امروز نسبت به روزای دیگه حال بهتری داشت.قدماشو محکم بر می داشت و پیش می رفت.خود بچه ها هم از این همه غرور افتخارش تعجب کرده بودند.اصولا آدمی سر به زیر و گوشه نشین بود،اما امروز فرق کرده بود.بچه هارو دور خودش جمع کرده بود و خودش هم تکخوان بحثشان بود.البته،فکر می کردم می خواست حرصم در بیاد،شاید می خواست جای منوبگیره،نمی دانم.
آنطور که خودش گفته بود:سهامی که پدرش در بورس خریده بود پس از 5روز به طرز وحشتناکی بالا رفته بود.پدرش به سرعت سهمش را فروخت و به نان آبی رسید.و این پیروزی بزرگ باعث شده بود که او لقلقه زبان بچه ها شود.البته خودش هم بلد بود چه کار کند و عقده این همه گوشه نشینی را در آورد.واقعا حوصله حرفای صد من یه غازشو نداشتم.کلا از کسایی که خیلی پز خودشونو میدن خوشم نمیاد.یا مردمی که دوست دارن بقیه اونا رو تشویق کنن.من دوست دارم مردم کاری که من انجام دادمو تشویق کنن نه خود منو.حتی اگر گل جهانبخش به چلسی را من می زدم دوست داشتم مردم جهان از خود گل تعریف کنن تا من.
دورش جمع شده بودند و بگو بخند می کردند.صدای قهقه هایشان نمی گذاشت به جای دیگری فکر کنم.گه گاهی هم با چشمهایشان به من اشاره می کردند و نچ نچی هم زیرلبشان.حدس می زدم چی میگن؟حدس که نه می دونستم.اونا شاید منو به چشم یه حسود نگاه می کردن ،اما حسادت به چی؟به اینکه بچه ها تا قبل از این جریانات دور من جمع می شدن و با من بگو بخند می کردن،اما حالا بچه ها با اون خوشن؟به اینکه پدرش تونسته تو یه شب یه عالمه تو بازار بورس سود کنه،اما پدر من تو میدون اصلی شهر منتظر این باشه یکی برا کارگری ببرتش؟به تیپ گرونی که زده و پولی که واسه این آت و آشغال ها داده براشون پول خورده؟شایدم من توهم توطئه دارم و بد قضاوت می کنم.
داشت به سمت میومد و بچه ها دنبالش.نمی دونم چه خوابی برام دیده بود.لبخندی که روی لبش بود لحظه ای از دهاش خشک نمی شد.
-سلام چطوری پسر؟
+سلام. خوبم.تو بهتری مثل اینکه...
-من که بعله.خبر داری که؟
+چیو؟
-گوشی جدید خریدم.یه...
نامرد می دونست کجا ضربه شو بزنه.چند ماهی بود که بدجور تو نخ گوشی های مختلف بازار رفته بودم و تماماطلاعاتشونو از بر بودم.دقیقا هم همونی رو خریده بود که با بچه ها خیلی در موردش صحبت می کردم و ازش تعریف می کردم.ای بابا
+الان فکر کردی که چی؟میدونی اصن کی شما رو پولدار کرده که بیای برا بچه ها لغز بخونی؟
-لابد تو
+بله که من
صدای قهقه مزخرفش سکوت را شکست.
-نکنه بابای تو اومده سهممون رو از ما خریده ها؟آخی.نمی دونستم بابات هم از این پولا داره
بچه ها زدن زیر خنده.خشممو فرو خوردم تا بتونم جوابشو کاملا جدی بدم.
+اگه لباسای من کهنه نبود،دیگه به لباس تو نمی گن نو،هر چیزیو با تضادش می شناسن آقاپسر.اگه من نبودم تو الان اینارو نداشتی،پس پز این قیافتو برامن نده،چون اینارو مدیون منی.هررری
نمی دونست چی بگه.خنده از دهن همه خشکید.اون که انتظار همچین جوابی نداشت،پوز خندی زد و راهش را کج کرد.خوشحال نبودم.اینکه جوابشو دادم خوشحال نبودم.
شاد بودم از اینکه خود واقعی مو بش نشون دادم:
من همون صفرم که یک و صد کرده!
ممنون خوندین
امیدوارم خوشتون اومده باشه
یاعلی
راستی پست قبلیم: