34) و افزودهی دوران ساسانی[2] (داعیالإسلام: 1391، ص 11) و نمایندهی قانونگذاریهای «مغان» مادی/باختری (دوستخواه: 1385، صص 653 تا 655 و باقری حسنکیاده: 1393، ص 18) و منتسب بنخستین گروهان آریایی دیوستیز و پیش از ظهور «زرتشت» دانستند (داعیالإسلام: 1391، ص 9) که از دیگر بخشهای اوستا آشکارا، جدا و گوناگون است (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 653 و داعیالإسلام: 1391، ص 11).
فرنام وندیداد
«وندیداد» تصحیف[3] واژهی پهلوی «ویدیوداد»ست (داعیالإسلام: 1391، ص 25، بویس: 1393، ج 1، ص 314 و باقری: 1395، ص 56). این واژه در زبان اوستایی «وِی دِوَ داتَه» (داعیالإسلام: 1391، ص 31) یا «ویدَئِوَداتَ» (دوستخواه: 1385، 654) بوده[4] که بارها در اوستا بکار رفته (داعیالإسلام: 1391، صص 31 و 32) و در فارسی نو برابرش «قانون ضد/دشمن دیو»[5](سوکولوف: 1388، ص سیزده، دارمستتر: 1342، ص 3، باقری: 1395، ص 56، باقری حسنکیاده: 1393، ص 14، رضی: 29، بنونیست: 4 و داعیالإسلام: 1391، ص 32)، «قانون درهمشکنندهی دیو» (باقری حسنکیاده: 1393، صص 13و 14)، «قانون جدایی/دوری از دیوان» (تفضلی: 25)، «کسی که قانونش جدایی و دوری از دیوان است» (باقری حسنکیاده: 1393، ص 14)، «داد دوردارندهی دیو» یا «داد دیوستیز» (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 654) و «قوانین برگشتن از دیوان» (بویس: 1393، ج 1، ص 314) نهادهاند. «وی» پیشوندیست در معنای «جدایی/دوری» که در آغاز نامها و ریشهی فعلهای اوستایی بکار میرود (داعیالإسلام: 1391، ص 25 و دوستخواه: 1385، ج 2، ص 654) و در فارسی نو بصورت «گُـ» (گاف مضموم) تحولیافته است (همان و باقری: 1395، ص 137) و «دِوَ» (دَئِوَ) نیز که امروزه در فارسی آن را «دیو» میخوانند[6] (داعیالإسلام: 1391، ص 33 و دوستخواه: 1385، ج 2، ص 654) و از خدایان هندواروپایی بودند، پس از جدایی ایرانیان و هندیان، از اعتبار/ارزش آنها نزد ایرانیان کاسته شد و زرتشت نیز آنان را طرد/رجم کرد و در اوستا آمیزهی «ویدیوا» بمعنای دوریکننده/گزیننده از دیوان، از فضایل بشمار آمد و بتدریج، دیو از معنای «خدای مطرود» دور شد و بمعنای آفریدهی «اهریمن» که آلودهکنندهی آفریدگان اهورامزداست، بکار رفت و در دوران ساسانیان، معنای اصلیش از یاد رفته بود و بهنگام تدوین اوستا، در فرنام بخش قوانین تطهیر از آلودگی استفاده شد (داعیالإسلام: 1391، ص 25 و باقری حسنکیاده: 1393، ص 18). «داتَ/داته» نیز بمعنای «سامان/نظم/قانون»ست که «داد» فارسی از آن برگرفته شده (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 654 و باقری: 1395، ص 56).
فرگردهای وندیداد
وندیداد 22 بخشست که هر یک از آن، «فرگرد» نام دارد (داعیالإسلام: 1391، ص 26، باقری حسنکیاده: 1393، ص 14، باقری: 1395، ص 56 و جکسن: 1376، ص 34). وندیداد (از فرگرد سوم تا 18ام) چنانچه از نامش پیداست، مجموعهایست از دعاها (سوکولوف: 1388، ص سیزده) و تعویذها برای دور راندن دیوان و نابودی کارهای اهریمنی و همچنین برخی احکام و آداب زرتشتی (باقری: 1395، ص 56، داعیالإسلام: 1391، ص 26، باقری حسنکیاده: 1393، ص 18 و جکسن 1376، ص 34)؛ ولی دو فرگرد نخست و چهار فرگرد پایانی آن، صورت (سبک نگارش) و محتوایی گوناگون دارد (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 654، جکسن: 1376، ص 34 و داعیالإسلام: 1391، ص 26) که جا دارد دربارهی چرایی این چینش اندیشید[7] و پژوهید. فرگرد نخست وندیداد را «نوعی از اوستای اصلی» دانستند (جکسن: 1376، ص 34) که شاید بتوان آن را کهنترین «گزارش جغرافیایی» هر چند اساطیری[8]، از جهان دانست (دوستخواه: 1385، ج 2، صص 654 و 657)؛ زیرا در آن، بهمراه اشاره بـ«ثنویت آفرینش» (جکسن: 1376، ص 34)، از «ایرانویچ» و سرزمینهایی که اهورامزدا آفریده (16 شهر (رضی: 1385، ص 175)) و اهریمن بدانها زیان رسانده (داعیالإسلام: 1391، ص 26) و آفرینشهای اهریمنی (باقری: 1395، ص 56 و نیولی: 1395، ص 29، باقری حسنکیاد: 20) سخن رفته است. فرگرد دوم وندیداد بـ«داستان جم/جمشید»، از شخصیتهای اسطورهای هندوایرانی بسیار پیش از زرتشت (داعیالإسلام: 1391، ص 26)، (توفان جهانی، ساخت دژ دربرابر سرمای زمستان و ...) نامورست (جکسن: 1376، ص 34، باقری: 1395، ص 56، مقدم: 37 (ببعد)، باقری حسنکیاده: 1393، ص 23 و داعیالإسلام: 1391، ص 26) که نمادین و رمزآمیز، مهاجرت آریاییان را روایت میکند (باقری: 1395، ص 56، داعیالإسلام: 1391، ص 15، باقری حسنکیاده: 1393، ص 22). فرگرد 19ام دربارهی کوشش اهریمن در فریب زرتشت و فرگرد 20ام دربارهی پزشکی و نخستین پزشک است. فرگرد 21ام بستایش آفریدههای اهورایی و کارایی آنان در درمان بیماریها میپردازد و فرگرد پایانی نیز از اذکار و اوراد برای درمان بیماریها سخن میراند[9] (داعیالإسلام: 1391، صص 22 تا 24، باقری حسنکیاده: 1393، ص 22، جکسن: 1376، ص 35).
ایرانویچ نخستین کشور آفریدهی اهورا
در فرگرد نخست وندیداد، اهورامزدا زرتشت را «خطاب» میکند و با او سخن میگوید: «گفت اهورامزدا به سپیتمه- زرتشت: من آفریدم ای سپیتمه[10]زرتشت ... (رضی: 1385، ص 175)/اهورامزدا [یعنی خدای دانای مطلق] به سپیتمان زرتشت گفت ای سپیتمان زرتشت ... (داعیالإسلام: 1391، ص 37)/اهورهمزدا با سپیتمان زرتشت همپرسگی کرد و چنین گفت: ... (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 659)» که در آن، گویی اهورامزدا با «وحی»، زرتشت را از گذشتهها آگاه میسازد[11] که هر چند آن را اساطیری دانستند؛ ولی چونان «عهدین»[12] و «قرآن»[13] (قصص القرآن) که کتابهایی آسمانیاند[14]، تاریخ را دربر دارد.
چنانچه آمد، در این فرگرد، از شهرهای 17گانهی آفریدهی اهورامزدا سخن میرود (بویس: 1393، ج 1، ص 314). «ائیریانم وئجو»[15] واژهای اوستاییست که در پهلوی بشکل «ایرانویج»[16] درآمده (فرهوشی: 1379، ص 7 و مقدم: 40) و نخستین سرزمین/کشور آفریدهی اهورامزداست (داعیالإسلام: 1391، ص 37، رضی: 1385، ص 175 و نیولی: 1395، صص 20 و 21). ایرانویج آشکارا، آمیزهای از «ایران» و «ویج»[17]بمعنای «تخم/تخمه» و «نژاد» است (فرهوشی: 1379، ص 7) که روی هم، معنای «بیضه/تخمهی ایران» میدهد[18](همان و مقدم: 40) و از آنرو که نام مکانیست، باید اینجا، در معنای «جایگاه/خاستگاه ایرانیان»[19] (مسکن اصلی آریا)[20]بکار رفته باشد[21](همان و داعیالإسلام: 1391، ص 37). پژوهشگران میکوشند از این نام و ویژگیهایی که در این فرگرد در/برایش آمده، جغرافیای نخستین جایگاه و وطن اصلی ایرانیان را بیابند (کریستینسن: 1395، ص 26 و فرهوشی: 1379، ص 7) و البته، از گواهانی دیگر نیز در اینباره بهره میبرند.
از ایرانویج، آرمانشهر ایرانیان (مالاندرا: 1393، ص 250)، در اوستا بارها و بسیار در پیوند «سپیتمان زرتشت» نام رفته است. در بند 14ام یسنای 9ام (هومیشت) آمده: «تو ای زرتشت نامبردار در «ایرانویج» ...» (دوستخواه: 1385، ج 1، ص 139 و رایشلت: 1383، ص 158) و در بند 21ام یشت یکم (هرمزیشت) آمده: «درود بفر کیانی درود بآریاویچ ...» (پورداوود: 1307، ص 59 و دوستخواه: 1385، ج 1، ص 277)، در بند 104ام یشت 5ام (آبانیشت)، بند 25ام یشت 9ام (گِوَش/دِرواسپَیشت) و بند 45ام یشت 17ام (ارت/اشییشت) آمده: «او را بستود زرتشت اشون، در ایران ویج بر کرانة [رود] «دایتیا»ی نیک ...» (دوستخواه: 1385، ج 1، صص 316، 349 و 476) یا «اورا بستود زرتشت پاک در آریاویچ در کنار (رود) ونگوهی دائیتیا ...» (پورداوود: 1307، صص 283 و 383) و همچنین در فرگرد دوم وندیداد چهار بار نام ایرانویج آمده (رایشلت: 1383، صص 243 و 244 و دوستخواه: 1385، ج 2، ص 669).
برابر فرگرد یکم وندیداد، ایرانویج «بسیار آرامده/رامشبخشترین»، «درخشان»، «نخستین از بهترین شهرهای آفریدهی اهورا»[22] و «خوب و با قاعده»[23]بود (داعیالإسلام: 1391، ص 37 و رضی: 1385، ص 175). ایرانویج چنان آرامشبخش و خوش بود که اگر اهورا سرزمینهای شاد، خوب، آرامده و مینوی دیگری نمیآفرید، همهی مردم بدان روی میآوردند (همان، دوستخواه: 1385، ج 2، ص 559 و فرنبغ دادگی: 1385، ص 133). در بندهش و «مینوی خرد» نیز در عبارتهایی مانند وندیداد[24]، ایرانویج نخستین و بهترین سرزمین آفریدهشدهی اهورا خوانده شده است (فرنبغ دادگی: 1385، ص 133 و بینام: 1385، ص 58).
در این نخستین سرزمین آفریدهی اهورا، «اهریمن» همهتنمرگ (دوستخواه: 1385، ص 659) یا پرمرگ (رضی: 1385، ص 175)، مارانی سرخ (دوستخواه: 1385، ص 559) و اژدرهایی[25] مرگبار[26] در رود «دایتیا» آفرید و از اینروست که بندهش این رود را با وصف «پرخرفستر» میآورد و میگوید: «از همة رودها خرفستر در او بیشتر است» (فرنبغ دادگی: 1385، ص 75) و همچنین زمستانی سخت و دیوداد را بر آن چیره کرد (داعیالإسلام: 1391، ص 37، رضی: 1385، ص 175 و دوستخواه: 1385، ص 559) که این دو را از علتهای کوچ هندوایرانیان از آنجا بسوی جنوب دانستهاند که در فرگرد دوم وندیداد بازتابیده شده است (باقری حسنکیاده: 1393، ص 52 و ویدنگرن: 1395، ص 298).
بنیادیترین ویژگی ایرانویج که در این فرگرد آمده و کوتاه از آن یاد شد و بندهش نیز بدان میاشارد (فرنبغ دادگی: 1385، ص 133)، اقلیم سرد آن است؛ زیرا «ده ماه زمستان و دو ماه تابستان» است (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 559، رضی: 1385، ص 175 و داعیالإسلام: 1391، ص 37) و بر پایهی برخی ترجمه/گزارشهای اوستا بفارسی و همچنین مینوی خرد، آن دو ماه تابستان نیز سردست: «و در آن دو ماه نیز، هوا برای آب و خاک و درختان سرد است»[27] (بینام: 1385، ص 58، دوستخواه: 1385، ج 2، ص 559 و کریستینسن: 1395، ص 26) که نشان شدت سرمای آن سرزمین است[28] و آنچنان که بندهش آورده، در میانهی دی سرما در ایرانویج سختترست[29](فرنبغ دادگی: 1385، صص 133 و 156). پژوهشگران از این ویژگی برای یافتن مکان ایوانویج فراوان بهره میبرند (فرهوشی: 1379، ص 8).
ایرانویج مولد و موطن زرتشت!
اگر چه با توجه بتناقضگوییهای مورخان یونان و روم، آشکارست که از زادگاه زرتشت روایتی کهن نبوده (کریستینسن: 1395، ص 25)؛ ولی بر پایهی بسیاری از متنها، زندگی زرتشت با ایرانویج در پیوندی ناگسستنیست (ویدنگرن: 1395، 23)؛ زیرا برابر «بندهش» زرتشت در ایرانویج زاده شد: «(رود) داراجهرودباران را سرور است، زیرا خانة پدر زردشت بر بار (آن) است؛ زردشت آنجا زاده شد» (فرنبغ دادگی: 1385، ص 89) و «داراجهرود به ایرانویج است که خانة پورشسب، پدر زردشت، بر بار (آن) بود» (همان: ص 76) و دینش را نخست آنجا پیش نهاد و پذیرفته شد: «زردشت چون دین آورد و نخست در ایرانویج فرازیشت، پرشیتوت ومدیوماه از او پذیرفتند» (همان: ص 152) و همچنین برابر «گزیدهی زاداسپرم» زرتشت هرمز را در ایرانویج که انجمن امشاسپندان در آن بود، نماز میکرد: «جای انجمن اندر ایرانویج بود، به سوی مشرق[30]، بر ساحل رود دائیتی. زرتشت نماز برد و ...» (بهار: 1391، ج 1، ص 254) و برابر یشتهای اوستا، زرتشت در آنجا، بر ساحل رود دایتیا، ایزدان را میستود و بدانها هدایا میداد (کریستینسن: 1395، صص 25 و 26): «او را بستود زرتشت اشون، در ایران ویج بر کرانة [رود] «دایتیا»ی نیک با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و ...» (دوستخواه: 1385، ج 1، صص 316، 349 و 476)[31] و نیز زرتشت در ایرانویج نامور و مشهور بود: «تو ای زرتشت نامبردار در «ایرانویج» که نخستین بار ...» (دوستخواه: 1385، ج 1، ص 136 و کریستینسن: 1395، ص 26) که آشکارا، با پذیرش این گواهان، یافتن مولد و موطن زرتشت، چیزی جز بدست آوردن جایگاه ایرانویج نیست و در اینباره نیز میان پژوهشگران، دو نظرِ کلان 1. شرق[32] و 2. غرب ایران بودن زادگاه او یافت میشود[33](کریستینسن: 1395، ص 25).
ایرانویج، خوارزم یا اران!؟
برخی پژوهشگران، «افق جغرافیایی» این فرگرد را یک یا چند سده پس از پیامبری زرتشت و در آستانهی بنیانگذاری هخامنشیان دانستند (نیولی: 1395، ص 20)؛ زیرا جغرافیایش، ایران شرقیست (همان، ص 30). شناسایی مکان ایرانویج، «بهشت گمشدهی ایرانیان» (مارکوارت: 1368، ص 139) موضوعی بحثانگیز (فرهوشی: 1379، ص 8 و پورداوود: 1307، ص 59) و بباور برخی، «لاینحل» است (نیولی: 1395، ص 31). دو نظر نامور از گذشته در اینباره بوده (فرهوشی: 1379، ص 8):
1. ایرانویج در «اران» کهن، شمال رود ارس (انوری: 1392، ص 63)[34]، است.
2. ایرانویج در آسیای مرکزی/میانه، «خوارزم»، است.
برای نظر نخست که اکنون کمپیروست[35] و گویا، امروزه، میان پژوهشگران طرفداری ندارد[36]، گواهانی چند مانند 1. چنانچه گفته شد، ایرانویچ برابر فرگرد نخست وندیداد، اقلیمی سردست؛ زیرا 10 ماه زمستان و 2 ماه تابستانست و از سوی دیگر، اران نیز سرزمینیست سرد (فرهوشی: 1379، ص 8). 2. اران مانند ایران از ریشهی «ائیریه»ی اوستاییست (همان و دارمستتر: 1342، ص 20)، 3. «فرنبغ دادگی» در بخش چهاردهم «بندهش» پس از آنکه چندبار نام ایرانویچ را یاد میکند، ایرانویچ را در یا نزدیک[37] «آذربایجان» میداند: «ایرانویج به ناحیت آذربایجان است» (فرنبغ دادگی: 1385، ص 128، پورداوود: 1307، ص 59، رایشلت: 1383، ص 354 و دارمستتر: 1342، ص 20)، 4. نیز در بندهش آمده که رود «دایتیا» از ایرانویج بکوه «کوفستان» رَوَد (فرنبغ دادگی: 1385، ص 75 و مارکوارت: 1368، ص 135) و «فردیناند یوستی»، ایرانشناس آلمانی، کوفستان را در پهلوی «گرجستان» خوانده و آن رود را «ارس» دانسته است (پورداوود: 1307، ص 283). آوردهاند. گفتنیست که «جیمز دارمستتر»، ایرانشناس نامی فرانسوی، از باورمندان بدین دیدگاه است (دارمستتر: 1342، صص 20 و 21 و فرهوشی: 1379، ص 8).
نظر نخست را که پیروانی فراوان دارد و در آغاز دوران «اشکانیان» طرح شده[38](کریستینسن: 1395، ص 26) و اکنون نیز محققان بدان متمایلاند و میتوان آن را نظری رایج دانست (نیولی: 1381، ص 41)، گواهانیست تاریخی، زبانشناختی و باستانشناختی (همان، ص 125) که حتا برخیشان با برخی از شواهد نظر پیشین یکسان است و نامورترینشان 1. ایرانویج کشوری سردست و خوارزم نیز سردترین سرزمین ایران است[39] (پورداوود: 1307، ص 59 و کریستینسن: 1395، ص 26). 2. ایرانویج و خوارزم در پیوند با «سغد» چناناند (دوستخواه: 1385، ج 1، ص 356) که گویی، دو نام یک کشورند[40](رایشلت: 1383، ص 354 و نیولی: 1381، صص 113، 114 و 121) که واپسین سرزمین در نظم جغرافیایی و زنجیرهی کشورهای جنوب شرقی تا شمال خاوری ایران است[41] (رایشلت: 1383، ص 154 و فرهوشی: 1379، ص 8) و بطور ویژه، فرگرد نخست وندیداد، «کاملا، محدودهی ایران شرقیست» (نیولی: 1395، ص 30 و ارانسکی: 1379، ص 57). 3. متنهای پهلوی رود «دایتیا» را که در ایرانویج روان است (پورداوود: 1307، ص 283)، «وِهرود» که «جیحون/آمودریا» (اکسوس)ست[42](مارکوارت: صص 133 و 167 و بهار: 1391، ج 2، ص 389)، دانستند (فرنبغ دادگی: 1385، ص 175 (پینوشتِ 22 از بهار)، فرهوشی: 1379، ص 8 و اشرف: 1396: ص 49). 4. زبان اوستایی از زبانهای شرقی ایران است[43] و با زبانهای سغدی و خوارزمی مرتبط (ویدنگرن: 1395، ص 16، تفضلی: 1378، ص 35 و ارانسکی: 1379، ص 87). است.
یکی از گواهان نظر نخست این است که در بخش دوم بندهش در آفرینش گاو آمده: «گاو یکتا آفریده را در ایرانویج آفرید، به میانة جهان، بر بار رود وهدائیتی که در میانة جهان است» (فرنبغ دادگی: 1385، ص 40) و در آفرینش «کیومرث» آمده: «راست بر بار رود دائیتی که (در) میانة جهان ایستد» (همان: 41 و مارکوارت: 1368، ص 135) که آشکارا، ایرانویج را در میانهی جهان[44] میداند[45] (ابراهیمزاده: 1389، ص 60 و مارکوارت: 1368، ص 139) و از سوی دیگر، «نیمروز» باستانی، پایتخت سیستان، «نصفالنهار[46]مبدأ»[47] و میانهی جهان (آباد یا شناختهشدهی آن دوران/ربع مسکون) بوده است: «اما حکماء عالم جهان را بخشش کردند بر برآمدن و فرو شدن خرشید به نیمروز، و حد آن چنان باشد که از سوی مشرق از آنجا که خورشید به کوتاهترین روزی برآید، و از سوی مغرب از آنجا که خرشید به درازترین روزی فرو شود و این علم به حساب معلوم گردد»[48] (بینام: 1381، ص 66)[49]و از دیگر سوی، خوارزم و نیمروز بر یک نصفالنهارند (مرادی غیاثآبادی: 1379، ص 25)؛ از اینرو میتوان با توجه بگواهان دیگر، پذیرفت که ایرانویج خوارزم یا دستکم، در امتداد نصفالنهار نیمروزست؛ اما اگر میانگی ایرانویج بدانروست که در «خونیرس»، اقلیم میانی جهان در اساطیر ایرانی (بندهش: 1385، ص 70)، قرار دارد (مالاندرا: 1393، ص 261 و بینام: 1385، ص 70) و از آنجا که بنظر برخی پژوهشگران، برابر بندهش، عربستان، ایران، مازندران، توران، روم، چین، دهستان و هند بخشهای خونیرساند (مالاندرا: 1393، ص 261 و بندهش: 1385، ص 83)، دیگر نمیتوان از میانگی نیمروز و یکسانی نصفالنهار آن با خوارزم، ایرانویج را خوارزم دانست؛ زیرا ویژگی میانگی برای دیگر سرزمینهای خونیرس مانند اران نیز هست و این دو میانگی یکتا و بیک معنا نیستند؛ اما از تأکید بر میانگی ایرانویج و بکارگیری این ویژگی برای آن، مستقل از خونیرس، چنین بذهن متبادر میشود که ایرانویج بدو وجه 1. قرار گرفتن بر نصفالنهار نیمروز و 2. قرار داشتن در اقلیم خونیرس میانهی جهان است و حتا شاید بتوان گفت که ایرانویج میانهی خونیرس (بربریان: 1376، ص 14) و در نتیجه، میانهی میانه است[50]که در این صورت، این گواه معتبر و کاراست.
این گواه میتواند حتا نظر نیولی را که اگر چه ایرانویج را در شرق ایران میداند؛ ولی آن را با بررسیهایی موشکافانه[51]، خوارزم ندانسته (نیولی: 1381، ص 125) و اقلیم سرد ایرانویج را کوهستانی و در «افغانستان» دانسته (همو: 1395، ص 20)، سست کند؛ ولی شاید کسی بگوید که نصفالنهار افغانستان و نیمروز بهم نزدیکاند و تفاوتشان چشمپوشیپذیرست؛ اما بهر حال، این گواه، نظر دوم، اران/آذربایجان بودن ایرانویج را سست و تضعیف میکند.
پایان
شناسایی مکان جغرافیایی ایرانویج که یکی از واژههای پربسامد در اوستا و متنهای دینی میانه است و از یک سو خاستگاه ایرانیان و از سوی دیگر، زادگاه زرتشت و پیدایشگاه اوستاست، مسئلهای دشوار و البته، اختلافیست. در اینباره، فرگرد نخست وندیداد جایگاهی بنیادین دارد و پژوهشگران از آن فراوان بهره میبرند. دو دیدگاه نامور دربارهی کجایی ایرانویج از دوران میانه دیده میشود: 1. اران در غرب ایران و 2. خوارزم در شرق آن که هر یک گواهانی دارد و در این میان، خوارزم با استقبالی افزون روبروست. در میان گواهانی که میتوان در پشتیبانی از نظر خوارزم بودن ایرانویج آورد، میانهی جهان بودنش است؛ زیرا نیمروز از گذشته، میانهی جهان آباد یا شناختهشدهی روزگاران کهن بوده و خوارزم و نیمروز، بر یک نصفالنهارند. این شاهد این نظر را که ایرانویج اران است، تضعیف میکند. کجایی ایرانویج چنان است که نمیتوان پاسخی قطعی بدان داد و بحث در آن هیچگاه بطور کامل و قطعی، پایان نمییابد.
منابع و مآخذ
ابراهیمزاده، عیسی: سیستان مرکز نیمروز واقعی یا نصفالنهار مبدأ جهان، اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان سیستان و بلوچستان، 1389
ارانسکی، ای. م.: مقدمة فقه اللغة ایرانی، کریم کشاورز، پیام، 1379
اشرف، احمد: هویت ایرانی (از دوران باستان تا پایان پهلوی)، حمید احمدی، نی، 1396
اشمیت، رودیگر: راهنمای زبانهای ایرانی، حسن رضایی باغبیدی، ققنوس، 1390
انوری، حسن: ایران و جهان ایرانی، دوماهنامة فرهنگی و هنری بخارا، شمارهی 94، مرداد و شهریور 1392، صص 11 تا 21
باقری، مهری: تاریخ زبان فارسی، قطره، 1395
باقری حسنکیاده، معصومه و سمیه روحالامینی حسینی: داستان جم (همراه با آوانویسی و ترجمه فارسی متن زند فرگرد دوم وندیداد)، پازینه، 1393
بربریان، مانوئل: جستاری در پیشینة دانش کیهان و زمین در ایرانویج، مانوگ مانوگیان، بلخ (وابسته به بنیاد نیشابور)، 1376، تهران
بنونیست، امیل: دین ایرانی (بر پایه متنهای معتبر یونانی)، بهمن سرکاراتی، قطره، 1394
بهار، مهرداد: پژوهشی در اساطیر ایران، کتایون مزداپور، آگه، 1391
بویس، مری: تاریخ کیش زرتشت، همایون صنعتیزاده، گستره، 1393
بینام: تاریخ سیستان، محمدتقی ملکالشعرای بهار، معین، 1381
بینام: مینوی خرد، احمد تفضلی، توس، 1385
تفضلی، احمد: تاریخ ادبیات پیش از اسلام، ژاله آموزگار، سخن، 1378
پورداوود، ابراهیم: یشتها، انجمن زرتشتیان بمبئی و ایران لیگ، بیتا
جکسن، ویلیام: دستور زبان اوستایی، رقیه بهزادی، فرزین، 1376
دارمستتر، جیمس: مجموعه قوانین زرتشت (وندیداد اوستا)، موسی جوان، بیجا، 1342
داعیالاسلام، سید محمدعلی: وندیدا (حصة سوم کتاب «اوستا»)، کتابخانة دانش، 1391 (از پیشگفتار «رستم شهزادی» و پیشگفتار «احمد تفضلی» نیز بهره رفته است)
دوستخواه، جلیل: اوستا (کهنترین سرودها و متنهای ایرانی)، مروارید، 1385
رایشلت، هانس: رهیافتی به گاهان زرتشت و متنهای نواوستایی، جلیل دوستخواه، ققنوس، 1383
رضی، هاشم: وندیدا (ترجمه از متن اوستایی، واژهنامه و پژوهشهای تطبیقی)، بهجت، 1385
سوکولوف، س. ن.: زبان اوستایی، رقیه بهزادی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1388
کرمانی، ذوالفقار: جغرافیای نیمروز، عزیزالله عطاردی، میراث مکتوب و عطار، 1374
کریستینسن، آرتور: مزداپرستی در ایران قدیم (تحقیقات در باب کیش زرتشتی ایران باستان)، ذبیح الله صفا، هیرمند، 1395
کلنز، ژان: مقالاتی دربارة زرتشت و دین زرتشتی، سید احمدرضا قائممقامی، فرزان روز، 1393
فرنبغ دادگی: بندهش، مهرداد بهار، توس، 1385
فرهوشی، بهرام: ایرانویج، دانشگاه تهران، 1379
مارکوارت، یوزف: وهرود و ارنگ (جستارهایی در جغرفیای اساطیری و تاریخی ایران شرقی)، داود منشیزاده، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، 1368
مرادی غیاثآبادی، رضا: رصدخانه زرتشت در نیمروز (مبدأ گاهشماری در جهان باستان)، پژوهنده، 1379
مقدم، محمد: داستان جم، ایرانکوده، شمارهی 6، فروهر، 1363
نیولی، گراردو: از زرتشت تا مانی، آرزو رسولی (طالقانی)، ماهی، 1395
همو: زمان و زادگاه زرتشت، سید منصور سید سجادی، آگه، 1381
ویدنگرن، گئو: جانمایة ایرانی (از آغاز تا ظهور اسلام)، شهناز نصرالهی، پرسش، 1395
همو: دینهای ایران، منوچهر فرهنگ، آگاهان ایده، 1377
[1] برخی، بخشهایش را از نظر زمانی و سبک ترکیب گوناگون میدانند (جکسن: 1376، ص 34).
[2] برخی باور دارند که اوستا نخستینبار در دوران اشکانی با خطی برساخته از آرامی نگاشته شده (سوکولوف: 1388، ص یازده) و بطور ویژه برخی باور دارند که وندیداد در زمان اشکانیان نوشته شده است (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 654 و نیولی: 1395، ص 30). برخی تألیف وندیداد را پس از زرتشت و در دوران هخامنشیان میدانند (باقری حسنکیاده: 1393، ص 18) و بسیاری نیز تدوین نهایی آن را پس از هخامنشیان دانستند (داعیالإسلام: 1391، ص 26).
[3] برخی تعبیر «محرف» (داعیالإسلام: 1391، ص 31) و برخی عبارت «تلفظ غلط» (باقری حسنکیاده: 1393، ص 13) را بکار میبرند و آن را «غلط مشهور» (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 654) میدانند.
[4] تفضلی واژهی پهلوی را مرکب از دو واژهی اوستایی «ویدیو» و «داتَ» میداند (داعیالإسلام: 1391، ص 25) و جوان آن را مرکب از سه لفظ سنسکریت «وی/ویگ» بمعنای «ضد/دشمن»، «دوه» بمعنای «دیو/عفریت» و «داد/داتم» بمعنای قانون که در مجموع، «وی دوه داتم» است، پنداشته (دارمستتر: 1342، ص 3).
[5] تفضلی معنای نامور «قانون ضد دیوان» را درست نمیداند (داعیالإسلام: 1391، ص 25).
[6] داعیالإسلام باور دارد که در تبدیل خط پهلوی بتازی برای نخستینبار در خراسان، زیر/کسرهی دال «دِوَ» را با «ی/یاء» نشان دادند؛ ولی مردم دیگر بخشهای ایران آن را نادرست تلفظ کردند (داعیالإسلام: 1391، ص 34) و دیو با تلفظ امروزین، پدیدار شد.
[7] تفضلی در اینباره کوتاه، سخن میراند (داعیالإسلام: 1391، ص 26).
[8] «جغرافیایی اوستایی» (باقری حسنکیاده: 1393، ص 20) یا «جغرافیای تاریخی اوستا» (نیولی: 1395، 20)
[9] برای گزارشی بنسبت جامع از محتوای فرگردها، بنگرید: «رضی، هاشم: وندیداد، ج 1، بهجت، 1385»
[10] «سپیتمه/سپیتمان» نام طایفهی زرتشت است (ویدنگرن: 1377، ص 98).
[11] توجه شود که پژوهشگران این بخشها را از نظر محتوا بسیار متقدم میدانند؛ ولی تألیفشان را متأخر بشمار میآورند.
[12] در این میان، «عهد عتیق» جایگاهی ویژه در تاریخنگاری و فلسفهی تاریخ دارد و آن را سرچشمه و الهامبخش تاریخنگاریهای پس از خود میدانند.
[13] مثلا، آدمی را بیاد تعابیری مانند «وماکنت لدیهم/بجانب الطور/بجانب الغربی» در قرآن میاندازد.
[14] دقت شود که عهدین از نظر مسلمانان و برخی از غربیان که یهودیزاده یا مسیحیتبارند، تحریف شده است.
[15] آن را «ایرینهویجه» (نیولی: 1395، ص 20) و «آریاوج» نیز نگاشتهاند و «اریّان ویّوچه» نیز خوانده شده که بخش دوم بمعنای «سرزمین پهناور» است (کریستینسن: 1395، ص 25).
[16] برخی آن را «آریاوج» تلفظ کردهاند (داعیالإسلام: 37).
[17] آن را «وج» نیز نگاشتند (همان) و «بیج» سانسکریت (همان) را هممعنای آن و «بیج» فارسی (فرهوشی: 1379، ص 7) بهمان معنا و «بیج» مازنی بمعنای «تخم برنج» (داعیالإسلام: 37) و حتا «بیضه»ی تازی (فرهوشی: 1379، ص 7) را برگرفته از آن دانستند.
[18] «ناف آریا» نیز گفتهاند (بربریان: 1376، ص 14).
[19] برخی پژوهشگران این آمیزه را بمعنای «گستره و حدود آریاها» (مالاندرا: 1379، ص 32) و برخی آن را با قرائتی دیگر، «سرزمین پهناور» (کریستینسن: 1395، ص 25) معنا کردهاند.
[20] «میهن اصلی قبایل ایرانی» که «مارکوات» آن را «موطن اوستا» میخواند (نیولی: 1395، ص 21)
[21] باید دانست که برخی از ویژگیهای ایرانویج مانند وجود «چینود پل» در آن (بینام: 1385، ص 82 و مالاندرا: 1393، ص 259)، آن را نازمینی و آنجهانی میکند.
[22] این بخش برگرفته است و عین جملهی مترجم و متن اصلی نیست.
[23] این بخش «در ترجمة پهلوی دارندة رود و هدایی» آمده (داعیالإسلام: 1391، ص 37) که دیگر ترجمهها «با دائیت یایِ- نیک» (رضی: 1385، 175) و «بر کرانة رود «دایتیا»ی نیک» (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 659) را بجایش آوردهاند.
[24] در آغاز این بخش آمده: «به دین گوید» (فرنبغ دادگی: 1385، ص 133) که باوستا اشاره دارد.
[25] در ترجمهها مار یا اژدها بصورت مفرد آمده است (داعیالإسلام: 1391، ص 37، رضی: 1385، ص 175 و دوستخواه: 1385، ص 559)؛ ولی در مینوی خرد آمده: «و مار در آن بسیار است» (بینام: 1385، ص 58)
[26] باید دانست که مار از جانوران اهریمنیست که کشتن آن کرفه/ثواب داشته است (رضی: 1385، ص 180).
[27] رضی و داعیالإسلام، این بخش را وصف همان ده ماه دانستند (رضی: 1385، ص 175 و داعیالإسلام: 1391، ص 37).
[28] در مینوی خرد آمده: «و دیو سرما در ایرانویج مسلط تر است» (بینام: 1385، ص 58)
[29] مدعای نقلشده در بندهش آن است که «زمستان همه جا یکسان است»؛ ولی در ایرانویج، «در میانة دی ماه بهیزگی، گرانتر باشد» (فرنبغ دادگی: 1385، ص 133).
[30] شاید «به سوی مشرق» نیز بر در شرق ایران بودن ایرانویج دلالت کند.
[31] در متنهای پهلوی از این دست نمونهها فراوان است.
[32] ایرانشناسان و دینپژوهانی مانند «گئو ویدنگرن» با قطعیت زرتشت را از اقوام شرقی ایران میدانند (ویدنگرن: 1395، ص 16 و همو: 1377، ص 98).
[33] برخی از آنان که مولد زرتشت را غرب میدانند، باور دارند که او برای نشر و تبلیغ دینش بشرق کشور رفته است (کریستینسن: 1395، ص 25).
[34] امروزه، بدانجا، علیای رود ارس، نیز مانند جنوب/سفلایش، «آذربایجان» گویند.
[35] پس از آنکه پایتخت شاهنشاهی در اواسط اشکانیان بغرب ایران منتقل شد، کوشیدند که ایرانویج را در حدود آذربایجان بیابند (کریستینسن: 1395، صص 26 و 27). این نشان آن است که وجوه سیاسی و مرکزیت شاهنشاهی در نظرات تاریخی آن دوران تأثیرگذار بوده و دور نیست که آن تغییر دیدگاه، برایشان مشروعیتبخش و توجیهگر بوده است.
[36] باورمندان بدین نظر را امروز، بیشتر، «قوممداران» ترک تشکیل میدهند.
[37] برخی پژوهشگران تعبیر «در مجاورت» را بکار بردهاند (دارمستتر: 1342، ص 20).
[38] باید دانست که در دوران ساسانی «ماوراءالنهر» را ایرانویج یکی میدانستند (بهار: 1391، ج 2، ص 389).
[39] این بخش را پورداوود از «یوزف مارکوارت»، خاورشناس برجستهی آلمانی، نقل میکند.
[40] کسانی چون «امیل بنونیست» و مارکوارت فرگرد نخست وندیدا و بندهای 14 و 14 مهریشت را با هم سنجیدند و ایرانویج وندیداد و خوارزم مهریشت را یکی و جانشین هم دانستند (نیولی: 1381، ص 121).
[41] برخی باور دارند که «اوروا» در فرگرد نخست وندیداد، «اوراغانج»، پایتخت خوارزم، است و از اینرو، نمیتوان ایرانویج را با خوارزم یکی دانست؛ زیرا اوروا بجای خوارزم آمده است (دارمستتر: 1342، ص 18).
[42] برخی این دیدگاه را برخاسته از تفسیر عبارت «هرودوت» دربارهی رودخانهی «آکس» دانسته است (نیولی: 1381، ص 32 و بویس: 1393، ج 1، ص 315).
[43] البته، بسیاری باور دارند که اوستا در زمانها و مکانهای گوناگون نگاشته شده و زبانش یکدست نیست و دو لهجهی اصلی و مشخص در آن دیده میشود (ارانسکی: 1379، ص 86 و کلنز: 1394، ص 52). در این میان، «پل تدسکو»، خاورشناس سرشناس استرالیایی، اوستایی را از زبانهای شرقی ایران نمیداند و متعلق بشمال غربی ایران میشمارد (اشمیت: 1390، ج 1، ص 75 و کریستینسن: 1395، ص 27)
[44] برخی در ترجمهی بند 104ام از مهریشت «... یا در دل این زمین باشد» (دوستخواه: 1385، ج 2، ص 378) و برخی نیز «... اگر او در مرکز این زمین باشد» (پورداوود: 1307، ص 481) آوردهاند و برخی آن را «در میانة این زمین» و ظرف «رود ارنگ» گزارش کرده و رود ارنگ را که بسیار بهمراه «وهرود» میآید (فرنبغ دادگی: 1385، صص 74 و 75) و از اینرو، مارکوارت نام یکی از کتابهایش را «وهرود و ارنگ» نهاده و البته، وهرود را آمودریا/جیحون دانسته؛ ولی ارنگ/اروند را «زرفشان» پنداشته (پورداوود: 1307، ص 222)، مانند «فردریش اشپیگل» و یوستی، «سیحون/سیردریا» دانستهاند (همان) که میتواند تأیید سخن یادشده در متن باشد.
[45] برابر اساطیر ایرانی، زمین هفت پاره/اقلیم دارد که «خونیرس» اقلیم میانی آن است و ایرانویج در آن است (مالاندرا: 1393، ص 250).
[46] یعنی نصفالنهار آن مبدأ بوده و شاید چنانچه برخی باور دارند، آمیزهی «نصفالنهار» گرتهبرداری تازی از «نیمروز» باشد.
[47] برای بررسی بیشتر بنگرید بـ«ابراهیمزاده، عیسی: سیستان مرکز نیمروز واقعی یا نصفالنهار مبدأ جهان، اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان سیستان و بلوچستان، 1389»
[48] بخش کهن «تاریخ سیستان» که نگارندهاش آشکار نیست، در سدهی 5ام نگاشته شده است.
[49] در «جغرافیای نیمروز» عصر ناصری آمده: «اما وجه تسمیه شهر نیمروز ... یعنی این سمت کره ارض که از آب خارج و مسکون است خورشید که بمحاذی نصفالنهار این شهر که میرسد درست نصف میکند. مشرقی از کنار دریای ژاپن مغربی تا کنار دریای مدیره که نزدیک به جزیره خالدات باشد این شهر میان این دو نقطه واقع شده» (کرمانی: 1374، ص 51)
[50] پرسش بنیادین آن است که بندهش که ایرانویج را نزد آذربایجان میداند، میانهی جهان بودن آن را چگونه میفهمد و توجیه میکند که سادهترین پاسخ بدین پرسش آن است که آن را بعنوان بخشی از خونیرس، میانهی جهان میداند.
[51] صرفنظر از درستی یا نادرستی دیدگاههای نیولی، مفصلترین بررسیها در این موضوع را او در کتاب «زمان و زادگاه زرتشت» انجام داده است.