ویرگول
ورودثبت نام
سمانه اشرفی
سمانه اشرفیسلام :) من سمانه‌ام. اینجا بیش‌تر از دنیای تبلیغات می‌نویسم و گاهی هم برداشتم از زندگی...
سمانه اشرفی
سمانه اشرفی
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

آیا کار تیمی می‌تواند راهی برای درمان باشد؟ (برداشتی از سریال the bear)

کسی نمی‌تواند دیگری را قضاوت کند. همه مایکل را از دست داده‌اند. مایکل، آن پسر خوش‌رو و خوش برخوردی که به زندگی همه رنگ می‌پاشیده، حالا دیگر نیست. یک رستوران از او مانده که احیا کردنش یک مشکل بزرگ است.

The bear از آن دسته از سریال‌هایی است که تا مدت‌ها عاشقش می‌مانم. نه چون فیلم‌برداری‌ها فوق‌العاده‌اند، بازیگرها در نقششان فرورفته‌اند و یا داستان حول محور کار می‌چرخد. بلکه چون روابط انسانی ساده نیستند. پیچیده‌ و آغشته به دردند و همیشه جایی برای سرک کشیدن و یادگیری وجود دارد.

هشدار: این متن حاوی یک اسپویل واقعی است.

روایتی از شکست، غم و بازسازی

1. همه چیز آشفته است

سریال the bear، نامه از برادر از دست رفته
سریال the bear، نامه از برادر از دست رفته

برخلاف فیلم‌ها و سریال‌های سانتی‌مانتال و خوش‌ رنگ و لعاب، این سریال آشفته است. هیچ چیز سرجای خودش نیست و غیرقابل باور است که در نقطه‌ای همه چیز به صورت مقطعی درست کار کند. چرخ زندگی و روابط درست کار نمی‌کنند. کار به هم می‌ریزد و در لحظاتی هر چند کوتاه شخصیت‌ها به جنون می‌رسند.

این که ناخن‌هایت را بجوی، با آهنگ تکرار شونده سریال مضطرب بشوی و یا پاهایت به ضرب بیفتند کاملا طبیعی است. چون این سریال یک روایت زیبا نیست. یک روایت از جهانی واقعی است و فکر می‌کنم همین موضوع کمک می‌کند یک قسمت ترمیم نشده در وجودت احساس شنیده شدن کند.

2. به شکست به اندازه پیروزی پرداخته می‌شود

شکست نقطه مقابل پیروزی نیست؛ سریال the bear
شکست نقطه مقابل پیروزی نیست؛ سریال the bear

در دنیای مدرن و پر دستاورد امروز که کم‌تر از شکست می‌شنویم و می‌بینیم این سریال تمام قد ایستاده تا نشان دهد همه تلاش‌ها به سرانجام نمی‌رسند. بعضی روزها به سختی شب می‌شوند و بعضی شب‌ها زودتر از آن که باید به صبح می‌رسند.

بعضی از تلاش‌ها، حتی با تمام قوا به خاطر شرایط شکست می‌خورند. برخی عشق‌ها یک طرفه‌اند و گاهی هیچ راهی به مقصد زیبایی که خیال می‌کنیم؛ نمی‌رسد، اما یک چیز هنوز هست و آن زندگی است. زندگی که هر بار دم گوش ما و شخصیت‌های این سریال فریاد می‌زند، من قوی‌ترم.

3. نقطه‌ای برای سوپرایز وجود دارد

سوپرایز عجیب سریال the bear
سوپرایز عجیب سریال the bear

سریال با تمام دردی که در خود حمل می‌کند هنوز در لحظاتی حامل پیام‌های شاد و سوپرایزهای غیر منتظره است. درست مثل زندگی که همزمان که دست به گریبانت برده، باز می‌تواند لحظات شاد بی‌آفریند. تعلیق قبل از لحظات شاد، همه آن چیزی است که به روح در هنگام تماشا تغذیه می‌رساند.

حالا این تغذیه می‌تواند سوپرایز و نامه یک شخصیت از دست رفته باشد و یا دختری از کودکی که دوباره سر از زندگی شخصیت اصلی در می‌آورد. دختری که خنده‌اش می‌تواند جهان را گلستان کند. چه برسد به قلب کارمی.

"عشق، چه خانوادگی باشد، چه دوستانه و چه عاشقانه، مرزهای میان «خود» و «دیگری» را از بین می‌برد. تمایل طبیعی ما انسان‌ها به شناخت یکدیگر، به عهده گرفتن دغدغه‌ها و حالات روحی کسانی که به آن‌ها نزدیکیم.

همواره همدلی کردن و خود را جای دیگران گذاشتن، باعث می‌شود کمتر شبیه موجوداتی کاملاً جدا و مستقل باشیم و بیشتر شبیه آن چیزی شویم که فیلسوف «اَنِت بایر» آن را «وارثان و جانشینان کسانی که برایشان اهمیت قائلیم» نامیده است."

4. شخصیت‌ها رشد می‌کنند

رشد شخصیت ها در سریال خرس
رشد شخصیت ها در سریال خرس

در این آشپزخانه که هیچ چیز سرجایش نیست، یک چیز ثابت است. تلاش برای بقا جایش را به تلاش به تعالی داده و همه در تکاپو هستند. به ظاهر برای بازسازی آشپزخانه تلاش می‌کنند، اما در واقع افراد تیم در حال ترمیم و پوست‌اندازی اند.

هر دیواری از آشپزخانه که فرو می‌ریزد همزمان دیواری از تعصب و شخصیت قبلی یکی از افراد تیم را نشانه می‌گیرد و به فروریختن دعوت می‌کند. همین هم دلیلی است برای تغییر ریچارد، تینا و ابراهیم. آدم‌های به ظاهر لجوجی که حالا حتی با وجود گذر سن و تثبیت در جایگاهشان مجبور به تغییر اند.

5. قهرمان "فرد" نیست، "تیم" است

این موضوع برای من، الهام‌بخش‌ترین بخش سریال است. قهرمان یک فرد نیست. قهرمان همه‌اند. مثل پیچ و مهره‌ها، همه در جای خودشان هستند. اگر هم در جای اشتباهی باشند، کم کم در طول سریال جای خودشان را پیدا می‌کنند. آشپزی در رستوران یکی از تیمی‌ترین مشاغل جهان است.

آشپز اصلی یعنی کارمی و دستیارش سیدنی هر چند مجریان اصلی‌اند، اما بدون تک تک اعضا حتی یک شب هم نمی‌شود به درستی غذا را به دست صف مشتری‌های ایستاده بیرون در و چشم‌های منتظر درون سالن برسانند. برای همین هم تعامل ارزش بالاتری دارد. آدم‌ها باید راهی برای تعامل پیدا کنند و این اجتناب‌ناپذیر است.


ترانه‌ی بازسازی

سریال the bear، تیم‌سازی
سریال the bear، تیم‌سازی

این سریال بازنمایی خودکشی است و این حقیقت که آدم‌های دور و نزدیک افرادی که دست به خودکشی می‌زنند هرگز مثل قبل نمی‌شوند. اما اگر غم را از دید سالومون نگاه کنیم آن نقطه‌ای است که می‌تواند سرانجامی اخلاقی و رشد را در پای داشته‌باشد.

می‌تواند آغازی برای فرایند بازسازی باشد. "زمانی که از درد فقدان بی‌ریشه می‌شویم، مجبوریم خودمان را دوباره بسازیم. غم ما را تیزتر و هوشیارتر، حضورمان را در کارها و انتخاب‌ها پررنگ‌تر می‌کند." البته غم همیشه سازنده نیست و نباید هم باشد.

اما هر چه که هست این سریال کمک می‌کند تا بیش‌تر به آن وجه مثبت غم متمایل شویم. به این نقطه که من هم می‌توانم از دل هر لحظه سختی که گذشت برای خود و دیگری مرهم باشم.


آیا کار تیمی می‌تواند درمانی اثربخش برای تروما باشد؟

این سریال در ذهن من این سوال را پررنگ کرد ‌که آیا کار تیمی می‌تواند راهی برای درمان و التیام تروما باشد؟
و نقش من در این التیام جمعی چیست؟
آیا غم‌های مشترک را می‌توان به مساله‌ای جمعی بدل کرد که همه برای ترمیم آن در کنار هم تلاش کنند؟

به هر حال امیدوارم این مطلب و این سریال به دست همه کسانی برسد که برای هوشیاری، همدلی و التیام جمعی تلاش می‌کنند. 🌻

سریالکار تیمیهمدلیسلامت روانتحلیل سریال
۷
۸
سمانه اشرفی
سمانه اشرفی
سلام :) من سمانه‌ام. اینجا بیش‌تر از دنیای تبلیغات می‌نویسم و گاهی هم برداشتم از زندگی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید