هلو به روی ماهتون???
شنیدید میگن در نومیدی بسی امید است!داستان ورود من به محیط استارتاپی هم همینجوری شروع شد!
روزی از روزگاران بنده به همراه دوستان گرامی سر کلاس درس طاقت فرسای استاتیک(برا ما بچه های صنایع طاقت فرساست چون از عمران و آبادانی سر در نمیاریم?)نشسته بودیم کههه...
شترق?(صدای برخورد سر شخصی با آسفالت)
یک عدد دانشجوی دکترای الهیات که فارغ التحصیل هم شده بوده و اومده بود مدرک دکتراش رو از دانشگاه تحویل بگیره تا رستگار بشه !خودش رو از طبقه ۸ ساختمون دانشکده پرت کرد پایین و دار فانی را وداع گفت:(به همین سادگی!
بعد ما رو بگید همزمان یهو هم غرق در ناراحتی و هم غرق شادی شدیم.ناراحتی از این حادثه دردناک و شادی از کنسلی کلاس:) (یه مشت دانشجوی مشتاق درس دور هم تشکیل اجتماع دادیم الکی مثلا)
اره اینجوری شد که ما بیکار بودیم و از فرط بیکاری داشتیم تو محوطه دانشگاه گشت میزدیم که دیدیم مرکز نوآوری یه برنامه گذاشته به اسم استارتاپی شو!!!! ما هم دیدیم اسمش باحاله رفتیم ببینیم چه خبره?بخوام حقیقت رو بگم تنها کاری که سر کارگاه انجام دادم گوش ندادن به حرف های استاد بود!زیرزیرکی داشتیم با دوست هام حرف میزدیم و میگفتیم بابا این حرفا چیه!استارتاپ چیه!این کارا چیه!,تو همین حرفا بودیم که من اومدم یه سوال از مدرس بپرسم که مثلا خودمو مشتاق نشون بدم گفتم چجوری ما هم میتونیم استارتاپ بزنیم ؟!مدرس کارگاه هم گفت من شما رو به یکی از بنیانگذاران یکی از استارتاپ هامون لینک میدم اتفاقا همینجا هستن!خانم لسانی ایشون رو دریابید!?
یعنی واقعا الکی الکی و تو رو دربایستی من شماره خانم لسانی رو گرفتم و وارد داستان شدم!داستان در فراز و نشیب استارتاپ کمدی!
شب همون روز من از سر کنجکاوی به این خانومه پیام دادم و قرار گذاشتیم همدیگه رو فرداش ببینیم!دیدن همانا و رفتن من به پارک فناوری پردیس همانا و شروع به زندگی جدید در پایان یه زندگی دیگه همانا!!!
گاهی اوقات الکی الکی جدی میشه!
گاهی اوقات هم هرچقدر جدی میشی الکی میشه!
دنیای عجیبیه!!!