آره می ارزید...

دستش را مثل قایقی که روی موج بالا و پایین میرود،توی هوا رقصاند.

پرسید:ارزشش را داشت اینهمه بالا و پایین شدنها؟

دستهایم را مثل کسی که پارو میزند دو طرف پهلو گرفتم و مثلا پارو زدم.

گفتم:تمام عمر که پارو زده باشی،نسیم و طوفان را که تجربه کرده باشی،یک روز میرسی وسط دریا،همانجا که موج ندارد،همانجا که آفتاب است و دریا آرام است.

بعد مثل فرهادِ قصه ی « در دنیای تو ساعت چند است »، دراز میکشی کف قایق چوبی ات و زیر لب میگویی:آره می ارزید...