تعهد به خود
امروز شنبه است. یکی از اون بیشمار شنبه هایی که قراره تغییر بزرگی رو شروع کنیم. یکی قراره ورزش کنه. یکی از ما قراره درساشو بهتر بخونه. یکیمون هم قراره آمورش رو منظم تر پیگیری کنه. اما احتمال اینکه این شنبه هم مثل هزاران شنبه دیگر بی دستاورد سپری بشه زیاده. اما چرا ما شنبه ها، روزها و تاریخ هایی که برای تغییرهای بزرگ و کوچک روزمره مون تعیین میکنیم از دست میدیم؟
بهتره با یک مثال ادامه بدیم: احتمالاً خیلی از ما میتونیم زبان انگلیسی رو به صورت خودآموز بخونیم. و احتمالا چند باری هم برنامه ریزی کردیم. اما بعد از یه مدت برنامه مون رو رها کردیم. انقدر این چرخه معیوب تکرار شده که در نهایت برای اینکه مجبور بشیم زبان بخونیم خودمون رو کلی انداختیم تو خرج و یه آموزشگاه زبان ثبت نام کردیم. در مورد ورزش هم همینطور. در یک لحظه باشکوه تصمیم گرفتیم با استفاده از نرمافزارها و سایتها و مطالب موجود در اینترنت به یک مدل ورزشی مناسب با سبک زندگی و ساعات خالیمون برسیم که احتمال خیلی زیاد این هم نیمه کاره رها شده.
از نوشتن فهرست کارهای روزانه تا گذاشتن هزاران هزار زنگ هشدار و یادآوری و استفاده از نرم افزارهای مختلف نتونستند هیچ کدوم به ما کمک کنند. نتونستند به ما کمک کنند چون ما به خودمون به شخص خودمون متعهد نیستیم. چرا ما وقتی کلاس زبان ثبت نام میکنیم تازه میوفتیم رو دور درس خوندن؟ چون به یک عامل بیرونی متعهدیم. چرا به یک عامل بیرونی متعهدیم؟ چون عدم پایبندی به تعهد باعث میشه توسط اون عامل بیرونی زیر سوال بریم و حرمت نفسمون به خطر بیوفته. پس هر طوری هست تکالیف زبان رو انجام میدیم.
اگر کارهایی که برای خودمون در نظر گرفتیم رو انجام ندیم چند روزی خودمون رو سرزنش میکنیم و بعد هم میوفتیم رو دور تکرار روزمرگی و فراموش میکنیم. این سابقه خراب هیچ جا ثبت نمیشه ما هم برای اینکه نمی تونیم از دست خودمون فرار کنیم ناچار کنار میایم. اما اگر سابقهمون پیش دیگران خراب بشه به اعتبار اجتماعیمون لطمه میخوره پس هر جوری هست بهش پایبند میمونیم. هر چقدر تعهد رو درونیتر و شخصیتر کنیم و بیشتر به قولهایی که به خودمون دادیم عمل میکنیم. از این طریق هم موفقیتمون رو تضمین کردیم و هم اعتبار اجتماعیمون رو افزایش دادیم.
کی تکلیفمون مشخص میشه
ما فکر میکردیم 5 شنبه اعلام میشه
ساعت و تاریخ و جا داوری رو بپرسم.
به شکل شگفت آوری برابر زمان منعطفیم. این جمله ایه که خیلی از خارجی ها در تعریف ما ایرانیها به زبان آوردند. اما چرا؟ چون درکی زمان نداریم؟ چون فکر میکنیم حالا دو دقیقه اینور اونور موردی نداره؟ یا شاید هم ما به شکل شگفت آوری مقابل تعهداتمون منعطفیم؟ کدومش؟!
شاید مقابل تعهداتمون منعطفیم. اگر متعهد شدیم که رأس ده سر قرار کاریمون حاضر بشیم اینکه ده دقیقه دیر میرسیم (البته در خوش بینانه ترین حالت ممکن) یعنی ما مقابل تعهداتمون منعطفیم. اینکه میگیم حالا یه دو روز دیرتر پروژه رو تحویل بدم. یعنی کار رو انجام میدیم اما اونقدر پایبند نیستیم سر زمان توافق شده تحویل بدیم. هر چقدر انعطاف بیشتری مقابل تعهداتمون داشته باشیم بدقولتر و بی مسئولیت تر به نظر میایم و این باعث میشه به وجهه اجتماعی مون لطمه بخوره.
اما چطور میشه که ما نسبت به تعهداتمون اونطور که باید به موقع عمل نمیکنیم؟ شاید چون متوجه ارزش عملمون نیستیم. احتمالا متوجه نیستیم اگر کاری که به عهده گرفتیم دیر تحویل بدیم ممکنه چند نفر بیوفتن تو دردسر. اگر پولی که قرض گرفتیم بدون هیچ توضیحی دیر پس بدیم چه اتفاقی برای صاحب پول میوفته. اگه سر قرارمون دیر برسیم نتیجه اش چی خواهد شد؟ اگر بدونیم بدقولی و بد عهدیمون چه عواقبی داره حتما بیشتر متوجه ارزش عملمون میشیم و می فهمیم که ما هم به سهم خودمون نقش موثر و مهمی داریم. همین آگاهی انگیزه ما میشه برای متعهد بودن. هم برای خودمون و هم دیگران.
این مثل ژاپنی رو شنیدید؟
“،به خاطر میخی نعلی افتاد، به خاطر نعلی اسبی افتاد، به خاطر اسبی سواری افتاد، به خاطر سواری جنگی شکست خورد، به خاطر شکستی مملکتی نابود شد. و همه این ها به خاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود” اگر خوب دقت کنیم متوجه میشیم که بیشتر ما مقابل تعهدهامون همون کسی هستیم که میخ رو خوب نمی کوبه و آخرش هم دودش تو چشم خودمون میره. پس بیاین از امروز مسئولیت هامون رو جدی تر بگیریم.”
متاسفانه این واقعیت که ترک عادت موجب مرض است تجربه خیلی از ماست. و تاسف دیگر اینکه همین مثل باعث شده ما سراغ ترک خیلی از عادتها نریم. حالا ما نمیخوایم انواع عادت های بد و روش های ترکشون رو اینجا مثال بزنیم. اما میخوایم در مورد اینکه چرا ترک عادت سخته یا تو ذهن ما سخت و غیر ممکن شده حرف بزنیم.
عادتها بخشی از زندگی روزمره ما و در واقع سبک زندگیمون هستند. شاید زندگی یه گیاه خوار برای ما قابل درک نباشه. اما اون به این سبک بعد از چند وقت ممارست خو میکنه و میشه بخشی از زندگیش پس دیگه زیر و رو کردن شهر برای پیدا کردن شیر سویا جای شیر گاو همچین کار مشقت بار و زجر آوری نیست. چون دیگه بخشی از زندگیشه و ناخودآگاه براش وقت میذاره. همونطور که زندگی یه فرد سیگاری برای خاصیت های خاص خودش رو داره و زندگی یه ورزشکار یا زندگی یه کارمند و کارآفرین. این افراد هر کدوم با توجه به نوع کار و زندگیشون سبک زندگی خودشون رو دارند.
چیزی که مسلمه اینه که همه ی ما زندگی منحصر به خودمون داریم که در کنار ویژگی های خوبش نقاط تاریکی هم دارند . این نقاط همون عادتهای بد ما هستند که باید هر چه زودتر برای اصلاحشون کاری کرد. مثل تنبلی، بازیگوشی و انواع عادت ها که خودمون بهتر میدونیم. گاهی این عادتها به قدری مخرب و آزار دهنده میشند که اگر هر چه زودتر رفعشون نکنیم زندگیمون رو ویران میکنند. پس بهتره هر چه زودتر این سختی رو آغاز کنیم و به آسونی برسیم.
پسری از پدرش پرسید: ” پدر ما کی وضع ما خوب میشه؟”
پدر گفت: “تا سه هفته دیگه.”
پسر گفت: ” یعنی تا اونموقع پولدار شدیم؟”
پدر گفت: ” نه پسرم تا اون موقع عادت کردیم”
عادت یه جاهایی یه غریزه به درد بخوره که اگه نباشه روزگار آدم سیاه میشه. مثل وقتی که سوگواریم و کسی رو از دست دادیم. اگر به نبودن آدم هایی که نیستند عادت نکنیم نمی تونیم به زندگی ادامه بدیم. اما همین غریزه یه جای دیگه اگر حضور قدرتمندی داشته باشه ما رو از عقب میندازه و باعث میشه به چیزهایی خو کنیم که سزاوارش نیستیم. پس بهتره کنترل عادت رو به کمک ارادهمون به دست بگیریم تا زندگی بهتری رو تجربه کنیم.
احتمالا ً خیلی از ما وقتی اسم پشتکار میاد یاد ادیسون میوفتیم و شاید خیلیهامون هم ارشمیدس وارد ذهنمون میشه که انقدر به یه مسئله فکر کرد تا آخرشم تو وان حموم به ذهنش رسید و از خوشحالی نعره زنان دویید تو خیابون و مدام تکرار میکرد: اورِآ ….. اورِآ …..
اما چرا وقتی حرف پشتکار میاد ما با اسم مشاهیر تصویرسازی می کنیم؟ چرا خودمون نماد پشتکار نباشیم؟ چون فکر میکنیم برای ارشمیدس بودن باید یه یونانی اصیل بود که قبل از میلاد متولد شده؟ یا برای مخترع بودن باید هزار تا راه رو امتحان کرد و ما فعلا خوابمون میاد؟ بعضی دوستان هم معتقدند اگر انیشتین هم تو حیاط دانشگاه چپ و راست متحمل شکستهای سنگین عاطفی میشد الان حتی اسمشو نوه نتیجه هاشم نمیدونستند چه برسه به کشف و اکتشافات علمی.
همین که وقتی کاری رو شروع میکنیم به نتیجه برسونیم و نصفه کاره رهاش نکنیم میشه پشتکار. مثلا روز اول باشگاه. چند نفر از ما روز دوم هم مثل روز اول با شور و انرژی ورزش میکنیم؟ چند نفر از ما ادامه میدیم تا به نتیجه دلخواه برسیم؟ اگر از ابتدا که کاری رو شروع میکنیم نیتمون این باشه که هر جوری هست به انتها میرسونمش احتمال اینکه از صرافت انجامش بیوفتیم خیلی کم میشه.
اصلا مهم نیست که روز دوم ورزش هم مثل روز اول همونقدر شور انرژی داشته باشیم. مهم اینه که کم شدن شور و انرژی مانع از ادامه کار نشه. فقط کافیه یکبار موقع انجام کاری بگیم:” الان حوصلشو ندارم حالا نیم ساعت دیگه شروع میکنم یا امروز ورزش نمیکنم فردا به جاش یک ساعت ورزش میکنم.” با گفتن این هر یک از این جمله ها مسیری که برای خودمون در نظر گرفتیم رو مسدود کنیم. این جملهها مثل پارازیت میمونند که حرکت ما رو بر مدار اراده مختل میکنند.
اگر فقط یکبار طعم موفقیت رو بچشیم. اگر فقط یکبار کاری رو بکنیم که فکر میکردیم نمی تونیم از پسش بربیایم انقدر از خودمون خوشمون میاد. انقدر به خودمون علاقه مند میشیم انقدر خودمون رو دوست خواهیم داشت که ناخودآگاه برای داشتن هر چه بیشتر این حس تلاش بیشتری میکنیم تا موفقیت های بیشتری بدست بیاریم. این تجربه این حس در سایه تقویت عوامل درونی مثل تعهد به خود، نظم، اراده و کنترل نفس امکان پذیر خواهد بود.
تعهد و حس امنیت
زیر سایه جنگ نبودن، مدام هدف حمله قرار نگرفتن، مورد محتبت قرار گرفتن توسط افراد خانواده و دوستان، حمایت شدن و خیلی موارد دیگه همه و همه زمینه ساز احساس امنیت در ما هستند. اما اینها عوامل بیرونی موثر در حس امنیتند. نکته اصلی اینجاست که حس امنیت به یک عامل درونی خیلی مهم بستگی داره که قبلاً هم درموردش صحبت کردیم.
ما بارها و بارها تصمیم گرفتیم تغییر مهمی تو زندگی مون ایجاد کنیم. به زندگی مون نظم ببخشیم. عادتی رو اصلاح کنیم. به تصمیم هایی که میگیریم پایبند باشیم. مطمئنیم اگر موارد مطرح شده رو اصلاح کنیم قطعاً به به سطح بالاتری از کیفیت زندگی ارتقا پیدا میکنیم. اما چرا وقتی تصمیم میگیریم هیجان زده نیستیم. چرا زود به زیر صفر هیجان و نشاط سقوط میکنیم؟
چون از خودمون احساس امنیت نمیکنیم. ما با ایجاد عادت های مخرب در خود و عدم پایبندی به تعهدات درونیمون باعث شدیم به خودمون آسیب بزنیم. و انقدر بدون توجه به این مسئله چرخه معیوب رو ادامه دادیم که حالا از خودمون احساس نا امنی میکنیم. این احساس در ما اینجور تجلی میکنه که ما فکر میکنیم به نتیجه نمی رسیم چون توانایی شو ندارم. اما در واقع ما به نتیجه نمیرسیم چون به خودمون مطمئن نیستیم.
ما می دونیم مسئله چیه. اما حتی نمی تونیم برای خودمون مطرحش کنیم. اینجاست که یک کوچ میتونه به کمکمون بیاد. جدا از اینکه ممکنه کوچ داشتن برای خیلی از ما یک پز و ژست شیک و مدرن به نظر بیاد. این شخص که قبلش کلی آموزش دیده که مسائل خودش رو حل کنه؛ از پوشیدن جلد یک قاضی تمام عیار خود داری میکنه. اون می تونه کمک کنه تا ما در قدم اول مسئله مون رو که باعث ایجاد احساس ناخوشایندی در خودمون شده مطرح کنیم و در طرحی قاعده مند بفهمیم که با چی طرفیم؟ پیشنهاد میکنیم صحبت با کوچ یا رهبر فردی رو یک بار امتحان کنید. احتمال اینکه ادامه بدید زیاده.