كوچه...

بي تو مهتاب شبي باز از ان كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم امد كه شبي با هم از ان كوچه گذشتيم
پر گشوديم و در ان خلوت دلخواسته گشتيم
مطلبی دیگر از این نویسنده
دوست داشتنت را به من بسپار...
مطلبی دیگر در همین موضوع
داستانک۲
بر اساس علایق شما
اهمال کارها انسانهای باهوشی هستند؟