گاهی دلم میخواهد خود را در انبوهی از جمعیت غرق کنم ، آنچنان که در آغوش ترحم برانگیزشان حل شوم.
سلول هایم، سلول هایشان را در بر بگیرند و نبض رگ هایشان را زیر دستانم حس کنم.
میخواهم آنقدر به آنها نزدیک شوم که از یک هوا تنفس کنیم و..
تا شاید کمتر حس کنم آنچه را که دیگری از آن فراریست.
کی میتونه کل زنگ ریاضی وقتش رو بزاره روی چهارتا خط چرت و پرت؟بله سنا