زندگی همواره با چیزی پیوند خورده گاهی با شادی،گاهی با اندوه،گاهی با حس فقدان،گاهی با حس خلا و گاهی...
زندگی من الان ترکیبی از همه چیز است هم شادم هم ناراحت هم زمان یک حس خلاء و ناکافی بودن رو در ژرف ترین بخش وجودم حس میکنم دیدی صبا دیدی کله پا شدی دیدی اونی که میخواستی نشد..
سکوت واژه ای که به تازگی در زندگی ام رنگ و بوی تازه ای به خود گرفته نمیدانم شاید دیگر حوصله بحث با دیگران را ندارم از بحث کردن با آدم هایی که افکارشان را دو دستی گرفته اند و هرگز نمیخواهند باور کنند اشتباه کرده اند خسته ام از حرف زدن با آدم هایی که همش باید مواظب بود مبادا حرفی بزنی که ناراحت شان کنی.پس سکوت میکنم شاید بهترین راه همین باشد..

هرجا میروم از یک چیز حرف میزنند جنگ کلمه ایی که امروزه بر زبان همه جاری ست..
دیروز به تویتر سر زدم همه داشتند گلایه میکردند که چیشد به اینجا رسیدیم بله سوالی که من هم دارم چه شد که به اینجا رسیدیم.. گناه مردم این سرزمین چیست که سال هاست دارند برای سطحی ترین حقوق شان میجنگند..
به امید آزادی برای مردم عزیز سرزمینم ایران!
این روز ها این جمله را ذهنم برایم یادآوری میکند :در زندگی زخم هایی است که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد. اولین جمله ایی که کتاب بوف کور با آن شروع میشود شاید دو سال پیش که این کتاب را خواندم هرگز درکش نمی کردم اما الان با پوست و استخوان می فهمم.زخم هایی که نمیدانی از کجا نشئت گرفته حتی نمیدانی عامل اصلی خودت هستی یا دیگران آن زخم ها را در وجودت کاشته اند..
در این مدت انقدر در مسیر صبوری قدم برداشته ام که تمام درد و رنج هایم را از یاد برده ام و یادم رفته که چقدر خسته ام.انقدر درد هایم را در عمیق ترین بخش های وجودم دفن کرده ام که یادم رفته چه روز هایی را پشت سر گذاشته ام و چه زخم هایی روح ام را در انزوا خورده است.اما سکوت چیزی که همیشه همراه آدم نیست ممکن است یک روزی مثل کوه اتشفشان منفجر شوی ، هیچ وقت به سکوت دل مبند که او همواره همراه تو نیست.ممکن است یک روزی ، یک ساعتی ، یک لحظه ایی شاید در نیمه شب یا حتی در میان هیاهوی یک روز پر مشغله بغضی که سال ها در گلو ات مدفون کرده ای به بیرون راه یابد.
در آن لحظه است که اشک ها از چشمانت جاری میشود نه از ضعف بلکه از سنگینی که تمام این مدت قوی بوده ایی و دم نزدی و روی پای خودت ایستادی.از تمام نبرد هایی که در سکوت جنگیدی از لبخند هایی که بر لب داشتی اما پشتش درد پنهان بود.

گریه مرهمی ست صادقانه برای خویش، به روحی که سال هاست تاب آورده ، به قلبی که هنوز می تپد ، برای انسانی که سال هاست با تمام رنج و اندوه زندگی ،همچنان زنده است.......!
رنج بخش جدایی ناپذیر از زندگی آدمی ست. گاهی در شکل شکست، گاهی در چهره تنهایی، گاهی به شکل ناامیدی به سراغمان می اید.شاید گاهی در های زندگی به روی مان بسته شود اما امید چیزی که انسان ها را از گذشته نگه داشته است شاید همین رنج های زندگی ست که ما را نگه داشته است وگرنه ما انسان ها سال ها پیش باید همه چیز را رها می کردیم. به نظرم در دل تاریکی همیشه نوری نهفته است گاهی همین رنج ها پلی باشد به سوی شناخت خودمان، باید امیدی که سال هاست در دل خاموش کرده ایم را روشن کنیم..
ای کاش می توانستم خودم را بشکنم و دوباره بسازم شاید اینطوری غم هایم را به خاک بسپارم و دیگر به سراغ شان نروم اما هر چقدر هم فرار کنیم باز روزی گریبان مان را میگیرد شاید بهتر باشد بپذیرم که غم و اندوه بخش جدایی ناپذیر از وجودم است و شاید بدون انها هیچ وقت شخصیت ام ساخته نمیشد ای کاش دست از سرزنش خودم بردارم و بپذیرم تقصیر من نبود...
