اولین چیزی که اینجا مینویسم چی میتونه باشه؟آها فهمیدم... امروز ده روز از دیماه ۹۸ میگذره. مدتهاست دارم فکر میکنم از رویاهام دورشدم. نوشتن بزرگترین رویای کودکی من بود. هنوز دفترچه زواردررفته دختربچه دوازده ساله گوشه کمد خاک میخوره. همون دفتری که با خوندن هر خطش عرق شرم رو پیشونیش سرازیر میشه. همون وقتها که شازده کوچولو رو از قفسه کتاب بیرون کشید و از فرداش دیگه دلش نمیخواست آدم مهمی بشه. منظورم رو از آدم مهم بودن میدونی دیگه بزار نگم.
آرزوش نویسندگی بود. بعدش هم که میدونی رزومه اش یه بغل دفترخاطرات و بعدها وبلاگ و... ولی یک بار یه نفر تو برنامه "دوقدم مانده به صبح" صالح علایی خودش رو مترجم معرفی کرد. بعد باخودش گفت چه خفن. بخاطر همینم رفت مترجمی خوند. فکر کرد دست کم میتونه مترجم خوبی بشه. الان از نویسندگی فقط یک هشتگ #نویسندگی-رویای-کودکی-ام-بود-شاید-روزی-آنرا-محقق-سازم توی اینستاگرام براش مونده.
از ترجمه مقالات کسل کننده پزشکی خسته شده. قراره هرشب تمام کلماتی که قبل خواب تو سرش پرواز میکنن رو اینجا بنویسه.
خوشحاله و اومده بگه... مرسی فرهود وثوقی✌