حال دنیا خوب نیست. این اولین بار است که حال من و اعظم همسایه بغل دستی و الیزابت در ونیز و مایک در فلوریدا و لابد مینگ جوآن در فلان جا همزمان برسر یک بلای ناگهانی خوب نیست. هرگز در عمرمان به اندازه ی امروز همدرد نداشتیم. چیزی که یک عمر هنگام مصیبت بدنبال آن بودیم. منشا تمام کمپین های عالم و تمام چت روم های بشر، تمام کلینیک های روانشناسی، دوستی های دهه بیست،دورهمی های زنانه فقط و فقط یافتن یک همدرد است. کسی که مرا درک کند. آه من چقدر تنهام. تو نم دانی من چی کشیدم
چندبار برای پیدا کردن کسی که مشکل مشابه شما را داشته گوگل کردید؟ چندبار با دیدن کسی که مثل شماست حالتان آرام گرفته؟
چرا امروز با وجود میلیونها همدرد بروی زمین حالمان خوب نیست؟ چرا ازاینکه همه دریک وضعیت هستیم اضطراب من بیشتر می شود؟ هیچ زمان به اندازه امروز همدرد نبودیم. یکدست نبودیم و هیچ زمان به اندازه امروز تنها نبودیم!
دلم میخواست مثل هرسال بهار کوچه بوی عطر تند اعظم را می داد و باز هم با کفش پاشنه بلندش درحالیکه برای عیددیدنی حسابی قرتی کرده پله ها را دوتا یکی میکرد. کوچه پر بود از صدای بازی بچه ها و ماشینهایی که دستی میکشیدند. این سکوت مرا ترسانده! کی تمام می شود؟ دلم میخواهد از پنجره به تک تک خانه ها نگاه کنم و مثل همیشه باخودم بگویم؟ یعنی الان تو اون خونه چخبره؟ کاش نمی دانستم