ویرگول
ورودثبت نام
سمانه پیروی
سمانه پیروی
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

نون و القلم؛ مانیفست جلال

نون و القلم داستان انقلابی است که قلندران در برابر قبله عالم انجام داده­ اند ولی این انقلاب در اثر تلاش و همت قلمندران به وجود نیامده است. بلکه در حقیقت به خاطر فرار قبله عالم انجام شده است. آل احمد در این داستان با روشنگری ویژه ای از ماجرای شکست جنبش ملی در اثر کودتای استعماری 28 مرداد 1332 پرده برمی دارد. زبان جلال در کتاب به شیوه تمام نوشته­هایش روان، ساده و همراه با طنز است. این طنز گزنده در موقعیت­های مختلف مخاطب را به فکر فرو میبرد و به مشکلات نسل روشنفکر جدید میپردازد. داستان با دید کاملا امانیستی به مسایل مینگرد و وجدان انسانی را مهم­ترین راه تشخیص حق و باطل میداند.

حکایت اصلی درباره دو میرزا بنویس است که درگیر انقلاب قلندران میشوند. میرزا بنویس ها در آن دوره و زمانه موقعیت خاصی داشتند و در واقع گنجینه اسرار انسان­ها به شمار میرفتند. آنها از احوال مردم آگاه بودند و درباره خصوصی­ترین شرایطشان، به واسطه نامه­ها، شکایت­نامه­ها یا دیگر نوشته­های دیگری که مینوشتند، آگاه بودند. یکی از این دو میرزا بنویس، میرزا اسدالله، برای خود اصولی دارد و در مقابل پول و قدرت وسوسه نمیشود. او در حقیقت وجدان بیدار مردم است. در مقابل همکار او، میرزا عبدالزکی، کارش فروش دعا و طلسم است. او از جهالت مردم نان میخورد ولی شخصیت منفی داستان نیست. او تنها چنان باهوش است که از جهالت مردم استفاده کند.در مقابل کسانی مثل خانلرخان یا میزان­الشریعه شخصیت­های منفی داستان هستند. کسانی که از موقعیت خود یا از اعتقادات مذهبی مردم استفاده میکنند تا به منافع خود برسند.

خانلرخان آدمی است که کوس رسواییش را بر سر بازار زده اند. او برای رسیدن به مسند ملک الشعرایی حاضر است همه کار بکند ولی میرزا عبدالزکی روشنفکری است که نمیتواند به این سادگی هرکاری را انجام دهد.. او نیز برای رسیدن به هدف آماده هرکاری است ولی باید به هر صورتی که هست کار خودش را توجیه کند و به فساد خود ظاهری فریبنده دهد. میزان الشریعه از خانلرخان نیز بدتر است و در پناه سنگر دین، سود خود را می جوید. قلندرها مردمی جسور و مقاومت هستند، جز اینکه راه و رسم کار را نمی دانند و هنگامی که پای شدّت عمل به میان می آید و بایستی گناهکاران را کیفر داد، خود را می بازند یا دست به کارهایی می زنند که برخلاف هدف آنهاست و این سبب می شود که مردم از آنها دور شوند. سرکرده ی آنها ترکش دوز وقتی حکم شدیدی صادر می کند، در اتاق خودش غش می کند. در این میانه مردم تماشاچی هستند و هنگامی که آذوقه در شهر کم می شود، فقط در فکر پُرکردن شکم اند و گویی زد و خورد قلندرها و ماموران مخفی حکومت برایشان اهمیتی ندارد. در اینجا نویسنده حکم میکند که برای مردم فرقی ندارد چه کسی حاکم ان­ها باشد. همین که شکم­هایشان سیر باشد کافی است. علاوه بر این، در کتاب مردم آزادی بیان ندارند. آنها در اتمسفری زندگی میکنند که به خاطر بیان عقایدشان، مثل حاجی ممرضا، کشته میشدند. حتی بعد از روی کار امدن قلندران، این اتفاق ادامه داشت. قلندران مثل قراول­ها و گشتی­های حکومت، در مقابل مردم بودند و مردم ار آن­ها میترسیدند. دوران خفقانی که در دوره حکومت قبله عالم مشاهده میشد و بعدها به دوره قلندران هم رسید، ناشی از حکومت قانون نبود.

جان لاک در رساله خود میگوید: «هدف قانون، ممنوعیت یا محدودیت نیست، بلکه حفظ و گسترش آزادی‌هاست. آزادی، رهایی از محدودیت‌ها و خشونت ایجادشده توسط دیگران است؛ و در جایی که قانون نیست، آزادی نیز وجود نخواهد داشت.» دولت­های دموکراتیک فقط با وضع قوانین کلی، به مردم این اجازه را میدهند که در موارد شخصی­تر و جزئی آزادی عمل داشته باشند.

جلال در چند قسمت از کتاب نیز به وضعیت دادرسی و دستگاه فاسد قضایی انتقاد کرده است. در قسمت­های ابتدایی کتاب و پیش از انقلاب قلندران، شخصی خر خور را گم کرده است و از میرزا اسدالله میخواهد که برای او شکواییه­ای بنویسد. در این موقعیت میرزا به او پیشنهاد میدهد که برای حل شدن سریع­تر کار خود به ماموران رشوه دهد. در غیر این صورت شکایتش به گئش کسی نمیرسد زیرا دو طرف دعوی در یک جایگاه نیستند.

در ادامه نیز هنگامی که قلندران بر شهر حاکم میشوند و میرزا اسدالله را قاضی میکنند، کارها به آسانی پیش نمیرود. میرزا سعی میکند مسائل را به دور از خشونت وبه روش کدخدامنشانه حل کند اما طولی نمیکشد که قلندران متوجه میشوند این راه حل درستی نیست. آنها بدون اجازه میرزا اسدالله چند محتکر را اعدام کردند. عدم تناسب جرم و مجازات در دوره قلندران کاملا مشهود است.

نون والقلم درباره روشنفکرنمایانی است که از وضعیت موجود گله دارند اما راه­حلی برای تغییر آن ندارند. چنانچه حتی اگر حکومت را به دست ­آنها بدهند، نمیتوانند کاری را از پیش ببرند. جلال در انتها به نتیجه­گیری عجیبی میرسد که از زبان میرزا اسدالله بیان میدارد:«می­دانید، من در اصل با هر حکومتی مخالفم. چون لازمه هر حکومتی شدت عمل است و بعد قساوت و...»

اما واقعا وجود حکومت برای جوامع الزامی است؟ بدیهی است که بقاى صلح و ثبات و آرامش و رعایت حقوق انسانها در برابر یکدیگر، به حکومت ونظام سیاسى اجتماعى کامل، بستگى دارد؛ زیرا بدون وجود حکومت، هرج ومرج، جامعه را فرا مى گیرد. زندگى اجتماعى انسان، هزاران دشواریها، کشمکشها، تخاصم و درگیریها را به همراه دارد و در جهت حلّ معضلات اجتماعى و رفع نزاعها و حلّ و فصل امور، وجود حکومت و نظام سیاسى و حضور یک حاکم مقتدر با قانونى مترقّى، ضرورتى است که هیچ عقل سالمى در آن تردید نمى کند; زیرا هرج و مرج (آنارشیسم) ضد خواست فطرت آدمى و سبب نابودى همه ارزشهاست.

حقوق عمومی دلایل مختلفی را برای نیاز جامعه به حکومت بیان میدارد که از مهم ترین آن­ها میتوان به این علل اشاره کرد: ضرورت نظم و امنیت داخلی جامعه، لزوم تصدی کارهای بدون متصدی، لزوم ایجاد تعادل اقتصادی و...

همچنین در منابع فقهی نیز به ضرورت وجود حکومت در جامعه اشاره شده است. تردیدى نیست که عقل یکى از حجّتهاى الهى و پیامبر باطن آدمى و یکى از منابع استنباط احکام فقهى است (کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع). بر این اساس، هنگامى که عقل تشکیل نظام سیاسى را در راستاى پیشگیرى از هرج و مرج و ایجاد انتظام و انسجام و تحقّق پیشرفت امور، ضرورى اعلام کند، دین نیز وجوب تأسیس واجراى آن را لازم و واجب مى داند. اگر عقل، کسى یا کسانى را واجد شرایط لازم در تصدّى امور فوق دانست، دین نیز پذیرفتن حکومت از سوى انسان واجد الشرایط را لازم مى شمرد. بنابراین، شعار پرهیز از دخالت در امور سیاسى ـ اجتماعى بر خلاف دستور عقل و دین است.

این نکته کاملا مشخص است که انسان موجودی مدنی الطبع است و نیاز دارد که نهادی به روابط اجتماعی او سامان دهد. اینکه ممکن است حکومت به خشونت برسد، نباید منجر به حذف آن شود؛ زیرا خشونت جزوی از ماهیت حکومت نیست و هر حکومتی ناگزیر به خشونت نمیرسد. البته وجود حاکمیت که از عناصر حکومت است، شدت عمل را به همراه دارد که این شدت عمل بعد مثبت دارد. زیرا میتواند از هرج و مرج جلوگیری کند.

باید توجه کرد در ساختار فاسد، انسان­ها در جایگاه درست خود قرار نمیگیرند و رفته رفته فساد ساختار به افراد نیز سرایت میکند. قلندران شاید در ابتدا آدم­های خوبی بودند اما با گذشت زمان دقیقا شبیه به قبله عالم و دیوانیان او رفتار کردند. آن­ها حتی در انتها رئیسشان اصول اخلاقی خود را زیرپا گذاشت و تصمیم گرفت از طریق حرمسرا آن­ها را نجات دهد که مورد انتقاد افرادی از خود قلندرها نیز قرار گرفت.

نقد آثار هیچگاه از نقد نویسنده جدا نیست. جلال خود که سال­ها به دنبال راه نجات بود، به حزب توده پناه برده بود اما آن­ها نیز او را ناامید کرده بودند. بعد از آن او دچار چنان سرخوردگی شد، که دستمایه نوشتن آثار متعددی از جمله همین کتاب شد. به نظر میرسد دو میرزا بنویس نون و القلم، درواقع تکه­های مختلف روح جلال هستند و او در این کتاب در یک مبارزه درونی قرار دارد. او در قسمت­ها مختلف کتاب سعی میکند، دلایل مبارزه را با خود مرور کند و آن­ها را نقد کند. در نهایت هم سعادت را در رها کردن مبارزه میبیند. کاری که هیچگاه خودش در دنیا واقعی انجام نداد.

به هر ترتیب، نون والقلم کتابی ارزشمند در ادبیات معاصر ایران است. این کتاب که در واقع مانیفست سیاسی نویسنده نیز محسوب میشود، تصویری تمثیلی از عقاید از ایران معاصر نشان میدهد. جایی که روشنفکران در حال مبارزه هستند و حکومت در حال دفاع از ماهیت خود. درست است که در پایان میرزا اسدالله ناامیدانه هر راه نجاتی را رد میکند ولی وصیت او به پسرش نشان میدهد که او امید را نه در زندگی خود بلکه در ادامه راه خود به وسیله فرزندانش میداند. جلال آل احمد با بیان این موضوع از زبان قهرمان داستانش، نشان میدهد که هنوز به آینده­ای که قرار است توسط نسل بعد ساخته شود، امیدوار است.

حقوقیکتابنون و القلمجلال ال احمد
عاشق فیلم و کتاب و نوشتن که برحسب اتفاق حقوق خوانده است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید