"به نام خدا"
موضوع نامه: سلام آقای رئیس جمهور۳!
سلام آقای رئیس جمهور! آقای رئیس جمهور شما عجب شاخی هستید! در این جامعه حسن پرور فقط شما توانسته اید به این مقام شامخ برسید. الحق که ژن خوب هستید. از نامه قبل تا امروز ما تماام تلاشمان را کردیم که شما بشویم. آقای رئیس جمهور، نشدیم! حال که ما شما نشدیم از رو نمی رویم. حداقلش شاید مثل شما شدیم.
آقای رئیس جمهور دیشب که ما داشتیم جیب شلوار سیاوش را در خیاط خانه می دوختیم؛ به این مهم رسیدیم که شاگرد خیاطی برای ما نان و آب نمی شود... تا کی جیب شلوار بدوزیم و دکمه هایی که شکم های گنده پس از خوردن آناناس پرتشان کرده اند درون سفره را محکم کنیم؟! راستی آقای رئیس جمهور گفتیم که ما فهمیدیم آناناس خوردنی است؟ ما فهمیدیم!
والا آقای رئیس جمهور... پیشنهاد بی شرمانه که همه جا هست. اگر ما تا امروز به آن پیشنهادات تن داده بودیم که الان در حال خوردن آناناس آب پز در باس ده هیلزمان بودیم. مثلا هفته پیش قلی گفت که اگر سر زانویش را بدوزیم و به مادرش چیزی نگوییم ساندویچ تخم مرغش را به ما می دهد؛ اما ما قبول نکردیم علی برکت الله! ?
حتی دیشب! دیشب ما در بهر جیب دوزی بودیم که خواهر سیاوش آمد شلوار وی را بگیرد.. وای! وااای! نگوییم برایتان از گره روسری اش.. جلو آمد. داشتیم سلام و احوال پرسی می کردیم که کلاه سوئیشرتش را سرش کرد! آقای رئیس جمهور ما پنجره را باز کردیم و پریدیم، علی برکت الله! ?
خلاصه اش اینکه ما از برای انجام یک فعالیت اقتصادی عزم خود را جزم کردیم. سراغ گنجه مادرمان رفتیم تا سرمایه هایمان را برانداز کنیم. سرمایه هایمان عبارت بودند از:
قباله ازدواج پدر و مادرمان، کارت عروسی پدر و مادرمان، شناسنامه هایمان، کارت های واکسیناسیونمان، ساعت قدیمی پدربزرگ مرحوممان، رومیزی ترمه قرمز حنابندان مادرمان، آینه و شمعدان سر عقدشان و پتوها و قوری هایی که مادربزرگ هایمان سر تولدهایمان هدیه دادند.
ولی ما امیدمان را از دست ندادیم. رفتیم و قلک خودمان و برادرمان را هم شکستیم؛ اما سرجمع به اندازه یارانه یک ماهمان هم سرمایه پیدا نکردیم.
آقای رئیس جمهور می آیید شریک بشویم؟ ما شمّ اقتصادی قوی ای داریم! باور کنید زوج اقتصادی خوبی می شویم.
مثلا برای شروع ما می توانیم پشت بام خانه مان را بگذاریم وسط. نگران نباشید صاحب خانه مان با ما. شما چه می گذارید؟! آقای رئیس جمهور می توانیم با قلی اینها هم شریک بشویم ماشینشان الان ۱۴۰ میلیون تومان شده است. آقای رئیس جمهور تقی هم تازگی ها بلا شده است! هرروز که از کنار خیاط خانه رد می شود از کیفش بوی تخم مرغ می آید. می خواهید با او هم شریک بشویم علی برکت الله؟
راستش آقای رئیس جمهور ما رفتیم بنگاه محلمان. مظنه پشت بام را گرفتیم. نهایتش زیرپوستی ۱۰۰ هزارتومان پیش،۲۳ هزار تومان هم اجاره.:/ هرچه چک و چانه زدیم بالاتر نرفت... از همان جا هم رفتیم خانه تقی اینها و دریافتیم که چند روزی فاضلابشان بالا زده بوده و بوی تخم مرغ... خلاصه اش اینکه گلاب به رویتان!:/ قضیه شراکت تقی هم پرید:/ امّمّمّا او گفت که می توانیم روی پشت بام خانه آنها هم حساب کنیم، علی برکت الله! فعلا در اول کار ۲۴۶ هزارتومان پول داریم. آقای رئیس جمهور پشت بام خانه شما خیلی بزرگ است نه؟! اگر شما هم پشت بامتان را بگذارید وسط آناناسی می شود. مادر ما می گوید خیلی پولدار ها مثل ما نیستند که یک طرف باغچه شان را بادمجان بکارند یک طرف را گوجه. مثل ما نیستند که رخت هایشان را پنجاه بار وصله پینه کنند. مثل ما نیستند که بوی کبابی های میدان تجریش مستشان کند. مثل ما نیستند که! یک کارت می کشند و تمام. آقای رئیس جمهور می شود یک کارت بکشید و تمام؟ والا به ما می گویند پدرمان به خاطر قرض هایش به مسافرت طوولانی رفته. ما می گوییم مسافرت، شما هم بگویید مسافرت... اما قبل از اینکه برود اولِ هرماه می آمد و می گفت ۴۵ تومان ها واریز شد و کارت بانکی اش را در هوا تکان می داد. آقای رئیس جمهور شما هم وقتی ۴۵ تومان ها را واریز می کنند کارت بانکی تان را در هوا تکان می دهید؟
می گوییم آقای رئیس جمهور... یک فکر آناناسی! ما همه محلمان را به پشت بام خانه شما منتقل می کنیم و خانه هایشان را اجاره می دهیم. نظرتان؟ آقای رئیس جمهور می بینید کارهایمان را؟ علی برکت الله!
خب...
حال که موضوع سرمایه حل شد، روی چه سرمایه گذاری کنیم؟ آقای رئیس جمهور تقی سلام می رساند، می گوید این روز ها نان توی روغن است. می گوید روغن ها را بخریم، انبارشان کنیم و سه روز بعد با هفت برابر قیمت روانه بازار کنیم. نظرتان؟ اما می گوییم آناناس بهترین گزینه است؛ کلاس هم دارد. آقای رئیس جمهور تقی هنوز می گوید روغن. کم مانده گیس و گیس کشی راه بیفتد. گرچه تقی کچل است. ما پس از اینکه تقی گیس های ما را کشید تصمیم گرفتیم برویم خانه قلی اینها. آقای رئیس جمهور قلی سلام می رساند می گوید روی یک چیز با ابهت سرمایه گذاری می کنیم. آقای رئیس جمهور قلی هم تازگی ها بلا شده است. ایده ای که دارد برگ های درختان محله تان را به پرواز در می آورد. آقای رئیس جمهور دست این قلی ما را یک جایی بند کنید والا حیف و میل می شود..
ما پس از ایده برگ ریزان قلی به بنگاه محل رفتیم و درخواست سه دستگاه مستاجر تمیز برای پشت بام خانه هایمان ارائه کردیم. پس از یک روز مستاجر های گمشده مان را یافتیم. در محل مستقرشان کردیم و پول پیش و اجاره دو ماه را پیش پیش گرفتیم. با سرمایه حاصله دکه ای بسی لاکچری در جوار قله دماوند بنا کردیم و به فروش پفک هندی، آناناس، سیبِ زمینی و کلید پرداختیم.
پس از تبلیغات فراوان توسط خواهر مذکور سیاوش در اینِستا و اونِستا کم کم دکه مان شلوغ تر شد و هر روز مجبور به اجاره یکی دیگر از پشت بام های محل می شدیم. آقای رئیس جمهور ما جدی جدی داشتیم به یک فعال اقتصادی شاخ پرحاشیه تبدیل می شدیم! آقای رئیس جمهور ما داشتیم حسن۲ می شدیم! شب ها خوابمان نمی برد؛ اشتهایمان ۵ برابر شده بود؛ سوی چشمانمان برگشته بود؛ شوق زندگی پیدا کرده بودیم. دیگر هرکس می خواست در قبال ساندویچ تخم مرغ سر زانویش را بدوزیم و به مادرش چیزی نگوییم قبول می کردیم. هرکس کلاه سوئیشرتش را سرش می کرد خودمان را از پنجره پرت نمی کردیم. اگر کسی حسن۲ صدایمان نمی کرد می بافتیمش. به همه می گفتیم آقّای رئیس جمهور شریک ما است! البته حواسمان هست که هنوز چیزی وسط نگذاشته اید! خلاصه اش اینکه آقای رئیس جمهور باکلاس شدیمم! با ابهت شدیم! پرحاشیه شدیم! حسن۲ شدیم!
حیف که نشد! اگر می شد چه می شد!
پایان.
ارادتمند، حسن۲ با کلید فرسوده.
و نامه قبل:
نامه قبل تر:
پ.ن: امیدوار برای به خیر گذشتن اولین روز آخرین آذر قرنِتان:)