بی‌نام
بی‌نام
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

وقتی فهمیدم باید یه کاری کنم...

سال 91 بود که دانشگاه قبول شدم. برای منی که تا پیش از اون محدوده ترددم فقط تا چند خیابون اون‌ورتر از خونمون بود، مسیر دانشگاه خیلی طولانی به‌نظر میومد. مسیرم از خیابون جمهوری بود تا جردن!

وقتی مهر 91 رفتم دانشگاه، دیدم چقدر همه چی با مدرسه فرق داره و برای بودن کنار سایر هم‌کلاسیام به یک حداقل‌هایی نیاز دارم. یکی از اون پیش‌نیازها پول بود. از اونجایی که همه دوران کودکی و نوجوونیم چیزی به اسم «پول تو جیبی» برای پدرم تعریف نشده بود، می‌دونستم که درخواست پول تو جیبی ازش چندان راه به جایی نداره. باوجود این دل به دریا زدم و بهش گفتم من به پول تو جیبی نیاز دارم. اما پدرم همچنان روی نظر خودش مصر بود که وقتی پول خوراک، پوشاک و تحصیلت رو پرداخت می‌کنم، دیگه هزینه‌ای نداری که بخوای بابتش پول داشته باشی!

می‌دونستم که بحث با پدرم بی‌فایده‌س. بنابراین تصمیم گرفتم نه اونو خسته کنم نه خودم رو کلافه. باید راهی پیدا می‌کردم.

اولین انتخاب من حفظ حاشیه امن زندگیم بود. با خودم گفتم با بچه‌ها بیرون نمی‌رم، تو جشن تولدهاشون شرکت نمی‌کنم، ناهار از خونه میارم و خلاصه هرچیزی که بخواد منجر به خرج کردن باشه رو حذف می‌کنم. از اونجایی که ترم یک و دو دانشگاه چندان اکیپ‌بازی و بیرون رفتن همه‌گیر نبود، تونستم با همون پول‌هایی که از عید و هدیه تولدم جمع کرده بودم، دووم بیارم. اما می‌دونستم قطعا اینطوری نمی‌شه ادامه داد.

بالاخره یه جا باید با این واقعیت که من به پول ماهانه نیاز دارم رو‌به‌رو می‌شدم. بنابراین وقتی ترم دو دانشگاه هم تموم شد و وارد تابستون 92 شدم، فهمیدم باید یه کاری کنم.

با من همراه باشید تا در مطالب بعدی همه کارهای کوچک و بزرگی که برای کسب درآمد انجام دادم رو باهاتون به اشتراک بذارم.

شغل یابیکار پیدا کردن
بی‌‌نام پر از فکر و چرا؟!!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید