samiye hajizade
samiye hajizade
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

مادر سبز چشمم

بیست‌وچهار روز پیش برای آخرین بار مادر سبز چشمم را دیدم. برای اولین بار بود که سلامم را بی‌جواب گذاشت و من به امید اینکه پرستار یک ساعت دیگر اجازه ملاقات می‌دهد، بدون خداحافظی ترکش کردم.

آخرین بار بود که نامم را صدا زد. اولین بارش را به یاد ندارم. کاش بار آخر را هم فراموش کنم، اما دلم برای شنیدن نامم بین این دو نقطه تنگ شده...

همان صبح‌هایی که خنده را چاشنی التماس می‌کرد تا با او صبحانه بخورم. همان ظهرهایی که سامیه گفتنش مرا به زور از اتاق بیرون می‌کشید تا درباره شوری خورشت کارشناسی کنم.

همان عصرهایی که با نگرانی از پشت تلفن سعی داشت بفهمد که کی به خانه می‌رسم.

مادر سبز چشمم را بیست‌وسه روز پیش به خاک سپردم. خوب می‌دانم که مادرها برای همیشه تکه‌ای از وجود‌مان هستند. چیزی که نمی‌دانم این است: من چطور تکه‌ای از وجودم را برای همیشه دفن کردم و برایش سوگواری کردم؟

چطور چیزی از من باقی ماند! باقیمانده‌ی من به چه کار آید؟ شوقش کجاست؟ شورش کجاست؟ مگر با این سهم کوچک از خودم هم می‌توانم دوام بیاورم؟

مگر این تمام من نبود که درست ۶۰ روز پیش امیدش را دفن کرده بود؟ نمی‌دانم که باقیمانده‌ی حقیرم چطور تاب و توانی برایش مانده؟

چطور هنوز می‌بیند؟ وقتی چیزی تماشایی نیست!

چطور هنوز می‌شنود؟ وقتی دیگر هیچ‌کس مثل او نمی‌گوید: جانم!

مادر لطیف و سرشار از عشقم!

من...

دلم برای زمرد نگاهت، گرمی و زبری دستانت، بوی نفس‌هایت، آغوش امن و امانت و دلواپسی‌های مدامت تنگ شده.

کاش فقط یک صبح دیگر در اتاق کنار آشپزخانه بیدار شوم آن هم با صدای آواز تو...

درست همان لحظه که صدای مجری نچسب تلوزیون و صدای ظرف شستنت در هم پیچیده و تو مدام بشکن میزنی و کش‌دارتر می‌خوانی.

بوی پیاز داغ ناهار توی سرم پیچیده، آفتاب هم از نور گیر بالا، فرق سرم را می‌شکافتد. صدای تلوزیون را کم نکن، آهنگ نیّر را هم بلند تر بخوان.

قول می‌دهم حوالی اذان صبح بیدار شوم و تو را تماشا کنم که حیاط را جارو میزنی.

من همیشه دختر پر حرفت بودم، ولی تازه فهمیدم که تو برایم هیچ نگفتی.

مثل همیشه بچگی کردم، ببخش مرا مادر زیبا چشمم. این بار هر چه تو بخواهی، هر چه تو بگویی. این بار من سر پا گوش می‌شوم برایت.

اما فقط بیا و این بار به‌جای نیّر، این تو باش که درد مرا دوا می‌کنی مادر...




شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید