راستشو بخوای من هنوزم تو رو یادم میاد . اونقدر خوب تو رو بخاطر سپردم که هنوزم که هنوزه مدهوشِ عطر تنتم .
هنوز هم نامه هاتو ورق میزنم . یه جورایی اونقدر خوندمشون که از حفظم..
نامه هاتو همیشه اینجوری تموم میکردی :
"دوستار همیشگیِ ما"
همیشه ؟
توی دایره لغتِ تو "همیشه" به معنای شش ماهه ؟
توی کویر لوت حرفات "همیشه" چه معنایی داره ؟
مگه نگفتی تا "همیشه" دوستار دوتامون میمونی ؟
پس چرا وقتی خودتو از دست دادی منو هم ول کردی؟
من میتونستم منتظرت بمونم . میتونستم برات صبر کنم ولی تو چی ؟
نخواستی پات بمونم ، نخواستی . . .
تو حتی پای خودت هم نموندی
تلاشی برای برگردوندن خودت نکردی ، فورا یه آدم جدید از خاکستر باقی موندت ساختی . خیلی سریع ، حتی قبل از اینکه خاکِ بابونهی من خشک شه ، عوض شدی . یجورایی یکیو جایگزینِ بابونه کوچولوم کردی . .
پس من نباید از دیدن جایگزین های خودم متعجب شم.
میدونی یجورایی احمق بودم .
باید میفهمیدم وقتی میگی دوستار ما منظورت اینه که من رو به شرط بودن با خودت دوست داری .
میشه گفت هیچوقت منو دوست نداشتی .
تو فقط بهم وابسته بودی .
چرا بهم وابسته بودی ؟
چون من باعث میشدم خودت رو دوست داشته باشی..