samira1370sadeghi
samira1370sadeghi
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

سال اول

سال اولی که در آن شهر بودیم با خاطره تلخی تمام شد .همسرم که پول نداشت

به پدر من رو انداخت و می خواست موتور بخره چون واقعا با دو بچه و دانشگاه

خیلی سخت بود .عروسی خواهرم بود و من به شهر مان رفتم که برای عروسی بمانم و همسرم

هرچه به پدرم رو می انداخت او گفت عروسی دخترم هست و پولی ندارم .

همسرم با قهر من و بچه دو ماهه را برگرداند و من همه راه را گریه می کردم

من بین پدر همسر برادر مانده بودم .ان زمان نه مشاورین بودند نه کسانی

که برم حرف بزنم و باید همه چیز را تحمل می کردم و این تحمل ها سخت ترین

شرایط را برای من رقم می زد .هم گریه زیادو دلخوری باعث کم شدن شیر من شد

سرمای شدیدی خوردم و دچار عفونت شدید شدم .بیماری تنهایی ،بی پولی ،دوری

همه و همه من را خیلی آزار میداد حتی تلفنی نبود با کسی حرف بزنم .

الان به دانشجویانی که از ایران می روند فکر می کنم میگم چقدر الان امکانات هست.

موبایل ها اینترنت تماس های تصویری ..چقدر کمک می کنه به همه برای ارتباطات،

سال71خیلی سال دوری نیست ولی ما بی پول بودیم سخت.

سال اول در آن شهر خیلی سخت گذشت ،تنها و تنها و تنها با دو بچه و مردی که درس می خواند........

ما موتور را خریدیم ،ساکت زندگی ادامه داشت .ولی این اتفاق زخمی شد در قلب من

که تاثیرات خیلی زیادی تو سالهای بعد داشت.

کاش انزمان راهی برای حرف زدن داشتم و سکوت نمی کردم ..........

زنی تنها
زنی تنها


سال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید