من یه برنامه نویسم,شش ساله دارم بین کدهام زندگی میکنم.روزا کد میزنم,شبا بهشون فکر میکنم و خوابشون رو میبینم.عاشق قهوه و چای هستم.وقتی به باگ میخورم دلم میخاد لم بدم بین کدها و سیگار بکشم و آهنگ داریوش گوش بدم!اونکه رفته دیگه هیچ وقت نمیاد...
فک میکنم کد مثل ترشی میمونه باید جا بیافته تا کار کنه.شب کار نمیکنه و صبح بلند میشی و میبینی در اوج ناباوری داره کار میکنه.
تصور اطرافیانم از من یک دختر باهوش با یک شغل شیک و باکلاس!لم دادم پای کامپیوترم و با زدن چند تا دکمه فورا یک سایت رو بالا میارم و به پول کلانی میرسم!دقیقا به همین راحتی...
نزدیکانم اما منو یک موجود عجیب می بینن که قادره ساعت ها و حتی تمام طول روز بدون پلک زدن ,حرف زدن و یا حتی بدون اینکه بشنوه و یا چیزی بخوره زل بزنه به صفحه ی سیاه مانیتورش...
کارفرمام اما منو یک ماشین میبینه بدون هیچ گونه احساس و یا حس خستگی...
درون گرایی و غیر اجتماعی بودن توی اکثر برنامه نویسا وجود داره!که همین دو مورد به مرور باعث کاهش اعتماد بنفس اونا میشه.یه جورایی رفتن به سمت یک پدیده ی روانی دیگه به اسم سندروم است که اکثر برنامه نویسا به اون دچار هستند.بر خلاف اینکه من تمام تلاش خودم رو در ارتباط با یک پروژه انجام دادم و شواهد نشون میده که من موفق بودم ولی همچنان احساس میکنم لیاقت این موفقیت رو ندارم!
من یک برنامه نویسم پرم از حس خستگی ذهنی و بی انگیزگی در مواجهه هر روزم با روش های جدید,تکنولوژی جدید,فریمورک جدید و ...
من یک برنامه برنامه نویسم مثل همه تفریح رو دوست دارم اما تفریح من پر از استرسه و برام شادی آور نیست!
من یک برنامه نویسم پرم از ترس قضاوت از فیدبک های مختلف کارفرما
من یک برنامه نویسم ,پرم از حس سرزنش و نقد دائمی,پرم از حس مقایسه بین خروجی من و خروجی سایرین ...
عاشق شغلم هستم و پرم از حس تردید بین ادامه دادن یا ندادن...