آیا شمایل «جف کاستلو» با آن کلاه و بارانی ادای دین «ملویل» به هم مسلک خود «دشیل همت» نیست؟
«ملویل» چنان شیفته آمریکاییها است که نام اصلیاش «ژان پیر گرومباخ» را تغییر میدهد و نام هنری «ژان پیر ملویل» را که برگرفته از نام نویسنده آمریکایی «هرمان ملویل» است انتخاب میکند.
او نیز مثل «همت»، که در ماجرای مککارتیسم همه چیزش را باخت، بابت گرایشات و فعالیتهایش مجبور به فیلم سازی به عنوان کارگردانی مستقل شد.
«کاستلو» هم مانند «سم اسپید»، پروتاگونیست آثار «همت» که «بوگارت» نقشش را بازی میکرد، ضد قهرمانی تنها و این بار مقابل قانون است.
ببرهایی که در خوردن و پوشیدن و شریک گزیدن سختگیر نیستند و همچون درندگان کهنسال در واقع انتخابی ندارند.
او که در روزمرگی و خانه محقر خود اسیر شده، همانطور که «اسپید» در دفتر مشارکتیاش، باید فردی را به قتل برساند و برای اینکار دست به سلسله اقداماتی میزند تا شاهد جور کرده باشد که این از قضا نشانه واقعگرا تر بودن «ملویل» نسبت به آمریکاییها است چرا که نمیتوان در شرایط آن کلوپ شبانه دست به قتل زد و بدون شاهد از قانون فرار کرد(مقایسه کنید با آدمکشهای آمریکایی که مثلا در «شمال از شمال غرب» شخصی را در میانه یک مراسم رسمی و حضور گسترده مردم با پرتاب کارد به قتل میرسانند بدون اینکه کسی آنها و کاری که انجام دادهاند را ببیند و حرفی بزند).
نقشه او با مشکلاتی روبرو میشود و بعد از به قتل رساندن هدف، نوازنده دیسکو او را میبیند ولی بعد از دستگیری «جف» نوازنده به پلیس میگوید که او قاتل نیست و درست همینجا است که ترفند ملویل احتمالا جواب میدهد.
انتخاب «دلون» با آن زیبایی مشهور که با زنان برابری میکند بیدلیل نیست و پیشتر در صحنه چراغ قرمز شمهای از جذبه دلون برای زنها را در رانندهای که کنار جف توقف میکند و او را دید میزند، میبینیم.
پس کارکرد آن صحنه آماده کردن بیننده برای باور به این مسئله است که نوازنده هم همچون آن زن راننده جذب «دلون» شده و او را از مظنون بودن میرهاند.
«کاستلو» ولی خام زنها نمیشود و شک میکند که نوازنده هم احتمالا گمارده کارفرمایش است و او بوده که اطلاعات صاحب کلوپ را به کارفرما داده و به دستور آنها هم درباره جف سکوت کرده.
درگیری با نماینده کارفرما تاییدی بر این فرضیه است و اینجاست که «جف کاستلو» به یک سامورایی بیارباب تبدیل میشود.
به رونینی خیانت دیده که حالا بین تیغ پلیس و سندیکا گرفتار شده و در صدد انتقام است و در عین حال از وضع خود خسته شده و همچون داستان مذکور قصد ادامه ندارد.
اینجا است که پی کارفرمایش میرود و از او انتقام میگیرد.
حالا نوبت به نوازنده میرسد که تحت نظر کارآگاه «تناردیه» داستان است.
فردی که نماینده قانون است ولی برغم آدمکش داستان، که بیهوده آدم نمیکشد حتی زمانی که به نفعش است، از هیچگونه اخلاق حرفهای بویی نبرده و برای دستگیری «کاستلو» از هر روشی استفاده میکند.
رفتن سراغ نوازنده آن هم با اسلحه خالی در عمل همان خودکشی رونین است ولی او با حضورش شواهد همکاری نوازنده با سندیکا را قویتر کرده و حالا دیگر انتقام گرفته شده پس سامورایی میتواند به آرامش برسد.