گذشته ام جدا از من نبوده؛با این حال هیچ یادگاری از آن ندارم.عکس،خاطره ای دم دستی یا... ،هرچه که بتوانم با اشاره به آن به فرد مقابلم بگویم من درگیر گذشته ام هستم! بجز آهنگ هایم...
دیشب در اوج بی خوابی،در جست و جوی آهنگ هایی بودم که در ذهنم برای آنها موزیک ویدیوی خیالی بسازم و به آرامی بخوابم اما همان انگشت شمار آهنگ هایم راضی ام نمیکردند،بالاخره اهنگ مورد علاقه ام در 14 سالگی را تایپ کردم:
tatu-friend or foe
خودش است!با خودش تصاویر مبهم آن دوران را به خاطرم می آورد.بگذار عمیق تر شوم!تایپ کردم:
tatu-how soon is now
ایده ای برای موزیک ویدیو ندارم.همانطور دراز کشیده ام و آهنگ پخش میشود.به برخی از عباراتی که متوجه معنی شان میشوم توجه میکنم.افکارم به گذشته سفر کرده اند:
-چه قول ها و قرار ها که به خودم ندادم،وقت گذرانی هایم در وبلاگ ها،دارم با دنیای آهنگ ها آشنا میشوم،راستی چطور وبلاگ میسازند؟ مطمئنا من از پسش برنمی آیم،اخ باز ساعت پنج ظهر شد و من کلی درس و مشق دارم،باید تست های ریاضی کامل را حفظ کنم بلکه از یازده بالاتر بگیرم،چرا علوم برایم گنگ و مرد افکن است؟
اهنگ بعدی...
صدای گیتار الکتریک افکارم را سوهان میزند...
همچنان همان دختر ساکت گوشه ی کلاسم
آرزو داشتم در این سن،یک ریاضیدان نخبه باشم ولی حتی در مفاهیم ریاضی مدرسه مشکل دارم و درس های دانشگاه را به سختی میگذرانم
روابط عمومی ام تعریفی ندارد و به سختی از پس حرف های ساده و ارتباطات معمولی بر می آیم
...
اگر خود نوجوانم را میدیدم،حتما با او دوست میشدم و حرف میزدم.او فقط به یک حمایتگر نیاز داشت.صد البته که همچنان غرور درونی ام در میان عزت نفس خرد شده ام سالم مانده است و هر از گاهی تعجب میکنم چرا مردم با من دوست نمیشوند،چه کسی بهتر از من؟!
من یک تلاشگر درونی دارم،یک محقق متمرکز و با اراده که نگاه نافذی دارد و خودم هم از او میترسم،بخاطر همین او را زیر نقاب ضعف پنهان کرده ام.نمیدانم...شاید هم ضعف نیست و یک نرمی و انعطاف پذیری ظاهری است .یک ژله را از قالب در آورید و تلاش کنید دانه دانه میوه درونش فرو کنید،بالاخره منفجر میشود،هرچقدر«ژله» باشد!
من این ملاقات کوتاه را بخاطر میسپارم هرچند همه اش درون ذهنم بود.پس دوباره میتوانم ملاقاتش کنم!
باید بدانم او کجاست و چه میکند،باید به دنیای واقعی دعوتش کنم...
پ.ن:باید روی تشبیه «ژله» بیشتر فکر کنم.