هرگونه قضاوت دربارهی ارزش زندگی، چه به سود و چه به زیان آن، هرگز نمیتواند درست باشد. تنها ارزش این داوریها دردمندیشان است. دردمندی میتوان شمردشان و بس! __نیچه، "غروبِ بتان"
این متن در رابطه با خشونت، پول و رمزارزهاست. در این نوشته میخواهم بر خشونت موجود در خود، خشونتِ موجود در شما، دقیق شوم و با تویی که میخوانیم، بلند بلند همفکر شوم. انگیزه نوشتن این متن آیینه بود. او که پنهانی و بیصدا به من گفت: خشن! منی که در تمام زندگی سعی کرده بودم بی مایه فروتن باشم _ یعنی که شجاع _ چطور میتوانستم خشن جلوهکنم؟ آیینهها دروغ نمیگویند. او حقیقت را میگفت. من خشن بودم. حالا اما احساس و عقل خود را به کارگرفتهام و با ترکیبی از خشونت، پول و رمزارزها آشی پختهام که طعمش تو را شگفتزده خواهد کرد. شاید در نگاه اول با خود بگویی خشونت، پول و رمزارز چه ارتباطی با هم دارند، اما همانطور که من به تو نشان میدهم: همه چیز به همه چیز مربوط است. چونان ریشههای در هم تنیدهی درختی. تنها باید اندکی بر آن دقیق شوی تا "ارتباط" خود را به تو آشکار کند.
پس این نوشته سه پرده میشود: پرده اول خشونت!
خشونت چیست؟ برای شروع میتوانیم بر تعریف عمومی از خشونت متمرکز شویم:
"خُشونَت استفاده از زور فیزیکی یا کلامی به منظور قراردادن دیگران در وضعیتی بر خلاف خواستهشان است. خشونت به عنوان ابزاری برای کنترل استفاده میشود و در واقع نوعی تلاش برای سرکوب و متوقف کردن اغتشاشگران در مقابل نگرانیهای مربوط به اجرای قانون و فرهنگ است."
تا اینجا متوجه میشویم که خشونت میتواند هم به شکل فیزیکی اعمال شود و هم به شکل زبانی. میتوان با مشت به صورت کسی کوبید و خشن بود، و هم میتوان با کلام بر کسی خشونت اعمال کرد. در این تعریف، مهم قراردادن دیگری در وضعیتی است که خلافِ میل اوست. این تعریف اگرچه ساده و قابل فهم است، اما تقلیلگرایانه است. ابتدا از شوندگی خشونت میکاهد و سپس آن را به اغتشاشگران به قانون و فرهنگ معطوف میکند. این خود براستی خشونت آمیز به نظر میرسد!
فکر میکنم برای روشنتر شدن موضوع، میتوان به سنت فلسفی بدیو، خشونت را ابتدا دو پاره کرد: خشونت سوبژکتیو و خشونت ابژکتیو. خشونت سوبژکتیو، که تعریف ساده و تقلیلگرایانه از خشونت را شامل میشود، اعمال قدرت فیزیکی و یا زبانی به صورت فعالانه بر افراد و یا چیزهاست. تو میتوانی کسی را که در صف مترو جا میزند، مشتی مهمان کنی و او را به انتهای صف راهنمایی کنی، بر خلاف میل او، و یا میتوانی با کلام آنقدر او را آزار دهی که خود از صف خارج شود و یا شرایط را برای ایجاد یک درگیری خشونت آمیز تمام عیار مهیا کند. به بیان دیگر، خشونت سوبژکتیو به خشونتی اطلاق می شود که توسط یک عامل عمل به وضوح قابل شناسایی اعمال میشود، مانند فعالیتهای مجرمانه یا تروریسم. این گونه از خشونت که معمولا نمود آن آشکار است، تعریف عمومی از خشونت را نمایندگی میکند. این نوع خشونت را میتوان از سطح جامعه پنهان کرد و آن را به حاشیه راند. کافی است فرهنگسازی شود_ جرمانگاریِ بازدارنده. میتوان شرایط را جوری مهیا کرد که اصلا صفی وجود نداشته باشد و یا اگر وجود دارد، طوری نباشد که کسی بتواند جا بزند! یکی از مهمترین ویژگیهای تعیینکننده خشونت سوبژکتیو این است این نوع از خشونت در حوزه عمومی به عنوان یک انحراف از وضعیت عادیِ "آرامش آمیز" چیزها تلقی می شود.
گونه دوم، خشونت اوبژکتیو است. فهم اینگونه از خشونت نیاز به تامل بیشتری دارد چراکه خشونت اوبژکتیو مرتکبِ مشخصی ندارد و اغلب در پسزمینه شیوع خشونت سوبژکتیو نادیده گرفته میشود. فقدان مرتکب به وضوح قابل شناسایی در موارد خشونت اوبژکتیو، آنها را به پسزمینه سوق میدهد، در حالی که شیوع فعالیتهای جنایی خشونتآمیز، خشونت سوبژکتیو، به راحتی توجه عمومی را به خود جلب میکند. ژیژک خشونت ابژکتیو را خشونت «ذاتی در یک سیستم» فهم میکند: نه تنها خشونت فیزیکی مستقیم، بلکه اشکال ظریفتر اجبار که روابط سلطه و استثمار، از جمله تهدید به خشونت را حفظ میکنند. ( اسلاوی ژیژک، شش نگاه زیرچشمی به خشونت)
از دیدگاه ژیژک خشونت ابژکتیو دو زیرمجموعه دارد. زیرگروه اول خشونت ابژکتیوِ سیستمی است که به عنوان «پیامدهای اغلب فاجعه بار عملکرد سیستمهای اقتصادی و سیاسی » تعریف می شود. برای مثال تنفری که از اعراب در دل ایرانیها، و احتمالا برعکس، وجود دارد، نتیجه عملکرد سیستمهای اقتصادی و سیاسی حاکم بر این دو کشور است. یا تنفری که به طور سیستماتیک در جهادیها علیه کفار ایجاد میشود. این خود یک سطح از خشونت را نمایندگی میکند که به قول ژیژک در استاندارد سطح صفر وجود دارند و آن چیزی را که بهعنوان خشونت سوبژکتیو درک میکنیم، توضیح میدهند. تروریسم، نشان دهنده پیوند ذاتی بین خشونت سوبژکتیو و اوبژکتیو سیستمی است. این سطح از خشونت ممکن است نامرئی باشد، اما وجود آن بستر لازم برای خشونت سوبژکتیو را ایجاد میکند. مثال دیگر خشونت ابژکتیو میتواند فقر باشد. همانطور که اسلاوی ژیژک نیز بدان اشاره میکند، فقر یک شکل دائمی و منظم خشونت است. همین همیشگی بودن و در سایه بودن فقر باعث میشود که حوادث خشونتآمیز ناگهانی، شبیه هدفقراردادن یک هواپیما، توجه بیشتری را به خود جلب کند.
شکل دوم خشونتِ اوبژکتیو، خشونت سیمبولیک _ نمادین _ است. این شکل از خشونت در زبان یافت می شود و علیت خشونت سوبژکتیو را ایجاب می کند. این نوع از خشونت به وضوح قابل مشاهده نیست، زیرا رسانهها با تمرکز بر داستانهای خشونتآمیز ذهن ما را بهگونهای تغذیه میکنند که امکان شناسایی آن نوع دیگر از خشونت را از دست بدهیم. در واقع ما فقط شاهد بحرانهای فردی هستیم، تقلیل خشونت به فرم سوبژکتیو و فردی آن، رسانهها با تمرکز بر صورتهای فردی خشونت، فرم اصلی و برسازنده تمامی انواع خشونت را پنهان میکنند. به این ترتیب علل اصلی تمامی این جداییها و اعمال خشونت آمیز، خشونت سیمبولیک، در تصویری از پس زمینه محو میشود.
پول را می توان با بدهی برابر دانست. به نظر می رسد پول بیشتر محصول جنگ، برده داری و خشونت باشد تا عضوی ارگانیک در جوامع انسانی یا آنطور که در نظریه آزادیخواهان دست راستی فهم میشود، محصول عقلانیت انسان اقتصادی. در واقع پول آمد تا بدهی را کمی کند و آن را قابل انتقال نماید. با توسعه اقتصادهای بازار، پول به معادل کلی همه اشیای کیفی تبدیل شد. به نظر می رسد پولی که در نظریه لیبرال دست راستی محاسبات اقتصادی را امکان پذیر میکند و بهترین راه برای ارائه ارزش های کیفی است، هیچ مرجع بیرونی دیگری جز بهره برداری آتی از فعالیت های انسانی و نیروی ضروری اجتماعی آن ندارد. پول با خشونت انسانها و فعالیتهای تولیدی آنها را که ویژگی های منحصر به فردی هستند، به زبان اعداد ترجمه میکند. پول حجابی است که حقیقت کیفیات را پنهان میکند و آنها را با خشونت از شبکه روابطشان، زمینههای وجودی آنها، جدا میکند و آنها را به زبان اعداد برگردانده و در نتیجه آنها را فاسد میکند.
پول خشونتی نمادین شده است! نظام اقتصادی مبتنی بر پول، هم نظام سوسیالیستی (سرمایهداری دولتی و یا سرمایهداری حذب کارگر) و هم سرمایهداری، زمینه ساز تمامی فرمهای دیگر خشونت است. همانطور که پیشتر گفتم، پول چیزها را، که وجودهایی کیفیاند، از شبکه روابط خود جدا میکند و آنها را در فرم اعداد همسان مینماید. این عمل خشونت بار "یگانگی" چیزها را از بین میبرد و آنها را از کیفیت حقیقیشان جدا میکند. پول در مقابل ابژه میل قرار میگیرد و به میل به داشتن چیزها با میل به داشتن پول کافی برای خرید آنها معادل میکند. اینگونه پول یک میل مطلق و عمومی میشود. آنگاه همگان برای رسیدن به ابژه میل خود باید ابتدا برای بدست آوردن یک چیز _ پول _ با هم رقابت کنند. رقابت، یک رژیم خشونت بار نمادین را الزام میکند. دیگر نقاش دنبال نقاشی و شاعر دنبال کلمه نیست. همه دنبال پول، کار فاسد شده، هستند. اینگونه است که بردگی فضیلت مییابد و بردگان چاپلوس، برتری.
وقتی کار زنده انسانی، و هم جان او، با پول معادل میشود، آنگاه میتوان معادل کرد جان انسانی را با شتر و با کفش و با نقاشی و یعنی با همهی چیزها. این تبدیل همهی کیفیتها به زبان بیتفاوت و نامحدود پول و جدا کردن آنها از شبکه روابطشان، خود زیرینترین لایه تولید خشونت است. ما در یک بستر خشونتساز زندگی میکنیم. نمیتوان با جرمانگاری و جنگ با تروریسم، خشونت موجود در جهان را از بین برد. برچیده کردن صورت ظاهری خشونت نیازمند از بین بردن ریشههای گندیده و پوسیده ایجاب کننده آن است.
پول به سادگی از بین نخواهد رفت. این نظام ذهنی اخلاقی ارزشگذار است که باید ویران شود. نظامی که همه پدیدهها را در قیاس با هم و با ارجاع به "خیر" و "شر"، "خدا" و "شیطان"، "ارزشگذاری" میکند و به این ترتیب یک نظام ذهنی قیاسگر و ارزش گذار را استعلایی مینماید. ارزشها اکنون به ارتباط نیاز دارند و مبادله اینگونه است که ایجابی به نظر میرسد. این نظام ارزشی حالا به پول نیاز پیدا میکند، چرا که کمهزینهترین راه برای محاسبات و مبادلات ارزشهای ذهنی است. نوشتم که نظام ذهنی ارزشگذار باید ویران شود. به آغاز نوشته خود برمیگردم، به نیچه:
"هرگونه قضاوت ارزشی زندگی، چه به سود و چه به زیان آن، هرگز نمیتواند درست باشد. تنها ارزش این داوریها دردمندیشان است. دردمندی میتوان شمردشان وبس"
براستی خشونتِ لازم بر این دردمندی، بازنمایش، چگونه است؟ این نظام ذهنی ارزشگذار است که پول را به عنوان وسیلهای برای مبادله ارزشهای ذهنی لازم میکند. از بین بردن پول، برای از بین بردن خشونت سیمبولیک، به این معنای ساده نیست که از فردا پول را از مناسبات اجتماعی حذف کنیم! بلکه تغییر باید در ساحتی بنیادینتر رخ دهد. در ساحت امر اخلاقی (اتیک). باید ارزش را دوباره پس گرفت. به عقیده من، پس گرفتن ارزش به معنای رهایی از معیار قضاوت (مورال) است. برای انجام این کار باید ارزش را دوباره ارزیابی کرد و آن را فراتر از قلمرو قضاوت حرکت داد. تعریفِ سرمایهداری از پول، بهعنوان واحد حساب، وسیله مبادله و ذخیره ارزش، پیشفرض میگیرد که ارزش ذاتاً قابل اندازهگیری است. اما براستی اینگونه نیست و حساب کردن کمی ارزشهای کیفی اعمال خشونت بر آنهاست. ارزش باید کیفی بماند. از دیدگاه من، اولین قدم برای متحول کردن ارزش، جداسازی آن از کمی سازی است، یعنی باید شرایط امکانِ پول را از بین برد.
با استناد به برایان ماسومی، فرآیند بازپسگیری ارزش باید کاملا این دنیوی باشد، باید از توسل به ارزشهای متعالی و ویژگیهای اخلاقی پرهیز کرد، همانطور که گفتم، آنها خود زمینهساز و استعلاگر ذهنیت ارزشگذار انسانی هستند. سرمایهداری مبادله را مبنای امر اجتماعی فهم میکند و اخلاقیات خود را توسعه می دهد که یک سوژه محاسبهگر را به وجود می آورد که زندگی را به عنوان یک بازار، جامعه را به عنوان اجتماعی از غریبهها و خود را فردی منزوی در نظر میگیرد که وارد روابط مبادله میشود. اخلاقی ساخته میشود که بر اساس ارزیابی در رابطه با اخلاق متعالی کار می کند، تقابل "خیر" و "شر". با در نظر گرفتن این موضوع، می توان نتیجه گرفت که برای بازپسگیری ارزش، ابتدا باید همان شرایط مادی که سوژه ارزشگذار در آن تولید می شود تغییر کند، منظورم روابط منجر به تولید است. آنگاه میتوانیم از یک سوژه جدید انتظار داشته باشیم که دنیای کاملاً جدیدی را ایجاد کند که در آن ارزش کیفیت خود را حفظ میکند و پول از قلمرو بدهکاری انسان منسوخ میشود.
پس تغییر باید در سطح روابط تولیدی ایجاد شود. دیوید گرابر در «در زمینههای اخلاقی روابط اقتصادی: رویکرد ماوسی» استدلال میکند که سه زمینه اخلاقی برای روابط مولد وجود دارد که عبارتند از اشتراکی، سلسله مراتب و مبادله. او با اشاره به ماوس تاکید می کند که هر نظام اقتصادی، مانند اقتصادهای بازار یا اقتصادهای هدیه، یک اصل را بر اصول دیگر برتری می دهد، به عنوان مثال، سرمایه داری مبادله را بر بقیه برتری میدهد یا اقتصادهای سلسله مراتبی، سلسله مراتب را، و بدین ترتیب تصور اولیه انسان از جهان را بر اساس آن شکل میدهند. از سوی دیگر، انسان ها ترکیبی از هر سه این اصول را در امور روزمره خود به کار می برند. نکته مهم این است که کدام اصل غالب میشود و ادراک انسان از خود و هستی را شکل میدهد.
تجارب جمعی انسانها نشان میدهد که بهترین راه برای سازماندهی تعاملات انسانی، تخصیص وظایف بر اساس توانایی افراد و دادن چیزهایی است که برای انجام وظایف خود نیاز دارند. گارابر فرآیند تولیدی اشتراکی را "از هرکس به اندازه توان و به هرکس به اندازه نیاز" تعریف میکند.
تولید اشتراکی صرفاً به معنای مالکیت اشتراکی، نظیر آنچه در رژیمهای سوسیالیستی تاریخی یافت میشود، نیست و تنها یک عمل اخلاقی محسوب نمیشود. اشتراک اساسِ لذت است، زیرا تجربیات لذت بخش انسان اساساً با اشتراک گذاری همراه است. در روابط اشتراکی، حسابداری جایی ندارد زیرا اساساً کارکردی ندارد و کلیت جامعه خود را مجموعه ای از غریبهها فهم نمیکند. با بسط منطق اشتراکی به روابط درون و بین گروههای کاری مبتنی بر رمزارزها، بدهی که هم در درک لیبرال راست از پول و هم در روایت سوسیالیستی آن شکل اقتصادی به خود میگیرد، میتواند شکلی اخلاقی به خود بگیرد. در این صورت بدهی اقتصادی می تواند منسوخ شده و شکل جدید خود را که جمعی است به خود بگیرد. این بدهکاری متقابل به دنبال بازسازی حوزه اخلاق و در نتیجه ایجاد خودآگاهیهای جدیدی است که نسبت به معیارهای قضاوت "بیتفاوت" بوده و واقعاً دنیوی هستند. رمزارزها و فناوری بنیادین آن، فناوری بلاکچین، میتوانند شرایطی را ایجاد کنند که در آن اخلاق فرآیندی، که ماسومی در "تز پساسرمایهداری" خود توضیح میدهد، جایگزین اخلاق قضاوت شود و اجازه دهد ارزشها کیفی باقی بمانند.
رمزارزها تماما در مورد تمرکززدایی قدرت و حکومت و مسئولیتپذیری هستند. آنها نیاز به تأیید و برنامهریزی متمرکز را از بین میبرند. آنها می توانند شرایطی را فراهم کنند که در آن شیوه های جدید حکمرانی و مسئولیت ظهور کند و اشکال قبلی استثمار را منسوخ نماید. این نوشته معتقد است که رمزارزها میتوانند شرایطی را فراهم کنند که در آن خود آگاهی جدید انسان (آگاهی غیرمتمرکز) بتواند دنیای کاملا جدیدی را ممکن کند که در آن بتوان از شر معیارهای قضاوت، در نتیجه پول، خلاصی جست. دنیایی که میشود در آن عشق را با عشق و صداقت را با صداقت به اشتراک گذاشت. دنیایی که در آن جامعه شبکهای از افراد غریبه نخواهد بود و انسان خواهد توانست بدهی خویش را به خویشتن خویش پرداخت کند. که همان آیندهی عاری از خشونت است.
و تو که تا انتهای این متن با من همراه شدی _آیینه_ ای سرو! در چشمانداز باش. در قاب اما جابهجا می توان شد. بیننده تنها این توان دارد. مثلِ یکی نقاش.