آیا احساس من به حد کافی خوب نیستم یا من به حد کافی فعال نیستم را داشته اید ؟ آیا احساس می کنید که شما تمام تلاش ممکن را می کنید ولی زندگی درقبال آن به شما چیزی ارزشمند نمی دهد ؟ آیا مکررا خودتان را نهیب می زنید و از خودتان انتظار بیشتری دارید ؟ بهتر انجامش بده ... بیشتر انجام بده .. صدایی درون ذهن شماست که گهگاه به شما این پیغام را یاد آور می شود؟ آیا می دانید این پیغام ها از کجا می آیند ؟
بعد از تحقیقات فراوان و تجربه های زیادی که در مشاوره با خانواده های مختلف و افراد مختلف دکترها در این زمینه داشته اند، به این نتیجه رسیدند که زمانی که ما تغییر می کنیم معمولا احساس های ما کمی با تاخیر آنچه درک کرده ایم را دنبال می کنند.
اما این پیغام من به حد کافی خوب نیستم چگونه درون ذهن ما جا گرفته است ؟ برای شروع از شما می خواهم که درباره بچه ها و اینکه چقدر آنها از اطراف خود تاثیر می پذیرند کمی تامل کنید. کودکان همواره در حال یادگیری، مشاهده و درک زندگی اطراف خود هستند. ومهمترین دلیل آنها برای بدست آوردن محبت و عشق اطرافیان ( کسانیکه از کودک مراقبت می کنند) خودشان است. همه کودکان دوست داشتنی هستند و دریافت عشق و دوستی برای آنها بسیار حیاتی است.
در یک خانواده مشکل دار دریافت این محبت و عشق بصورت پیوسته رخ نمی دهد.مادری مشغول یا پدری که معتاد است فرصت ابراز علاقه را به کودک ندارد . از نگاه کودک این قطع و وصل شدن ابراز علاقه قابل درک نیست. رفتارهای خشونت آمیز پدر یا بی توجهی مادر برای ذهن کودک قابل درک نیست. آنها برای بدست آوردن توجه و محبت دائمی تلاش می کنند تا مشکل را حل کنند. آنها شروع به ایجاد باورهایی مثل اگر من بچه ی خوبی باشم ... اگر در مدرسه شاگرد زرنگ باشم...اگر خانه را مرتب کنم مامان عصبانی نمی شود... اگر فوتبالیست خوبی باشم پدرم اعتیادش را ترک می کند... اگر پولدار بشم ... و اگر های دیگری که کودک در ذهن خود می سازد تا شرایط را به حالت نرمال یا دوست داشته شدن باز گرداند.
کودکان خیلی زود یاد می گیرند که اگر پدر و مادر خوشحال باشند به او هم توجه و محبت خواهند کرد. پس تمام تلاششان را می کنند که مشکلی پیش نیاید. اما بیشتر تلاش های آنها با شکست مواجه می شود. قبول کنیم که کودکان برای مشکلات بزرگان نمی توانند راه حل های مناسبی را ارایه کنند ولی کودکان این را نمی توانند در سنین پایین درک کنند. آنها کودک هستند و فعلا در حال یادگیری و اولین چیزی که به ذهنشان می رسد را به عنوان جواب قبول می کنند. جواب هایی از قبیل : من یک مشکلی دارم که پدرم به من توجه نمی کند. من یک مشکلی دارم که مادرم از دستم عصبانی می شود. حتما من دوست داشتنی نیستم. لابد من مشکلی دارم.
کودک بزرگ می شود و علت مشکلات را اکنون درک می کند، اما این پیغام با کودک باقی می ماند که من مشکلی دارم. زمانیکه بزرگ می شویم قبول کردن اینکه خانواده آنها به حد کافی به ما توجه نکرده اند و دوستمان نداشته اند را معقول نمی دانیم. و قبول کردن اینکه مشکلی در من بوده راحت تر از قبول کردن داشتن خانواده یا والدین بدون محبت و عشق است.
قبول کردن کار سختی است اما برای یک زمان بسیار کوتاه، حتی یک میلی ثانیه یا میکرو ثانیه اجازه دهید که ذهن شما این وضعیت را بررسی کند. نگران نباشید برای چند ثانیه اگر شما این موضوع را بررسی کنید پدر و مادر شما بی محبت و عشق نخواهند شد. ولی در عوض بار بسیاری از روی دوش شما برداشته خواهد شد.
این وضعیت شبیه سناریوی زیر است : تصور کنید که یک سبد بزرگ را بر دوش خود دارید و تعداد زیادی توپ سنگی درون آن قرار دارد که بیشتر آنها متعلق به کسی دیگر است. هر کدام از این توپ ها را در طول زمان برداشته اید. رفتار اشتباه پدرم یک سنگ، خودخواهی معلم مدرسه سنگ دیگر، فریاد مادرم سنگی دیگر ،شوخی همکلاسی ام سنگی دیگر.
قبول کنید که هیچکدام از این سنگ ها مال شما نیست . سنگ های قدیمی را دور بیاندازید. و با واقعیت زندگی خودتان روبرو شوید. همه ما اشتباه هایی می کنیم ولی قرار نیست اشتباه های دیگران را به دوش بکشیم. شاید از پدرتان در کودکی انتظار اشتباه کردن نداشتید ولی اکنون می دانید که همه ما اشتباه می کنیم.شما انسان خوبی هستید. شما به حد کافی هم خوب هستید. شما نیازی به دوش کشیدن اشتباه های دیگران ندارید. آسوده باشید دیگر بزرگ شده اید.
شما در هر نقطه ای از مسیر زندگی اتان که باشید این نقطه قسمتی از خطی است که ادامه دارد. پس شما همین حالا در کاملترین وضعیت خودتان هستید . ادامه دهید.
متشکرم که زمانتان را برای خواندن این مطلب سپری کردید.
این مقاله را می توانید بصورت کامل به زبان اصلی از اینجا مطالعه کنید.