انگار این الگوی نادیده گرفته شدن تو همهی روابطم رخنه کرده و یه جایی بالاخره با یه سیلی تو گوشم خودش رو نشون میده.
مهم نیست مامانم باشه، بابام باشه، برادرم خواهرم، پارتنرم یا حتی دوست نزدیکم.
انگار یه جایی میزنن تو گوشم که هانی اصلا مهم نیست برامون که تو داری اذیت میشی؛ اصلا مهم نیست بوی سیگار تو خونهت اذیتت میکنه، اصلا مهم نیست صبحها نمیتونی صداها و بوها رو تحمل کنی، اصلا مهم نیست از معاشرت با فلانی لذت نمیبری یا گوشت قرمز گاهی معدهت رو اذیت میکنه یا رو لباسهات حساسی، یا حریم شخصیت برات مهمه، یا کثیف بودن خونه مضطربت میکنه، یا یا یا
هیچکدوم اینا مهم نیست چون من یه آدم حساس و رو مخم که همهچی آزارم میده. من یه آدم ادایی و آزاردهندهم؛ مگرنه کدوم آدمی دوست نداره خونهش بوی عن سیگار بده، یا کدوم آدمی از کثیفی لذت نمیبره یا کدوم آدمی رو لباسهاش حساسه و دوست داره تند تند لباسشویی بزنه.
آره من یک عجیبالخلقهم و هیچیم قابل درک نیست.