تابستون 92 که شروع شد، هر روز رو با یه بهانهای میسوزوندم. یه روز با خودم میگفتم تازه اول تابستونه بابا! یه روز دیگه میگفتم تا 11 خوابیدم، دیگه نمیشه! یه روزایی که هفته از نیمه گذشته بود، میگفتم بذار از اول هفته...
خلاصه حدود یک ماه و نیم از تابستون همینطور گذشت. با خودم گفتم میخوام نزدیک روزهای دانشگاه کار پیدا کنم تا هم بگم دانشجوام و هم بتونم روزهای دانشگاهمو از همون اوایل کار مشخص کنم. تااینکه دیدم دیگه بیش از این نمیتونم خودمو گول بزنم. بنابراین در یک حرکت جوگیر یه روز 7 صبح که همه خواب بودن، از خونه زدم بیرون!
جوگیر از اون نظر که هیچ ایده، تدبیر، فکر و... نداشتم. فقط میخواستم کار پیدا کنم. انگار کار تو کوچه و خیابون یه گوشه منتظر من نشسته بود. مثل همه صحنههایی که تو سریالها دیده بودم، یه روزنامه خریدم و کنار خیابون با یه خودکار قرمز رفتم سراغ صفحه استخدام. چندتا مورد رو انتخاب کردم و شروع کردم از تلفن عمومی تماس گرفتن.
چندجای اولی که زنگ زدم تازه دیدم چقد بعضی مسیرها به من دور هستن. پس یه کم هدفدارتر دنبال کار گشتم. تااینکه چشمم خورد به یک آگهی استخدام. «منشی موسسه آموزشی کنکور ابن یمین در خیابان فاطمی»
دوسش داشتم. هم آموزشی بود، هم پر تردد و قابل اعتماد. نزدیک هم بود. تماس گرفتم و گفتن دو ساعت دیگه برای مصاحبه اینجا باش. رفتم و با یه صحبت اولیه گفتن از فردا بیا.
اصولا آدمی هستم که وقتی کاری به من سپرده میشه، با وسواس و دقت زیادی انجامش میدم. بنابراین از فردای اون روز که رفتم سر کار، اولین کاری که کردم نظافت میزم بود. همه چی رو درست جای خودش گذاشتم. کارها رو تحویل گرفتم و شروع کردم.
کار من تماس با یک فهرست طولانی از شماره تماسها در آموزشگاه کنکور ابن یمین شروع شد. باید با شماره افرادی که رشته درسشون معماری بود، تماس میگرفتم. بعد به همایش یا یک جلسه مشاوره تحصیلی رایگان دعوتشون میکردم. زمان مشاور کنکور آموزشگاه رو در بازههای نیم ساعته برای افراد آماده میکردم. وقتی افراد حضوری میومدن آموزشگاه، راهنماییشون میکردم و در آخر مثل داروغه جلوی در کلاسها میایستادم تا به اونا که شهریه ندادن، تذکر بدم.
آدما برخوردهای مختلفی داشتن. بعضی از توضیحاتم تشکر میکردن، بعضی عصبانی میپرسیدن شمارشونو از کجا آوردم. (این برای خودمم سوال بود!) اونجا جز من 8 نفر دیگه هم بودن. من خیلی سعی کردم باهاشون مهربون و باملاحظه باشم؛ اما یکی دو نفری که خودشون رو قدیمی اونجا میدونستن، خیلی با لحن دستوری باهام حرف میزدن. من هم تصور میکردم حق دارن و اطاعت میکردم. بعدها فهمیدم پایین بودن اعتماد به نفسم باعث میشد به همه بگم چشم!
چشم گفتن به اغلب آدمها کار اشتباهیه. چون نمیگن چقد انسان خوب و همراهی هستی! میگن ایول داره ازم اطاعت میکنه، پس میتونم کارای رو مخی خودمو رو دوشش بذارم.
طی یک ماهی که آزمایشی اونجا بودم، دو نفر دیگه هم به همین شکل اضافه شدن. انقد شلوغ و هرجومرج بود که بعضی روزها صندلی برای نشستن همه نبود. گاهی برخورد سایر منشیها باهامون خیلی تند بود. فضا پر از تنش بود. بهطوریکه حس میکردم اونجا رو دوست ندارم. هرزمان کم میاوردم، با خودم میگفتم به پولش فکر کن. قسمت ترسناک ماجرا این بود که یکی دو نفر از منشیها بیش از 4 سال بود که اونجا بودن. با خودم میگفتم ینی منم سالها اینجا میمونم؟ من آدمی هستم که سالها محیط خشک، بیروح، پرتنش، ناسالم و رقابتی زشت اینجا رو تحمل کنم؟ من آدمی هستم که سالها بدون پیشرفت با یه عالمه فعالیت روتین کار کنم؟ همهش سعی میکردم این افکارو به پشت ذهنم هل بدم و بهشون فکر نکنم.
بنابراین خیلی وسواسگونه کارمو ادامه دادم. به طرز عجیبی اسم همه دانشجوها و مراجعهکنندهها رو یاد گرفتم و ارتباط خوبی باهاشون داشتم. از عمل خودم خوشحال بودم و کاملا اطمینان داشتم تونستم یه کار پیدا کنم. هرچند کاری هست که هیچ امیدی به رشد و حس خوب در اون نیست.
پایان یک ماه قرار بود دو نفر از ما سه تا انتخاب بشن. یکی دو روز پیش از موعد مقرر، دخترخانمی که قبل ما اونجا کار میکرد، برگشت. گفت پشیمون شده و میخواد مجددا اونجا کار کنه. بنابراین فقط یکی از ما رو میخواستن. روز آخر اول منو صدا کردن اتاق مدیریت. مدیر گفت شما میتونی جمعهها هم بیای؟ گفتم نه! گفت پس علیرغم عملکرد خوبتون نمیتونیم همکاریمونو باهاتون ادامه بدیم.
دو تا حس رو همزمان داشتم. اول اینکه ناراحت بودم. چون اون همه فعالیت خوب و بدون نقصم رو تنها برای محدودیت جمعهها نادیده گرفتن! دوم اینکه خوشحال بودم. چون من ته ته دلم نهتنها اونجا رو دوست نداشتم، بلکه دلم میخواست ازش فرار کنم؛ اما جرات انتخاب نداشتم. حالا که اونها زحمت انتخاب رو کشیده بودن، بار مسئولیت انتخاب روی دوشم نبود. غمگینانه لبخند آرومی زدم و اومدم بیرون.
دو هفته بعد 550 هزار تومن برام واریز کردن و من تونستم ترم سه دانشگاه رو با یک گوشی هوشمند صفحه بزرگ سونی و البته بدون کار شروع کنم.