در این چند ماه یک موضوع بین خطوط صحبتهای رهبران غربی بسیار خودنمایی میکند. اینکه دموکراتیک بودن یک کشور، به مثابهی چک سفید امضایی است که انجام هر کاری را بدون هیچ محدودیتی (چه قانونی، چه اخلاقی) ممکن و قابل قبول میکند. صرفاً بعنوان یک نمونه، بارها و بارها از زبان صدراعظم آلمان، مسئولان آمریکایی و سایر رهبران غربی شنیدهام که «اسرائیل یک دولت دموکراتیک است، و نیازی به تحقیقات مستقل نیست.»
حال سؤال مهمتر این است که این «دموکراسی» دقیقا چیست؟ چگونه قابل استحصال است؟ آیا صرف برگزاری انتخابات و داشتن پارلمان، فارغ از چند و چون ساز و کارهای ساری و جاری، یعنی دموکراسی؟! سؤال بعدی این که، چطور ممکن است جغرافیایی تحت اشغال با تعدادی شهروند درجهبندی شده (مشخصهی کلیدی آپارتاید) و خیل عظیمی انسانهایی که حتی از مقام شهروندی هم ساقط شدهاند، دموکراتیک باشد؟
اگر اسرائیل به تایید و اذعان مقامات غربی «دموکراتیک» است، اینطور به نظر میرسد که «دموکراسی» یک «عنوان» یا «برچسب» است که شما میتوانید صاحب آن شوید بدون اینکه الزاماً فرآیند مشارکت برابر مردم در تعیین سرنوشت خودشان را تضمین کنید. همین مسأله در مورد ایالات متحده هم صادق است. کسانی که با جزئیات انتخابات آمریکا و نحوهی عملکرد سوپر پکها، ابرنمایندهها (Superdelegates) و الکتورال کالج آشنا هستند، میدانند که سیستم انتخاباتی آمریکا از حیث بالا آمدن کاندیداهای دو حزب و برنده شدن یکی از آنها بسیار کنترل شده و فیلتر شده است و ریشه در نژادپرستی نهادینه شده در این کشور دارد. با این وجود، آمریکا نه تنها خود را سردمدار دموکراسی در جهان میداند بلکه عنوان «تنها دموکراسی خاورمیانه» را هم به رژیم آپارتاید اسرائیل اعطا کرده است.
این ساز و کار چیزی جز «مافیا» نیست: «مافیای دموکراسی» که در آن کشورها برای دریافت لقب «دموکراتیک» فارغ از اینکه چقدر به صندوق رای و مفهوم دموکراسی/مردمسالاری متعهد هستند یا اصلا نیستند، کافی است در محضر رئیس مافیا اظهار تمنا و سرسپردگی کنند.
صحبت از مافیا شد و نمیشود به شاهکار فرانسیس فورد کوپولا در فیلم «پدرخوانده» اشاره نکرد. یکی از سکانس های درخشان فیلم در همان آغاز رقم میخورد، آنجا که بوناسرا (Bonasera) مستأصل از ظلمی که در حق دخترش روا شده به دون کورلئونه پناه میآورد و تمنای عدالت میکند. دون کورلئونه پاسخ میدهد «چرا رفتی پیش پلیس؟ چرا اول نیامدی پیش من؟». پدرخوانده شاکی است که بوناسرا همیشه خواسته مستقل باشد و احتیاجی به دوستی با او (پدرخوانده) نداشته است. در ادامه میگوید «...ولی حالا اومدی پیش ما و میگی دون کورلئونه من عدالت میخوام. تازه همون رو هم درست نخواستی. دوستیات رو ابراز نمیکنی. حتی پدرخوانده هم خطابم نمیکنی!». سرانجام مشکل بوناسرا وقتی حل و درخواستش اجابت میشود که در نهایت کرنش خواستار دوستی با پدرخوانده میشود، دست او را میبوسد و «پدرخوانده» خطابش میکند.
رویکرد آمریکای امروز با رویکرد دون کورلئونه، پدرخواندهی فیلم کوپولا، تفاوت خاصی ندارد: «اگر میخواهید نشان دموکراسی بگیرید و از مواهب بیحد و حصر آن برخوردار شوید، قبل از هر چیزی و هر کسی باید به من مراجعه کنید، در برابرم کرنش کنید و دستبوس من باشید». در واقع مسالهی آمریکا وجود یا عدم وجود مردمسالاری معنادار در کشورها نیست (چون حتی ساز و کار خودش و بسیاری از متحدانش هم معنادار نیست)، مسالهاش اظهار کرنش، سرسپردگی و وفاداری است.
نکتهی مهمتر و قابل تاملتر شاید این باشد که برای برخورداری از چنین مواهب بیحد و حصری (مانند آنچه برای اسرائیل ارزانی شده است) لازم نیست حتی زحمت برقراری صندوق و انتخابات را هم متحمل شد. گاهی صرف اظهار سرسپردگی به رئیس مافیا کافیست تا بصورت غیررسمی و زیر سبیلی صاحب نشان دموکراسی شوید. آنگاه میتوانید در امنیت کامل و ضمن دسترسی گسترده به امکانات و همچنین مصونیت قضایی، دست به هر کاری که عشقتان کشید بزنید. مثال؟ صدام حسین و جنگی که به ایران تحمیل کرد، یا حتی پادشاهی عربستان سعودی و امارات متحدهی عربی و کم و کیف قتل عامی که بر مردم یمن تحمیل کردند.
فارغ از اینکه این نظام مافیای بینالمللی در چه وضعیتی است و تا کی قادر است بدین منوال ادامه دهد، ما ایرانیها بعنوان شهروندان کشوری مستقل که نه تنها تن به حقارت مطلوب و سرسپردگی نظام مافیا نداده، چه بسا فاصلهی خود را با این مافیا و نظام ارزشی ضدارزش او حفظ میکند، خوب است تکلیف خود را با «دموکراسی» مشخص کنیم.
گاهی احساس میکنم ما مردمان جنوب جهانی بواسطهی دههها بمباران شبانه روزی مافیای دموکراسی این مفهوم را در حدی جدی و حداکثری و منزه میپنداریم که خود سردمداران این گفتمان در خفا به سادگی و سادهلوحی ما میخندند.