ویرگول
ورودثبت نام
سالار عیناوی پور
سالار عیناوی پور
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

«کیمیایی» چطور «طلا» را به «سرب» بدل کرد؟

در سال پر ماجرای ۱۳۶۷ که ایران درگیر جنگ و همچنین برای آن‌ها که در فکر فتح قدس بسر می بردند مسئله اسرائیل حیثیتی بود، «مسعود کیمیایی» فیلمی ساخت که به نظر می‌رسد قرار است به مسئله آوارگان یهود بپردازد.

در تیتراژ آغازین «سرب» وقتی دیدم که آن را به «یهودیان پراکنده جهان» تقدیم کرده گمان کردم با فیلمی تابو شکن و دوران ساز روبرو هستم چرا که در آن برهه حساس به دنبال نمایاندن مشکلات از زاویه دید «دیاسپورای یهود» است و بعد هرچه فیلم پیشتر رفت بیشتر نا امید شدم چرا که به نظر می‌رسید از سکانس کشته شدن «یعقوب» فیلم از مسیر اصلی خارج شده و به دنبال ارجاعات و ژست‌هایی مختص سینمای کیمیایی است که قرار است دوباره لذت ساختن فیلم فارسی را ارضا کند.

«یزقل» که مامور «هاگانا» است با چاقویی یعقوب را می‌کشد و تا نمای آخر سکانس درگیری به نظر می‌رسد که چاقو در دست اوست و نه در بدن «یعقوب» و بعد پس از سر رسیدن «میرزا محسن» و درگیر شدن او با «یزقل» که به فرار قاتل ختم می‌شود مامورها می‌رسند و می‌بینیم که «میرزا محسن» چاقو به دست بالای جسد «یعقوب» خشکش زده.

غیر منطقی نیست؟

به نظر می‌رسد که رابطه علی و معلولی بهم خورده و منطق روایی خدشه دار شده.

در این لحظه بود که به نظرم رسید این نما صرفا بابت ارجاع به اثر دیگری آورده شده و آن چیزی نیست جز «شمال از شمال غرب» و در دست گرفتن احمقانه کاردی که در کمر «کاپلان» فرو رفته توسط «تورنهیل».

این نما شروع سقوط فیلم و بزرگترین اشتباه کیمیایی در کارگردانی است چرا که روایت درخشان رئالیستی فیلم تا آن لحظه را قربانی ارجاعی(یا شاید تقلیدی) بیهوده و غیر منطقی می‌کند و بعد از آن دیگر با اثری نزدیک به فیلم نوآر مواجه نیستیم زیرا که با ورود «نوری» برادر «میرزا محسن» به داستان، فیلم وارد فضایی گانگستری می‌شود که عرصه نمایاندن معرفت، خانواده دوستی، غیرتمندی و به طور کل تمامی خصلت‌های قهرمان‌های فیلم فارسی کیمیایی است.

قبایی که به تن «نوری» که در ابتدا مردی «مدرن» و سنت گریز که به رغم مخالفت خانواده اش همسری اروپایی برگزیده، از سیاست دوری کرده و «ژورنالیسم غیر متعهد» ادبی پیشه‌اش است پوشانده می‌شود، گشاد به نظر می‌رسد.

آیا چنین فردی ناگهان با قرارگرفتن در این موقعیت به چریک یا مبارزی غیرتی بدل می‌شود که اسلحه در دست گرفته و با نصیحت‌های برادرش به راه او می‌رود؟

آیا او ناگهان به گانگستری هفت تیر کش تبدیل می‌شود که وارد گنگ «آیت الله کاشانی» علیه «هاگانا» می‌شود؟

در اینجا به نظر می‌رسد کیمیایی دنبال نصیحت کردن شخصیت‌های اینچنینی در دوران خودش است و می‌خواهد آن‌ها را به راه راست هدایت کند.

همچنین امکان محتمل‌تری وجود داشت و این بود که «نوری» به عنوان یک ژورنالیست حرفه‌ای به روزنامه مرد امروز ملحق شود و با قلم، سلاحی که با آن آشنا است، به جنگ با «هاگانا» برود.

گذشته از این مباحث وقتی به سکانس مشاجره در دفتر روزنامه میرسیم به نظر می‌رسد که برای پرسش مهم و فرامتنی مدیر روزنامه یعنی:«این یهودی‌ها که سال‌ها آواره بودند چه باید بکنند؟» به پاسخ کلیشه‌ای:«این کلیمی‌ها با صهیونیست‌ها فرق دارند و حسابشان جداست» اکتفا می‌کند و بعد در ادامه فیلم عملا نشان می‌دهد که این کلیمی‌های متفاوت حاضر نمی‌شوند در تبرئه میرزا محسن همکاری کنند و باید با کتک زدن و توهین کردن به آن ها مجبورشان کرد که به نظر نقض غرض فیلم است.

در طرف دیگر با کنش‌ها و واکنش‌های غیر منطقی «هاگانا» طرفیم که در خیابان یهودی به گلوله می‌بندد ولی به کتک زدن ژورنالیست مخالف خود راضی است و این صرفا از آن جهت در منطق فیلم توجیه پذیر است که نوری باید در پایان فیلم و در موقعیتی که اعضای گنگ کاشانی حضور دارند ولی مانع شلیک «یزقل» به «نوری» نمی‌شوند، ناگهان خود را سپر بلای «دانیال» کند و بمیرد آن هم نه برای اینکه حیات «دانیال» فی نفسه مهم است بلکه از این جهت که باید زنده بماند تا در پایان فیلمی که به یهودیان پراکنده دنیا تقدیم شده، یک ملی-مذهبی مسلمان را تبرئه کند و البته پایانی دراماتیک برای قهرمان داستان رقم بخورد.

اینجاست که فرصت درخشان داشتن فیلمی که می‌تواند توانمندی کارگردان در ژانرها و موضوعات دیگر را نشان دهد و در عین حال برای دیگر مردم جهان حرفی داشته باشد از دست می‌رود و «کیمیایی» که سابقه ساخت فیلم‌هایی که فرصت «کالت» شدن را داشته اند فیلمی بلاتکلیف می‌سازد که حتی در تاریخ سینمای مملکت خود هم نقطه کم رنگی است.

مسعود کیمیاییفیلم سربتحلیل فیلمدیاسپورای یهود
در زس و اسنپ مهندس ابر بودم و از مهاجرت ابری در noravesh.com و درباره ادبیات و ... اینجا می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید