هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم که این آخرین بار است که صدای او را از مصلای تبریز می شنوم. قرار بود هفته بعد در مورد توبه صحبت کند. از گناه گفت، از استغفار گفت، اما به توبه نرسید. شاید گناهی نداشت که به توبه برسد....
28 اردیبهشت 1403، ساعت حدود 12.15 ظهر است.
با قدم های پر صلابتش وارد مصلا می شود. با صدای پدرانه اش سلام می کند. غرق در مانیتور، به سخنانش گوش فرا می دهم. از تقوای الهی می گوید.
می رسد به بحث هفته پیش، می گوید از گناه گفته ام و جبران گناه، حال نوبت استغفار است.
اگر می توانستم پیش گویی کنم، دو چندان گوش میدادم به حرفایت.
گفتی استغفار یعنی از گودال در آمدن و توبه یعنی حرکت،
گفتی استغفار یعنی شستشو از گناه و توبه یعنی بازگشت به صفای دل.
از پیامبر گفتی، از نفی عذاب گفتی،
امااااااا
گفتی هفته ی بعد از توبه خواهی گفت.......
هیهات که هفته ی بعدی نداریم....
بابای تبریزی هاااااااااااا
شاید گناهی نداشت که به توبه برسد....