این جمله معروف را بارها شنیده ایم که:
"چاه نکن بهر کسی اول خودت بعدا کسی"
ولی در عمل خیلی به معنا و مفهوم آن توجه نکرده ایم! بسیاری از آدمها کارهایی را انجام می دهند و وقتی می پرسیم چرا این کار را کردی؟ پاسخ می دهند که دلم خواست! و این دلم خواست منظور آن دلی نیست که جایگاه خداست بلکه بیشتر رنگ و بوی هوی و هوس دارد!
یکی از قوانین نظام خلقت این است که: از هر دست بدهی از همان دست خواهی گرفت! و قانون دیگر این است که: آدم نون قلبش را میخوره!
برای روشن شدن این مطلب قصه زیر می تواند کمکمان کند که زندگی موفقی نصیبمان شود به شرط اینکه گوش شنوا داشته باشیم.
نقل است که مردى خدمتکار خلیفه بود و کفش او را بر مى داشت و میگذاشت و هر بار این جمله را بر زبان مى آورد که:
"هر کس با تو خوبى کرد به او خوبى کن و هر کس با تو بدى کرد او را به خود واگذار که بدى او گریبانش را خواهد گرفت ."
یکى از اطرافیان خلیفه از نزدیکى او به خلیفه و مقام و منزلتى که او نزد حاکم داشت بر او حسد ورزید و نزد خلیفه رفت و سعایت او را نمود و گفت: این کسى که کفش تو را بر مى دارد و مى گذارد، دهان تو را بدبو مى داند و بدین خاطر از تو تنفر دارد!
پادشاه گفت: از کجا بفهمم که تو راست مى گویى؟
فرد حسود و سعایت کننده گفت: فردا که نزد تو آمد، از او بخواه که به تو نزدیک شود آن وقت خواهى دید که با دست، بینى خود را مى گیرد تا بوى تو به مشام او نرسد!
خلیفه گفت: حالا برو تا فردا او را بیازمایم .
او از نزد خلیفه رفت و شخص کفش بردار را براى شام به خانه اش دعوت کرد و سیر بسیارى در غذاى او ریخت و نزد او آورد و او خورد و رفت. روز بعد که نزد خلیفه آمد و برنامه همیشگی خود را انجام داد، خلیفه به او گفت: نزدیکتر بیا!
او نزدیک آمد و براى آن که بوى سیر خلیفه را آزار ندهد دست بر دهانش گرفت. خلیفه باور کرد که حرف شخص سعایت کننده درست بوده است و تصمیم گرفت این خدمتکار را نابود کند.
رسم پادشاه چنین بود که هر وقت مى خواست هدیه و جایزه اى به کسى بدهد نامه اى به دست او مى داد تا از خزانه دار و یا شخص معین دیگرى هدیه اش را تحویل بگیرد. براى این خدمتکار هم نامه اى نوشت ولى در آن قید کرد که سرِ آورنده نامه را از تن جدا کن و پوست بدنش را کَنده و آن را پر از کاه کن و براى من بفرست.
پادشاه نامه را به خدمتکار داد و گفت: این را به فلان نماینده من بده .
خدمتکار نامه را دریافت کرد و رفت که جایزه اش را دریافت کند، در بین راه با شخص حسود و سعایت کننده برخورد کرد.
او پرسید: کجا مى روى؟
خدمتکار گفت: شاه حواله جایزه اى به من داده مى روم تا آن را دریافت کنم.
او گفت: جایزه ات را به من ببخش! خدمتکار هم حواله را به او داد و شخص حسود، چون نامه را نزد نماینده پادشاه برد، نماینده پادشاه به او گفت: در نامه نوشته شده است که تو را بکشم!
او جواب داد: مهلتى به من بده؛ زیرا اشتباهى رخ داده و حامل نامه کس دیگرى است نه من!
نماینده شاه گفت: حکم سلطان تأخیر بردار نیست و بلافاصله او را کشت!
ساعتى بعد که خدمتکار طبق عادت همیشگی نزد سلطان رفت. شاه تعجب کرد که چطور او هنوز زنده است! بنابراین پرسید: نامه مرا چه کردى؟
خدمتکار جریان ملاقات با مرد سعایت کننده و خواهش او را بیان داشت.
پادشاه گفت: او نزد من از تو بدگویى کرده و مى گفت که تو دهان مرا بدبو مى دانى!
خدمتکار گفت: من هرگز چنین حرفى نزده ام.
پادشاه گفت: پس چرا آن روز جلوى بینى و دهانت را گرفته بودى؟
خدمتکار پاسخ داد: به خاطر اینکه آن شخص غذاى سیردار به من داده بود و مى خواستم شما اذیت نشوید!
پادشاه گفت: در شغل و مقام خود باقى بمان، همانگونه که هر روز دعا مى کردى، شر و بدى شخص شرور به خودش باز گشت.
قانون عمل و عکس العمل و یا قانون کنش و واکنش را به شکلهای دیگری هم بیان کرده اند که در اینجا به یک نمونه از آنها بسنده می کنم.
در جلسه روضهی خانمها، خانم روضه خوان با شور و اشتیاق فراوان به خانمها گفت: خانمهای عزیز، برای اینکه شوهرانتان به گناه آلوده نشوند به آنها اجازه بدهید که ازدواج مجدد داشته باشند!
بعد از سخنان خانم روضه خوان، خانمی نزد او رفت و در گوش او گفت: خدا اموات شما را بیامرزد که با این حرف زیبا و خداپسندانه تان خیال مرا راحت کردی، مانده بودم که چطوری این خبر را به شما بدهم!
خانم سخنران می پرسند کدام خبر؟
و او میگوید: من همسر دوم شوهر شما هستم!
با شنیدن این خبر، خانم سخنران از حال می رود و بیهوش می شود!
خانمهای دیگر کمک می کنند و بالاخره با کلی آب پاشیدن روی صورت او و ماساژ قلبی، او را بهوش می آورند!
خانمی که این خبر را به خانم سخنران داده بود به او می گوید: اگر خودت به حرفهایی که می زنی پایبند و متعهد نیستی، بی جهت مردم را نصیحت نکن! من خودم شوهر دارم فقط خواستم بدانم تو که برای دیگران نسخه می پیچی چقدر به حرفهایی که می زنی ایمان داری و عمل می کنی!!!
دوست من، اکنون بنشین و کلاه خودت را قاضی کن و ببین تا حالا چند بار در چاههای خودت افتاده ای!!!