دفاعیه آقای پرویز پرستویی عزیز، از زایش فرزند در کانادا و تمام دفاعهای دیگر را خواندم؛ راستش کارگر نبود. لعنتی! هرچه دست و پا زدم قانع نشدم. باور کنید خیلی تلاش کردم موضوع را برای خودم ماست مالی کنم، اما نشد.
همیشه وقتی گل یا پوچ بازی می کردم با باخت یک طور کنار می آمدم، اما همیشه زمانی که می فهمیدم دو دست شخص مقابل پوچ بوده؛ خشم عجیبی تمام وجودم را می گرفت.
خشمی ناشی از اعتماد به گزارههای که باید درست می بود، خشمی ناشی از درست نبودن آنچه باید درست باشد.
شاید حس همه ما که در فاصله خزر تا خلیج فارس زیست می کنیم به این رخداد همین دو دست پوچ بود.
رامبد عزیز، ما بخاطر تو به شبکه ای که باید ملی می بود اما نبود نگاه می کردیم، نه بخاطر خنده یا خنداننده بلکه بخاطر صداقتی که بود، نمی دانم هنوز هست؟
تو به احترام ما هرشب ایستادی، ولی چرا رامبد، مگر متولد ایران بودن ننگ بود؟
رامبد عزیز، خشم از تو بخاطر فاصله بین آنچه باید باشی؛ از آنچه هستی بود. در جوابیهات خواندم "مگر مشکل کشور تویی؟".
ولی رامبد تو از ما بودی. از همه کسانی که بدون داشتن ژن خوب با تمام مشکلات هنوز در این فاصله دریا تا دریا ایستادهایم، صاحب فرزند می شویم و برایشان شناسنامه می گیریم، از همین شهرهای اطراف؛ تهران، اصفهان، تبریز، اهواز، یزد، قشم، راستی رامبد شیراز شهر خوبیست برای متولد شدن.
اما نگران نباش همه ما آلزایمر داریم اول زمستان در فصل جدید برنامهات همه چیز عادیست.