هشدار: این یادداشت داستان فیلم را لو میدهد!
وقتی آغاز و پایان اقتباس دلتورو از کوچه کابوس را با متن اثر مقایسه کردم، متوجه تفاوت مهمی شدم که در درک بهتر فیلم و آنچه دلتورو میخواهد بگوید به ما کمک میکند.
فیلم با تلاش شخصیت اصلی داستان استنتون کارلایل برای دفن پدرش و ترک خانه پدری آغاز میشود.
کارلایل ساعتی را از پدرش که بعدها میفهمیم از او متنفر بوده به یادگار میبرد.
ساعتی که در نماهای نزدیک میتوان تیکتاک عقربههایش را شنید و گذر زمان را برای مخاطب تداعی میکند.
اما گذر از چه و به چه؟
استنتون مرد جوان بیچیزی است که سالها مراقب پدر بوده و پس از آنکه جانش به لبش رسیده، او را میکشد تا بتواند به زندگی ادامه دهد.
در سفر به مقصدی که مشخص نیست، و احتمالا در پی دیدن رویای آمریکایی، خوابش میبرد و به نظر میرسد این نقطه شروع کابوس آمریکایی برای ضد قهرمان است.
او ناگهان خود را در یک سیرک مییابد و اولین نمایش آن یک geek show است که در آن زمان به نمایشهایی گفته میشد که فردی عجیب، خواسته از معلولیت یا شرایطی خاص، برای تماشاگران اجرا می کرد.
در اولین مواجهه با عبارت Geek شک کردم که دلتورو میخواهد بین معنای معاصر آن یعنی فردی متخصص یا علاقهمند(به شکل افراطی) در حوزهای خاص ارتباطی برقرار کند.
آیا این Geek ها همان مردمان طبقه متوسط امروز اند؟
و آیا صدای حرکت عقربههای ساعت، هشداری درباره نزدیک شدنمان به یک فاجعه است؟
این شک، که برای فردی که در حوزه IT فعالیت میکند و ارتباطش با فرهنگ Geek کم نیست، با جلوتر رفتن فیلم متقنتر شد چرا که استنتون جاهطلب و مستعد داستان با یادگیری زیر و بم اصول نمایش و گرداندن سیرک میتواند بالاخره به ثروت و رفاهی که مد نظر داشت برسد و دقیقا اینجاست که افول او آغاز میشود.
گتسبی بزرگ داستان ما در دام زن فتانی میافتد که اگرچه دنبال پول نیست اما عقدههایی دارد و بابت تحقیری که از استنتون دیده میخواهد تلافی کند.
یکی از سکانسهای کلیدی فیلم، درگیر شدن استنتون با لیلیت است و دقیقا حین این درگیری است که لیلیت به او میگوید:«خیال کردی کی هستی؟ کسی که میتونه فراتر از جایگاه مرد عادی(Common Man) بایسته؟» و نشان میدهد که دلتورو پس از فیلمهای قبلی که هرکدام بخشی از دیدگاههای طیف چپ را نمایندگی میکردند؛ اکنون به سراغ تفسیری کاملا مارکسیستی از وضعیت حال حاضر جهان رفته است.
استنتون که درگیر ماجرای قتل یک کلان سرمایهدار شده و دیگر نمیتواند مثل قبل به زندگی ادامه دهد، متواری میشود و پس از هفتهها زندگی بیخانمانی و الکل، خود را در محوطه یک سیرک میبیند.
او که سودای بازگشت به روزهای اوج را در سر دارد به دفتر مدیر میرود و میفهمد که شخص دیگری اکنون رییس است.
رییس جدید طرفدار برنامههای ذهنخوانی و … نیست پس با زیرکی به او پیشنهاد میکند تا به عنوان یک Geek موقت در نمایش هر روزه حاضر شود.
نمای آخر درخشان است!
وقتی دوربین zoom in میکند صدای تیکتاک ساعت را برای آخرین بار میشنویم و میفهمیم که فیلم نزدیک شدن به فاجعه را برای طبقه متوسطی که بسیاری از آنها جزو همان Geek ها محسوب میشوند، هشدار میدهد.
درست مثل دیالوگ آخر(که آن هم در کتاب نیست)؛ استنتون که متوجه شده در چه دامی افتاده با خندهای جنونآمیز سرنوشتش را میپذیرد و وقتی رییس از او میپرسد:«نظرت چیه؟میتونی Geek باشی؟» او پس از آنکه نوشیدنی حاوی افیون را سر میکشد پاسخ میدهد:«آقا…من اصلا برای این کار زاده شدم».