تولد، هرگز برایم شب جالبی نبوده. مینشینی پشت یک میز، کیک رو به رویات و تو شمعها را فوت میکنی.. تولد برای من شب ورودم به جهان را یاد آوری نمیکند. ترجیحا به یاد این میافتم که سال دیگری از عمرم گذشت، تغییرات زیادی کردم، داناتر شدم ولی هنوز مأموریتم را به اتمام نرساندهام!
زئوس، یک سال دیگر گذشت، تو بیشتر انسانها را شناختی و عاقلتر شدی، عاقل نسبت به اینکه در چه جهانی زندگی میکنی و در آخر به کجا خواهی رفت. حقیقتهای زیادی را یافتی؛ اما هنوز راه بسیار طولانیای در پیش داری.
حقیقتهای زیادی هست که باید آنها را کشف کنی و نگذاری دست هیچ انسان ابلهی بیافتد. شاید روزی آنها فهمیدند که به دست شخصی نجات پیدا کردهاند.
امیدوارم سال بعدی، عاقلتر از حالا باشی، تولدت مبارک
به درود.