اولین بار که با مفهوم «یادگیری بزرگسالان» آشنا شدم تصوری از جزییات این شاخه از دانش نداشتم. نتوانسته بودم آموزش بزرگسالان را از انوع دیگر آموزشها تفکیک کنم. حتی زمانی که به عنوان تسهیلگر با افراد و گروههای زیادی با سوابق مختلف کار کرده بودم، آموزش داده بودم، یادگرفته بودم یا در روند یادگیری نقشی داشتم. در اصل تمام فعالیتی که در زندگی حرفهای داشتم مرتبط به آموزش بزرگسالان بود. اما هیچوقت از عنوان «آموزش بزرگسالان» برای فعالیتهایم استفاده نکرده بودم. حتی اغلب ناخودآگاه نسبت به واژه «آموزش» مقاومت نشان میدادم. چون آموزش را یک رابطه بالا به پایین میدیدم. از آنجاییکه همیشه همه تلاشم این بود که روند یادگیری همسطح و دو طرفه باشد، از به کار بردن «آموزش» ابا داشتم و به جای آن از واژههایی مثل «توانمندسازی»، «ظرفیتسازی»، «توان افزایی» و ... استفاده میکردم. شاید به دليل همین مقاومت بود که هیچوقت سعی نکرده بودم مطالعاتی در زمینه آموزش و یادگیری داشته باشم.
پاییز سال قبل وقتی به طور ناگهانی تصميم گرفتم یکبار دیگه به دانشگاه برگردم با عنوانی روبهرو شدم که چندی بعد همه تصوراتم از آموزش و یادگیری را تحت تاثیر قرار داد: «آموزش متخصصان، کامیونیتی و بزرگسالان». این عبارت انعکاس همه آنچیزی بود که سالها انجام داده بودم اما هیچوقت اسمی برایش انتخاب نکرده بودم. حتی هیچوقت نتوانسته بودم عنوان خاصی برای شغلم قائل باشم و همیشه از عنوان کلی «مشاور»، «تسهیلگر» یا «مشاور جامعه محلی» و امثال آن استفاده میکردم. عنوان مبهمی که همیشه یک توضیح اضافه همراهش لازم بود. پس درنگ نکردم و با اشتیاق ثبت نام کردم.
محتوای دروس تقريبا فراتر از انتظار بود. نه از آن جهت که با مبحث جدیدی آشنا میشدم. بلکه پیوندی که مباحث و محتوای درسها با گذشته شغلی، تجربیات و علاقهام داشت و هرگز پیش از آن به آن پی نبرده بودم، هر بار شگفتزدهام میکرد.