.
۱
اینک صدای انسانی، دهشت و دلهرهی سكون را میشکند. صدایی که با گوشهایش شنید و برایش ابهام و مسئلهای خاص نبود، چون صدای خودش بود. چراکه غریق به هر علفی چنگ میزند بل به سستتر از علف هم چنگ میزند، به وهم».
۲
سعادت، جمع کردن تمامِ خوشیهای پراکنده شده در جزئیات زندگانی ماست. حتّی کوچکترین جزئیات در دلِ خود لذّتی نهفته دارند امّا ما با جستجوی دیوانهوار سعادت به عنوان کلیّتی یکپارچه و آشکار، خوشی و لذّتهای کوچک را از یاد برده و هرگز به سعادت دست نمییابیم. سعادت هرگز به عنوان کلیّتی یکپارچه و آشکار، رخ عیان نمیکند.
۳
شهسوار تبسّمی کرد و گفت: این اسیر من است. او را با عشق به بند کشیدم و این زن، صاحباختیار من است. مرا با عشق تصاحب کرد. این همان زنیست که از خدا خواستم تا جانم را در میانهی گردنِ وی و افسونش بستاند و آخرین آبی که درونم میخرامد، آبِ دهانش باشد.
۴
حجیزی! از این همه اندیشیدن دربارهی مسئلهای که پس از مرگ برایت سودمند نیست، چه طرفْ بربستهای؟!
نه، هرگز کسی نمیزید اگر مرگ را نصبالعین خود قرار ندهد!
- سبحان الله، آدمی را چیزی جز مرگ شکست نمیدهد!
سپس گفت: مرد را به گاهِ مرگ، هیچ چیز پناه نمیدهد جز زنش، زن کجاست؟!
.
۵
حجیزی به گنبد مسجد نگریست و برایش عجیب و شگرف نمود:
_این گنبد نیست بلکه برآماسیدگی مردگان است!
۶
راهب گفت: ما به سببِ همین لحظاتِ شگفتی و تحیّر، که عطیّهی الهیست، میتوانیم باقیماندهی زندگیمان را ادامه دهیم. به یقین، آن روز که تحیّر و شگفتی تماماً از ما رخ بربندد، خواهیم مُرد.
_«یوأنَّسِ» راهب! چرا خویشتن را در این صحرا افکندی؟! چرا انُس و الفتِ مردمان را ترکگفتی؟
_تا در انُس و الفتِ پروردگارمان، عیسای مسیح غرس شوم.
_پدرِ مقدّس! ما در پیِ انس و الفتِ با خدای نمیرویم مگر پس از آنکه تنهایی در دنیا، ما را به ستوه آوَرَد، دنیا با تو چه کرده؟
۷
سعادت، زنیست که دوستت بدارد و دوستش بداری. اگر هر یک از ما، زنی را مییافتیم تا دوستمان بدارد، هرگز خود را به تبعیدگاههای پروردگار نمیافکندیم!
_زنی که تو را دوست بدارد، نیک دریاب تا تو را به تبعیدگاههای پروردگار پرتاب نکند.
_تبعیدگاههای پروردگار؟!
_تبعیدگاههای پروردگار، دیگر چیست؟!
_اندوه!
.
معرفی رمان.
رمانِ «تبعیدگاههای پروردگار»، رمانیست که مرگ و جاودانگی را آینگی و کشش و جوشش انسان را در این رهگذر بیان میکند. این رمان در ستایش زندگانیست و کوششیست برای چیره گردانیدن زندگی بر مرگ!
«حجیزی» قهرمانِ داستان، در پیِ جاودانگیست و مراحلِ گوناگونی را برای رسیدن به رستگاری طی میکند. لیک وی، جاودانگی و باشندگی را در این دنیا میخواهد و نه در بهشت و مدینههای فاضله. ازینرو، وی در طلب امر جاودانگی، رهِ پیچاپیچی را طی میکند و مدّتی هم از اسلام به مسیحیّت میگراید تا شاید به سرچشمهی بقای تن در این دنیا دست یابد. آری این رمان، ستایشگرِ زندگی است و قهرمان میکوشد تا از کلیشهها و مسلّمات بگذرد و به آن حیات جاوید برسد. در سراسرِ این رمان، استعارهی مرکزی «مدفون نشدن» تجلّی کرده است و دغدغهی قهرمان این است که کالبد خویش را در میانِ زندگان نگاه دارد و از انس و الفتِ آنان محروم نگردد. شخصیّت «حجیزی»، بسیار جاندار و ابتکاریست که میتوان آن را در شمار دیگر شخصیّتهای ادبی جهان، چون «هملت»، «ژان وال ژان»، «دُن کیشوت»، «آبلوموف»، «آنا کارنینا» و ... آورد.
دلهرهی ابدی و ژرفِ حجیزی، از خودِ «مرگ» نیست؛ بل او سالها پیش، از این امر فراروی کرده است. او از تنهایی و فنایِ پس از مرگ میهراسد و همواره میکوشد تا راهی بیابد تا پس از مرگ، وی را بهخاک نسپارند، بلکه جسدِ او را سالم در میانِ زندگان نگه دارند.
بنابراین، سرانجام سعادت را در این امر مییابد: «سعادت، زنیست که دوستت بدارد و دوستش بداری. اگر هر یک از ما، زنی را مییافتیم تا دوستمان بدارد، هرگز خود را به تبعیدگاههای پروردگار نمیافکندیم».
_زنی که تو را دوست بدارد، نیک دریاب تا تو را به تبعیدگاههای پروردگار پرتاب نکند.
_تبعیدگاههای پروردگار؟!
_تبعیدگاههای پروردگار، دیگر چیست؟!
_اندوه!
.
رمان #تبعیدگاههای_پروردگار
#اشرف_الخمایسی
ترجمه #صالح_بوعذار
#چاپ_سوم
انتشارات نورهان (نشر بدون سانسور)منتشر کرد.
برای تهیهی رمان (بدون سانسور)، میتوانید به دایرکت پیج کافه سلمی پیام بدهید.
https://www.instagram.com/p/CtTf88auIWC/?igsh=d3g3NXRkYzlrbGti.