تغییرات پرشتاب دنیای امروز می طلبد که انسان خود را با تغییرات مثبت و سازنده سازگار سازد. اما چرا بیشتر ما در برابر این گونه تغییرات مقاومت می کنیم و حاضر نیستیم از حاشیه امن خود خارج شویم؟ چرا باید سال ها طول بکشد تا متوجه شویم که این تغییر و تحول چقدر می توانست به رشد و تعالی ما کمک کند؟ چرا باید در برابر تغییرات سازنده این همه از خود مقاومت نشان دهیم در حدی که آینده ما را خراب کند؟!
معمولا وقتی بناست تغییری صورت گیرد، افراد در برخورد با آن چند دسته می شوند:
یک دسته شدیداً در برابر آن مقاومت می کنند.
دسته دیگر شدیداً با آن مخالفت می کنند.
دسته سوم به صورت ضمنی آن را می پذیرند.
دسته چهارم آن را می پذیرند ولی به آن عمل نمی کنند.
دسته پنجم آن را می پذیرند و به آن عمل می کنند.
و در نهایت همه افراد آن را می پذیرند، به آن عمل می کنند و می گویند: از ابتدا ما هم نظرمان همین بود و اصلا ً ما بودیم که این نظریه و یا تغییر را مطرح کردیم! البته این مسیر گاهی سال ها به طول می انجامد و پیامدهای جبران ناپذیری برای یک جامعه و یا خانواده در پی خواهد داشت.
و اما موانع پذیرش تغییر و تحول در انسان ها:
1. بی توجهی به امر آموزش و یادگیری:
بسیاری از افراد، به هیچ وجه اهل آموزش و یادگیری نیستند. مردان و زنانی را می شناسیم که شعارشان این است: من بلدم! من می دانم! و این من بلدم ها و من می دانم ها چه بلاهایی که بر سر ما نمی آورد! مثلاً زن و شوهری را در نظر بگیرید که با هم کلی مشکل و مسئله دارند ولی هیچ یک و یا یکی از آنها حاضر به مطالعه و آموزش و یادگیری برای حل مشکلاتشان نیست. این زوج ها سالیان سال زیر یک سقف با هم زندگی می کنند بدون اینکه از زندگی با هم لذت ببرند! علت آن چیست؟
عدم پذیرش تغییر!
زن و مرد، هر کدام بر درستی نظر خود پافشاری می کنند و هر یک خواهان آنند که دیگری اصلاح شود! وبر خلاف همه سختی هایی که متحمل می شوند حاضر به آموزش و یادگیری رفتارهای درست نیستند!
و یا مدیری را در نظر بگیرید که سالیان سال است با شیوه های کهنه مجموعه اش را اداره می کند و حاضر به تغییر و یا اصلاح روش های خود نیست و گاهی شاهد بوده ایم که این گونه مقاومت ها به قیمت نابودی یک مجموعه، شرکت و یا مؤسسه انجامیده است!
و یا جوانی را در نظر بگیرید که قصد دارد کسب و کاری راه اندازی کند ولی نه حاضر است آموزش ببیند و نه حاضر است شاگردی کند. با این حال فکر میکند همه چیزدان و عقل کل است و اگر فقط سرمایه داشت می توانست بهترین کسب و کار را راه بیندازد. در صورتی که اگر به چنین جوانی سرمایه هم بدهیم به احتمال قوی پس از راه اندازی کسب و کارش، خودش را دچار ورشکستگی می کند و بعد هم با ارائه توجیهاتی عجیب و غریب و غیر علمی به تبرئه خویش می پردازد.
2. فیلترهای منفی ذهنی:
مانع جدی دیگری که بر سر راه تغییر و تحول انسان ها قرار دارد، فیلترهایی است که ما در مسیر ورودی های ذهن خود قرار می دهیم و اجازه نمی دهیم آنچه مطابق برداشت های ذهنی ما نیست حتی اگر درست و علمی و مطابق با واقع هم باشد، وارد ذهن ما شود! انسانی که از سلامت روانی و عقلی برخوردار است در روبرو شدن با مسایل مختلف به بررسی و تجزیه و تحلیل می پردازد و قبل از رد و یا قبول هر چیزی از درستی و نادرستی آن آگاه می شود و سپس یا آن را می پذیرد و یا آن را رد می کند. اما انسانی که خود را اسیر فیلترهای منفی ذهنی کرده است، در مورد هر چیزی از قبل تصمیم خود را گرفته است و نگهبانان ذهنی او اجازه ورود به امور حتی درست را هم نمی دهند! چنین افرادی از قبل برای خود پیش نویسی نوشته اند و به هر موردی که با این پیش نویس همخوانی نداشته باشد اجازه داده نمیدهند که به سرزمینشان وارد شود.
به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنم.
اگر شما کتابی در مورد مثبت نگری به یک فرد بدبین اهدا کنید، چون محتوای این کتاب با محتوای ذهنی فرد بدبین هم خوانی ندارد و در تضاد است؛ به محض این که نام کتاب را مشاهده می کند می گوید: ای بابا مثبت نگری دیگر چه صیغه ای است! در این دنیای پر از مکر و فریب و نيرنگ، مگر می شود مثبت نگر بود؟!
در صورتی که مثبت نگری یک مهارت است و می توان آن را آموخت و در زندگی از آن بهره برد.
و یا فردی را در نظر بگیرید که به جلسه ای آموزشی دعوت می شود که بناست کارشناسی در مورد شادی در زندگی صحبت کند. به محض اینکه سخنران شروع می کند، فردی که از فیلترهای منفی ذهنی دارد، شروع می کند در ذهن خود در مورد سخنران نظریه پردازی کند. مثلاً : از کجا معلوم که این فرد خودش انسان شادی باشد؟ از قیافه این فرد پیداست که خودش آدم شادی نیست! نفسش از جای گرم درمی آید! این آدم برای این به اینجا دعوت شده است که سر ما شیره بمالد و این سخنران با مسئولین ما دستش در یک کاسه است!
و خلاصه اجازه بررسی دقیق علمی مباحث مطرح شده توسط سخنران را به خود نمی دهد و به همین دلیل تغییر و تحولی هم در زندگی او صورت نمی گیرد.
و یا برخی از افراد در مورد خودشان از فیلترهای منفی ذهنی به وفور استفاده میکنند. مثلاً چنین اظهار می دارند که: ای بابا این موارد دیگر از ما گذشته است! اگر شما هم جای من بودی مطمئنم که وضعیت من را داشتی! تو که پدر و مادری مثل پدر و مادر من نداشتی! و یا من یک زن هستم، می فهمی؛ یک زن!
3. ترس
مانع سوم که اجازه نمی دهد انسان ها تغییر کنند ترس است. ترس بلای جان آدمی است. آدمی که می ترسد به نوعی مرده است فقط هنوز مراسم خاکسپاری اش برگزار نشده است! وقتی اداره زندگی خود را به ترس هایمان می دهیم این ترس هایمان است که ما را به هر جایی که می خواهند می برند و نه اهداف و خواسته هایمان! انسانی که می ترسد برای فرار از ترس هایش جرأت نمی کند دست به هیچ کاری بزند و برای این که خود را قانع کند دائم از مکانیسم دلیل تراشی استفاده می کند و برای خود و دیگران دلایل قانع کننده می آورد که اگر این کار را انجام می دادم این اتفاق می افتاد! در صورتی که چنین نیست، بلکه این افراد برای اینکه حاضر نیستند از حاشیه امنی که برای خود درست کرده اند خارج شوند از پذیرش هر تغییری گریزانند. ترس، قدرت اقدام را از ما می گیرد و برای اینکه خود را تبرئه کنیم معمولا نبود امکانات و یا مواردی از این دست را بهانه می کنیم تا از تغییر فرار کنیم.
ترس از شکست و ترس از حرف مردم، دو مورد از ترس هایی است که معمولا افراد را زمین گیر می کند و اجازه نمی دهد ما حرکتی رو به جلو داشته باشند.
چه انسان هایی که به خاطر ترس از شکست و احساس بی لیاقتی، رؤیاهای قشنگ خود را دست نخورده کنار گذاشته اند و آنها را با خود به گور برده اند! انسانهای ترسو، فقیرترین انسان های روی زمین اند. در حقیقت، فقیر کسی نیست که مال و اموالی ندارد بلکه فقیر کسی است که از تغییر و تحول می ترسد.
لطفا دقایقی دست از خواندن بردارید و چند سوال از خود بپرسید:
ترس های من با زندگی من چه کرده اند؟
اگر این ترس ها را نداشتم الان زندگی من چه وضعی داشت؟
آیا حاضرم دست از ترس های واهی خود بردارم؟
اگر مدیریت زندگی خود را به جای ترس هایم به عشق و شهامت بدهم زندگی من چه وضعیتی پیدا می کند؟
4. تعصب و غرور
یکی دیگر از موانع تغییر و تحول، غرور و تعصب است. انسانی که مغرور است ظرف وجودش پر و لبریز است و دیگر جایی برای آموزش و یادگیری باقی نگذاشته است. انسان مغرور و متعصب، خود را عقل کل می داند و با تراشیدن آداب و سنن من درآوردی برای خودش، اجازه تغییر و تحول را از خودش می گیرد. بارها از برخی افراد شنیده ایم که:
من دکترا دارم! من فوق لیسانس دارم! من لیسانس دارم! من بزرگ قوم و قبیله هستم! و خلاصه من خودم برای خودم سبکی دارم و صدها نفر را تشنه کنار چشمه می برم و تشنه بر می گردانم! بنابراین، تا فردی حس شاگردی نداشته باشد از تغییر و تحول خبری نیست.
5. فرافکنی و درون فکنی
یکی دیگر از موانع تغییر و تحول، فرافکنی و درون فکنی است.
فرافکنی یعنی هر اتفاقی برای فرد می افتد آن را به دیگران نسبت می دهد. چنین افرادی همیشه انگشت اتهامشان به سوی دیگران است و دیگران را مقصر می دانند. اگر شکست خورده اند، این دیگران بوده اند که باعث شکست شان شده اند! اگر با همسرشان مشکل دارند؛ تقصیر دیگران است. اگر در درس و مدرسه مشکل دارند، تقصیر مدرسه است! خلاصه تنها کسی که در زندگی اینها مشکل ندارد، خودشان هستند و هر بلایی که به سرشان آمده از ناحیه دیگران بوده است.
به همین دلیل تغییر و تحول در زندگی شان معنایی ندارد، چون خودشان کاره ای نیستند؛ این دیگران اند که چرخ زندگی شان را می چرخانند!
گروهی نیز، درون فکنی می کنند و بر عکس گروه اول، معتقدند که هر بلایی سرشان آمده از ناحیه خودشان بوده و تقصیر خودشان بوده است. اینان شش دانگ بی لیاقتی های دنیا را مخصوص به خودشان می دانند و معتقدند هیچ کاری از دست شان ساخته نیست! و دست به هر کاری بزنند خراب از کار در میآید! به همین دلیل تغییر و تحول در زندگی آنان معنا پیدا نمی کند.
6. پاداش غلط به رفتارهای غلط
پاداش غلط دادن به رفتارهای غلط، مانع جدی دیگری است که اجازه نمی دهد افراد به سمت تغییر و تحول بروند. زن و شوهری را در نظر بگیرید که هر دو بارها و بارها کارهایی را انجام می دهند تا نشان دهند که برای طرف مقابل ارزش قائل اند. مثلا زن به دفعات مکرر از خودگذشتگی نشان می دهد و بهترین رفتارها را برای جلب توجه همسرش از خود نشان می دهد ولی مرد هیچ کدام از این رفتارها را نمی بیند تا بالاخره زن دچار افسردگی می شود و در این حالت است که مورد توجه مرد قرار می گیرد و دائم مرد به دارو و درمان زن توجه نشان می دهد. در اینجاست که زن دوست دارد تمام عمر را با افسردگی طی کند؛ چون در این وضعیت است که دیده شده است و در نتیجه از تغییر و تحول به سمت درمان فراری می شود.
همین وضعیت برای مرد هم قابل تصور است. مردی که خود را به آب و آتش می زند و روزی چهارده- پانزده ساعت کار می کند تا رفاه خانواده را تامین کند و این تلاش ها تا زمانی که مرد دچار نوعی بیماری نشده است، توسط اعضای خانواده دیده نمی شود. وقتی که مرد دچار سیاتیک شد مورد توجه همه قرار می گیرد، مرد عطای هر تغییر و تحول را به لقایش خواهد بخشید و بیماری را به سلامتی و کار و تلاش ترجیح خواهد داد.
این مساله را می توان در محیط های کاری و اداری هم مشاهده کرد.
7. عدم پیگیری و اقدام
برخی معتقدند: خواستن، توانستن است. ولی هر خواستنی به توانستن ختم نمی شود. بسیاری هستند که خیلی دوست دارند جیب پر پولی داشته باشند ولی می بینیم که ندارند! بسیاری هستند که سال هاست می خواهند سیگار را ترک کنند ولی هنوز که هنوز است سیگار می کشند و بارها گفته اند که این آخرین نخ سیگاری است که می کشند ولی دریغ از ذره ای اقدام!
خواستنی که همراه با پیگیری و اقدام نباشد، به توانستن ختم نمی شود. تغییر و تحول عمل و اقدام می خواهد. اگر قصد دارید تغییری در زندگی خود ایجاد کنید از امروز، عمل گرایی را سرلوحه برنامه های خود قرار دهید.
از کتاب " ده فرمان در باب خودشناسی "، نوشته علی اصغر سوادکوهی.
شاد، خندان و رو به رشد باشید.