«کار تیمی» از اون مدل اصطلاحهاییه که تو هر جمعی بری میشنوی. میشنوی و از خودت میپرسی باشه قبوله یادش میگیرم، ولی چطوری؟ به قول گفتنی راههای رسیدن به خدا زیاده، اما یکیش رو نشونم بده!
هفته گذشته من تو یه پروژه نقاشی دیواری شرکت کردم و طعم کار تیمی رو چشیدم. این پروژه مربوط به تیم نقاشان روستا بود. تیم نقاشان روستا یه تیم دلی از آدمهاییه که تصمیم گرفتن با رفتن به روستاها و نقاشی کردن مدارس مناطق محروم حال دل بچهها رو بهتر کنن. دمشون گرم، ولی این چه ربطی به کار تیمی داره؟ الان میگم.
با ثبت نام تو برنامهی تیم نقاشان روستا و رفتن به لوکیشن همه چیز شروع میشه. میتونی به تیم بگی سلام و یه قلم مو دستت بگیری. اونجا بچهها بدون سختگیریهای عجیب و غریب، نق و نوق و نگاه از بالا به پایین بهت از این که چطور قلم مو دست بگیری و یا چطور رنگ برداری که باقیش نریزه و حیف نشه توضیح میدن.
تمام نکات یکدفعه آموزش داده نمیشن. بچههای با تجربهتر حواسشون هست که به مرور و حین کار کردنت نکات لازم رو یادآوری کنن. این شکلی هم اعتماد به نفست بیشتر شکل میگیره و هم گاردت میاد پایین چون کار حرفهای بقیه رو دیدی.
به خاطر بودجه محدود و زمان کم، هر طرح توسط چندین نفر رنگآمیزی میشه. واسه همین به عنوان عضوی از گروه تلاش میکنی جایگاه و موقعیتت رو پیدا کنی. باید بدونی کجا و با چه زاویهای باایستی که هم خودت فضای کار کردن داشتهباشی و هم مزاحم بقیه نباشی.
لازمه گاهی از بغل دستیت بپرسی اگه من سه قدم بیام جلو تو کارت خراب نمیشه؟ ممکنه جواب نه و یا آره بشنوی و اینا همه تمرینه که چطور با آدمها به تعامل برسی. ممکنه دلت بخواد آهنگ راک گوش بدی، اما آیا بقیه هم تیمیهات هم دوست دارن آهنگ مورد علاقه تو رو گوش بدن؟
ذهن همه آدمها پر از ایده است به خصوص اگه تو اون کار متخصص هم باشن، اما تو این تیم یاد میگیری طرح مورد علاقهت رو نشون بدی و بقیه بگن برای این فضا خوب نیست. بگن نیازه سادهتر و یا پرتر باشه. آیا میتونی تو اون لحظه خاص بغضت رو فرو بخوری و به نظر اکثریت احترام بذاری؟
ما تو تجربه قبلی چند بار با توجه به شرایط طرح رو عوض کردیم. مثلا با رسیدن به مدرسه دیدیم دیوارها آجرین و این سرعت رنگآمیزی رو کم میکرد و نیاز بود طرح سادهتری انتخاب بشه. بنابراین بچهها با تعامل ممکن بود یه طرح رو رد و یه طرح دیگه رو قبول کنن و این ربطی به میزان خوب بودن اون طرح نداشت.
همین الان به آدمهایی فکر کن که همیشه رو مختن! فرقی نداره کجا باشی... همیشه کسی هست که رو مخت باشه. مثلا تو خیلی درونگرایی و یه آدم به شدت برونگرا. تو دوست داری توجه بگیری و یه آدم دیگه به شدت از توجه گرفتن بیزار.
کار کردن تو گروهی با تعداد زیاد نفرات، سر یه پروژه مشترک مثل نقاشی دیواری بهت یاد میده کمی صبورتر باشی. آدمهای متضادت ممکنه نزدیک به تو باشن، اما هدف بزرگی هست که همه براش اون جا هستین. آیا اون هدف انقدر قشنگ نیست که با تفاوتها کنار بیایم؟
تو میتونی خودت باشی و این گروه این اجازه رو بهت میده. میتونی متفاوت از بقیه فکر کنی و کسی به اعتقاداتت توهین نکنه. میتونی همزمان کنار سه نفر که در حال صحبت کردن گروهی هستن باایستی و فقط گوش بدی. گوش بدی بدون این که کسی مجبورت کنه صحبت کنی.
من بعد از بودن تو تیمهای مختلف به این نتیجه رسیدم که برآورده کردن شرایطی برای فضا دادن به فردیت میتونه خیلی به آرامش روان آدمها کمک کنه. تو تیم نقاشان روستا میتونی خودت باشی و فضای تنهایی خودت رو حفظ کنی.
درسته که تو این تیم حق اشتباه وجود داره، ولی همه باید یک سری از وظایف رو به درستی رعایت کنن. یکی از این وظایف شستن قلممو بعد از کار کردن باهاشه. شاید خیلی ساده به نظر برسه و دقیقا همین سادگیه که باعت میشه باور کنم چنین تیمهایی برای یادگیری کار تیمی فوقالعاده هستن.
با انجام مسیولیتهای کوچیک، برداشتن قدمهای بزرگتر هم برات آسون میشه. ولی یادت نره تو شرایط سخت، یعنی آفتاب شدید، کم خوابی و ساعتهای طولانی کار کردن، ممکنه برداشتن حتی قدمای کوچیک هم آسون نباشه و این یه تمرینه. مگه نه؟
یادمه یکی از بچهها موقع مطرح کردن نکتهای کمی با صدای بلند اون موضوع رو یادآور شد. من شوکه شدم و ازش پرسیدم یعنی فلان اشتباه رو کردم؟ گفت نه منظورم این نبود. بعد ازم به خاطر نوع بیانش عذرخواهی کرد. من هم باهاش تجربیاتم رو در این زمینه به اشتراک گذاشتم.
هر دومون به این نتیجه رسیدیم که خوبه یاد بگیریم با ملایمت بیشتری اشتباهات بقیه رو بهشون یادآور بشیم. این تعامل و گفتگو برای من خیلی سازنده بود. مدیریت این گروه باعث شده بچهها تلاش کنن با احترام و با بیان مناسب با هم رفتار کنن. چیزی که یکی از رکنهای مهم کار تیمیه.
کار کردن در شرایط کمی سخت کمک میکنه موقعیتهای جدید و گاهی پیشبینی نشده پیش بیان. هرچند مدیریت گروه با تمام توان و انرژی حواسش هست سختیای پیش نیاد، ولی همیشه اتفاقات باب میل ما نیست.
مثلا ما طبق شرایط تصمیم گرفتیم محل خوابمون رو عوض کنیم و اتفاقا جای بهتری هم رفتیم، اما طبق برنامه اولیه نبود. منعطف بودن واقعا یه مهارته که بدون قرار گرفتن در شرایطش به دست نمیاد. پس اتفاقا چه بهتر که گاهی شرایط طبق برنامه ریزی پیش نره.
آقای خوشجام، مدیر نقاشان روستا برای هر چیز برنامهریزی داشتن و این برنامه رو به بچههای تیم اعلام میکردن. این که هر طرح قراره چه مدت زمانی طول بکشه و لازمه ما با چه سرعت و چه تعداد نفراتی پیش بریم.
برای همین برای انجام خیلی از کارها به گروههای کوچیکتر تقسیم میشدیم. یه دسته نیاز بود طرح بزنیم، یه سری رنگ کنیم و یه سری هم مشغول پذیرایی از دوستامون باشیم. داشتن هدف به همه افراد انگیزه میداد تا کارشون رو با کیفیت بهتر و در زمان مناسب انجام بدن و از سمت دیگه گیج نشن.
این تجربه جدای از حس بینظیرش برام پر از یادگیری بود. از اون جنس یادگیریها که شاید هزار و یک جا خودش رو نشون بده. به این نتیجه رسیدم که نیازه بیشتر تو چنین برنامههایی شرکت کنم چون خوندن کتابای کار تیمی، گوش دادن به پادکست و حتی کار کردن در یک تیم هیچ کدوم به تنهایی نمیتونن از من یه هم تیمی خوب بسازن.
نیازه تا تو تیمهای منسجم، خوب و با هدف کار تیمی رو تمرین کنم. امیدوارم شما هم تو برنامههای نقاشی دیواری روستا و یا گروههای مشابه شرکت کنین و از نزدیک کار گروهی رو لمس کنین. با چالشها و بالا و پایینهاش کیف کنین و از فرداش یه آدم جدید باشین.
تو کامنت بهم بگین به نظرتون یاد گرفتن کدوم یکی از مهارتهای کار تیمی از بقیه سختتره؟