زندگی نتایج جالبی را پیش روی ما قرار میدهد ما را در یک مسیر دلخواه قرار میدهد چیدمان را می چیند و سپس به ما راه را نشان میدهد البته ما اختیار داریم انتخاب کنیم اما این انتخاب داخل در یک دایره جبری براساس یک میل و علاقه قلبی صورت میگیرد ضمنا ما در ابتدای زندگی به یک مفهوم بیشتر از بقیه تمایل نشان میدهیم و این مفهوم کلی میتواند زیبایی ، قدرت، آزادی و......باشد در طول تاریخ و مطالعه زندگی بزرگان و افراد برجسته تاریخ ما به این مفهوم میرسیم که افراد با یک مفهوم به دنیا می آیند البته ایگو یا خود هم در این مسیر نقش بزرگ و مهمتری رو ایفا میکنند جمله مشهوری از ژاک دریدا هست که میگه هنرمند زمانی که بدنیا می آید با اثر هنری اش همزمان به دنیا می آید و لزوما اثر هنری در واقع یک شخص هست نه یک اثر خلق شده به دست هنرمند فقط هنرمند در طی تجربیات روزانه چه به لحاظ زندگی شخصی که جهان بینی وی را تشکیل میدهد و چه به لحاظ تجربیات زیبایی شناختی درک و آگاهی پیدا میکند و در یک بعد زمان و مکانی مشخص اثر را بدنیا می آورد. براستی که یک هنرمند سعی می کند آنچه که در در قالب احساس و انتزاع می بیند را به عرصه دنیای ساختن برساند و دست به آفرینش بزند نکته مهم این امر در این هست تا زمانی که هنرمند اثر را نبیند و نفهمد قبل از اینکه دست به خلق بزند اثر خود را به صورت ملموس نمایش نخواهد داد منظور از نمایش پرده برداری هست پس ما در اینجا از اثر انتظار صرف بصری بودن را نداریم شاید این جمله را شنیده باشین که هیچ هنرمندی قبل از ورود به دنیای احساس و ادراک آن از لحاظ روانشناختی نتوانسته اثری حتی در ذهن پدید بیاورد یکی از نکاتی که بیشترین شاید بگم قسمت بزرگی از اثر یک هنرمند را تشکیل میدهد حافظه تاریخی هست واقعیت این هست انسان به شدت وابسته و تاثیر پذیر از حافظه تاریخی و هویت تاریخی جمعی میباشد چرا که یک هنرمند حتی در محاوره های روزمره هم با تجربیات تاریخی هویت جمعی در ارتباط هست و از آنها تاثیر می پذیرد البته این به آن معنی نیست که هیچ تاثیری نمیتواند ایجاد کند بلکه این انتخاب به عهده اوست یا میتواند این عامل را تاثیر بدهد در اثر خود یا ندهد اینجاست که هنرمند با انتخاب مخالف عرف اجتماعی ساختار بنیادگرایی فطری در جامعه را در هم می شکند و به جرات میتوان گفت این حرکت و انتخاب هنرمند میتواند شروع یک نوع رویکرد ویژه و خاص باشد یا به عبارتی نگرشی جدید در رابطه با مفاهیم را بیافریند تاثیر این مورد به حدی بالاست که هنرمند خالق نام میگیرد و خلق یعنی از نیستی هستی بوجود آوردن به عبارتی جامعه ای که شدیدا فناتیک هست فقط یک هنرمند میتواند در آن جهان بینی عمیق ایجاد کند چون در این جامعه که احساسات و عواطف شخصی در بند حدود جامعه عقب گرد سرکوب شده یک تابلو نقاشی حتی با سبک اکسپرسیونیسم زبان دل و احساس دارد که بدین واسطه میتواند بهترین تاثیر و تعیین را انجام دهد زمانی که همه چیز از حرکت باز میماند این هنر است که میتواند رو به جلو گام بردارد و نه اصلاح و نه انقلاب بلکه اختلاط این دو مورد را به همراه خواهد داشت جامعه ای که انقلاب گریز هست و اصلاح ناپذیر یا بهتر بگوییم اصلاحات خیلی در آن جزئی خواهد بود نقش هنر بدون رویکرد تاریخی و در واقع یک هنر کاملا مستقل میتواند روی قضایای عمیق تر از لایه های اجتماعی به بررسی مفاهیم بپردازد به عبارتی هنر همیشه خلق میکند چیزی را از نو می آفریند یا در نو آفریدن دوباره از نو می آفریند هنر زیبایی را ملاک موضوع قرار داده و با استفاده از زیبایی محسوس یا همان زیبایی قابل توصیف و درک انتزاع را عینیت می بخشد هنر در این رابطه حتی از ریاضی هم کمک میگیرد همان موضوعی که با تمام وضوح در آثار لئوناردو داوینچی مشهود هست در خلق در خلق هنر ما باز به اصالت زیبایی و مفهوم هنر برای هنر را درک میکنیم و باید گفت در طول تاریخ زیبایی شناسی و هنر عمده موضوعی که به آن کمتر پرداخته شده و در هر عصر بعد از عصر قبلی کمرنگ تر شده موضوع اصالت زیبایی و هنر برای هنر بوده است و هنر متعهد نه تنها سبب ضعف در اصل هنر شده بلکه آن را از مسیر اصلی خود و رسالت فهم و درک زیبایی خارج کرده است با تامل و توجه بیشتر ما متوجه یک موضوع اساسی میشیم که نتیجه هنر متعهد تولیدات محصولات هنری برای رسیدن به اهداف غیر از اهداف در امتداد مسیر والایی هنر هست در واقع در هنر متعهد زیبایی و فهم و درک واقعی آن در فرع قرار میگیرد و نیل به اهداف غیرهنری و غیر زیبایی شناسانه واقعی و در اصل رسیدن به انشایی صوری از موضوع مورد نظر را شاهد هستیم. در طول ابراز احساسات زیبایی شناسانه از تاریخ، جغرافیا، ادبیات، علم حاکم بر زمان خودش یا همان روح حاکم بر خودش از نکته ای ظریف از درک زمان خود را نه بر حسب واقعیات صحبت میکند بلکه بر ذات هنر و ارتباط آن با روح زمان تاکید میکند پس برای یک هنرمند که از ذات هنر در اثر هنری اش صحبت میکند روح زمان و ذات هنر حاکم بر موازین فنی هنر را در بر دارد در این جا ما با نقدی محکم بر فرم گرایی روبه رو میشویم البته منظور از فرم صور زیبایی شناختی و در واقع همان خطوط ظاهری زیبایی هنر را دربر میگیرد نکته ای که طرفداران مکتب هنرمتعهد به آن می پردازند صرف انتقال تجربیات زیبایی شناسانه هست اما نکته ای که حائز اهمیت هست تجربیات زیبایی شناختی در بعد خاصی از مکان و زمان برای یک هنرمند اتفاق می افتد برای مثال یک هنرمند اهل فلورانس در قرن ۱۵ م قطعا تجربیات نسبتا متفاوتی به یک هنرمند آلمانی در دوران جنگ جهانی دوم خواهد داشت و اینجا ما به مفهوم جبر روح عصر یا روح زمان بر کیفیت تجربیات زیبایی شناسانه یک هنرمند می رسیم و بحث رسالت باوری و رسالت تاریخی اجتماعی یک هنرمند برجسته و برجسته تر از سبک هنری و اندیشه اجتماعی وی در آثارش ظاهر میشود لزوما نکته ای که جای تامل بالایی دارد مفهوم جبری تحمیلی روح زمان بر آثار یک هنرمند را دارد همانطور که در ابتدای مطلب بیان کردیم یک مفهوم در زندگی شخصی هنرمند برجسته تر هست و یک مفهوم در زندگی اجتماعی هم عصر هنرمند نفوذ قابل توجهی داشته که میتواند به درک زیبایی شناسی و حتی ادراک رنگ و شکل و خطوط هنرمند تاثیر فراوانی بگذارد مثلا هنرمندی که در اوایل دوره اولیه صنعتی اروپا زندگی میکند تحت تاثیر زیبایی شناسی گوتیک قرار گرفته و بیشتر درک رنگ وی با هنرمند دوره عصر طلایی میجی تفاوت بسیار زیادی قطعا خواهد داشت هنرمندی که در دوره اولیه صنعتی زندگی میکند بیشتر چون خودش هم تحت تاثیر رنگ بندی آثار هنرمندان هم عصر خودش قرار خواهد گرفت همانطور که یک هنرمندی که در دوره عصر طلایی میجی به خلق آثارش میکند تحت تاثیر رنگ بندی های هنرمندان هم عصر خودش قرار خواهد گرفت.