جنایت و مکافات اثری بزرگ از نویسنده روسی، فیودور داستایفسکی است. این کتاب که در شهر سنپترزبورگ روایت میشود، داستان دانشجوی حقوقی به نام رادیون راسکلنیکف است که به علت تنگدستی تصمیم میگیرد پیرزن رباخواری را که گاهی برایش گرویی میبرد، بکشد. اما چرا باید یک انسان عادی در کمال خونسردی ادم بکشد؟
کتاب یکی از اساسی ترین سوالات بشر در حوزه جرم شناسی را مطرح میکند:"چرا مردم مرتکب جرم میشوند؟" سالهاست که اندیشمندان مختلف در پی پاسخ به این سوال هستند. آنها حتی عوامل مختلفی را که به نظر میرسد در وقوع جرم توسط انسان ها موثر است را توصیف کرده اند.
به همین دلیل، نظریه های مختلفی در جواب به این سوال شکل گرفته است. این نظریه ها خود بعدا پایه مکاتب مهم جرمشناسی شده اند. در اینجا میتوان به مهمترین آنها اشاره کرد:
نظریه اول نظریه فشار است و یک نظریه ساختاری و بزرگ است که عوامل وقوع جرم را چیزی جز عوامل درونی یا حتی بیرونی مجرم میداند. این نظریه عامل وقوع جرم را در ساختار جامعه میداند. در واقع میتوان گفت که اگر ساختارها اصلاح شوند، کسی هم بزهکار نمیشود. کتاب هم با توصیف وضعیت فقرزده و بزهکار سنپترزبورگ، این نظریه را به نوعی تایید میکند. وضعیت رسیدگی به دعاوی در کلانتریها و رفتار خود پلیس و کارآگاهان و در ادامه دادگاه به عنوان مجریان قانون، نشانگر ساختار معیوب قضایی در روسیه آن زمان است.
نظریه دیگر هم نظریه فرصتهای نابرابر افتراقی است. این نظریه بیان میکند که همه آدمها مجرم نمیشوند. در خیلی از اوقات ارتکاب جرم مربوط به هدف انسانهاست و این نابرابریهای ساختاری است که موجب ایجاد هدفهایی همراه با بزهکاری برای افراد جامعه میشود. رادیون هم دانشجویی است که به دلیل همین نابرابریهای اقتصادی ترک تحصیل کرده است و به خاطر وضعیت اقتصادی خانوادهاش دست به جنایت زد.
به جز نظریههای ساختارگرا میتوان به نظریههای خودمحور هم اشاره کرد که علت جرم در وضعیت درونی و بیرونی خود مجرم میبیند. این نظریهها عوامل گوناگونی مثل نهاد خانواده، وضعیت اجتماعی افراد به خصوص وضعیت اقتصادی آنها، بیکاری، مهاجرت و وضعیت روانی افراد اشاره دارند. رادیون راسکلنیکف از اسکیزوفرنی رنج میبرد و جنون دارد. او برای تحصیل به سنپترزبورگ مهاجرت کرده است و به چند وقتی است که به خاطر مشکلات مالی ترک تحصیل کرده است. مدتهاست که از خانوادهاش دور بوده و متوجه شده است که خواهرش به خاطر او میخواهد با کسی که دوستش ندارد، ازدواج کند. او مدتهاست که بیکار است و حتی نمیتواند اجاره اتاق محقر خود را بدهد.
از انواع نظریههای خودمحور میتوان به نظریه تعارض فرهنگی اشاره کرد. مهاجرت یکی از عوامل تعارض فرهنگی به حساب میآید. در کتاب نیز رادیون برای تحصیل به سنپترزبورگ آمده بود و از خانواده خود دور شده بود. همین مهاجرت و دور شدن از خانواده بسیار در وضعیت روانی راسکولنیکف پیش از ارتکاب جرم نقش زیادی داشت.
نظریه دیگر نظریه خنثی سازی است. این نظریه بیان میکند که مجرم معمولا عذاب وجدان ارتکاب جرم را با توجیه خنثی میکند. رادیون نیز قبل از ارتکاب جرم برای رهایی از عذاب وجدان به توجیه عمل خود تلاش کرده بود. او با توجه به رفتار پیرزن رباخوار با مشتریان خود، او را مستحق مرگ میدانست و همچنین فکر میکرد میتواند مانع ازدواج خواهر خود به خاطر پول با کسی دوستش ندارد، شود. همه اینها
یک نظریه مهم دیگر که رویکرد ان با نظریههای قبلی متفاوت است، نظریه مبتنی برکنترل است. این نظریه، انسان را ذاتا متمایل به بزهکاری میداند. در واقع اگر ساختارهای قانونی و اجتماعی و همچنین اعتقادات شخصی افراد وجود نداشت، مطمئنا همه انسانها به بزهکاری تمایل داشتند. این ابزار کنترل هرچقدر بیشتر باشد، فرد را ازارتکاب جرم دور نگه میدارد.
البته این نظریه مخالفان زیادی دارد و به نظر میرسد داستایوفسکی هم در کتاب دقیقا عکس آن را مورد توجه قرار داده است. قهرمانان کتاب همگی، محصول وضعیت اجتماعی هستند که در آن زندگی میکنند. قربانیانی که در شرایط خود مجبور به انجام کارهایی شدند که نمیخواستند. آنها انسانهای خوبی هستند و در ذات خود به بزهکاری علاقهای ندارند. اما وضعیت اجتماعی انها را به سمت جرم سوق میدهد.
او هیچگاه در کتاب سعی بر قضاوت شخصیت ها ندارد. او با ارائه پیشینه هر شخصیت و نشان دادن اعمال و رفتار آنها در موقعیت های مختلف سعی میکند به این نکته اشاره کند که انسانهای مختلف در موقعیت های مختلف چه کارهایی انجام میدهند و با شکستن کلیشه های ذهنی افراد در قضاوت آدم ها، دوگانگی شخصیت های سیاه و سفید را میشکند. در کتاب او مردی دائم الخمر که با دزدیدن پول غذای بچه هایش در حال خوشگذرانیست، لزوما ادم بدی نیست. یا زنی فاحشه، فردی بی اخلاق نیست و حتی بسیار هم معصوم است. حتی مرد جوانی که مرتکب قتل شده است، شخصیتی منفی ندارد و بعد ارتکاب جنایت سعی دارد خود را مجازات کند.
درگیری های ذهنی رادیون در سراسر کتاب و وضعیت اسفبار جسمی مجازاتی است که خودش به خودش تحمیل کرده است. داستایوفسکی در تلاش است که نشان دهد این وضعیت روانی و مجازات خودخواسته از ان چیزی که قانون و دادگاه برای مجازات انسانها درنظر گرفته است. او با عذاب وجدان عمل خود روبرو است و در نهایت هم نمیتواند تحمل کند و خود را تحویل پلیس میدهد.
به باور بسیاری، راسکولنیکف برای نجات از فلاکت، تسلیم برخی ایدههای عجیب خود میشود و چوب ناپختگی اندیشههایش را میخورد. برخی فقر و جو اجتماعی محل زندگیاش را در سرانجامش مهم میشمارند و برخی نیز باور دارند درون هر آدمی یک راسکولنیکف خفته است. این نظریات گوناگون در تحلیل شخصیتی رادیون نشان دهنده اهمیت و پیچیدگی مباحث جرمشناسی است که داستایوفسکی به خوبی از پس تبیین آن برامده است. او در کتاب کمتر به توصیف شخصیت ها میپردازد. شخصیت های کتاب بیشتر در خلال گفت و گوهایی که دارند، شخصیت خود را به نمایش میگذارند و همچنین ایدئولوژی خاص خود را تبلیغ میکنند.
کتاب جنایت و کافات همان طور که از لحاظ ادبی یک شاهکار محسوب میشود، در حوزه جرم شناسی و روان شناسی نیز بسیار ارزشمند است. این کتاب با نمایش وضعیت اجتماعی سن پترزبورگ در سال و وضعیت دادگاهها و رسیدگی در جرایم در آن زمان، توانسته است دلایل ارتکاب جرم را بسط دهد. همچنین در پایان مخاطب را در این فکر فرو میبرد که در جامعهای که خود گناهکار است و مردم عادی را به سمت بزهکاری سوق میدهد، میتوان افراد را به این خاطر بازخواست کرد؟