من یه لاکپشتم! میرم تو لاکم و حرف نمیزنم. من پیش اکثر آدما آرومم. حتی پیش خودمم بیصدام. انقدر که وقتی با خودم تنهام احتمالا به جز صحبتای کوتاه تلفنی و پخش شدن آهنگ، هیچ صدایی سکوت خونه رو نشکنه.
تصور کن چنین آدمی بخواد ارتباط گرفتن رو یاد بگیره. حتی سختتر از اون بخواد تو شغلی مرتبط با ارتباطات کار کنه. چاره چیه؟ چطور دیوار درونگرایی رو بشکنه پس؟ چطور به چشم آدما نگاه کنه و از خجالت ذوب نشه؟
یه جایی تصمیم گرفتم تو دورهمیهای بیشتری شرکت کنم. البته نه هر مدل دورهمیای. مثلا جایی رفتم که آدمها با زور به تنهاییت حمله میکردن یا برعکس، جایی که کسی تلاشی برای دوستی نمیکرد. اوایل ناامید شدم.
ولی بالاخره بعد از گشتوگذار و ناکامیهای فراوون یه راهبر خوب پیدا کردم. یه بستر که اسمش کافه ارتباط بود. کافه ارتباط یه مکان همیشگی و مشخص نداشت، اما مفهوم و بستر درست داشت.
کافه ارتباط جایی بود که آدمها جمع میشدن و راهبر یعنی آقای زمانیها آروم آروم مینداختشون تو آب تا شنا کنن. نه انقدر آروم که شنا رو یاد نگیرن و نه انقدر سریع که خفه بشن. اونجا آدمها به گروههای کوچیک تقسیم میشدن تا صحبت کردن رو تو دایرههای امن تجربه کنن و کم کم این دایره بزرگتر شه.
اول این جمعها هرکس خودش رو معرفی میکرد و آخر هر دورهمی، راهبر اجازه میداد هر فرد نیاز و دغدغهاش رو بیان کنه. هر دورهمی کافه ارتباط یه مهمون هم داشت. که زمان زیادی هم به شنیدن میگذشت. "شنیدن" یکی از کارای مورد علاقه آدمهایی مثل من!
پیشنهاد میکنم اگه ادم حرفهای هستی و یا دوست داری تبدیل به یه حرفهای بشی، راجع به کسبوکارت حرف بزنی و یا از کارای بقیه بشنوی تو جمعی مثل کافه ارتباط شرکت کنی.
این جمع خیلی بهت کمک میکنه که بهتر ارتباط برقرار کردن رو یاد بگیری و باور کنی آدمهای شبیه به توام میتونن دیده و شنیده بشن. راستی خیال نکن چون انقدر راحت از خودم مینویسم همین قدر راحت هم حرف میزنم. هنوز نه. هنوز مشغول تمرینم!
تو کامنتها بهم از تجربهات بگو. چطور یخ درونگراییت رو میشکنی؟ چه مدل جمعهایی بهت احساس امنیت میدن؟