_بیا بیرون
صدای قدم های پاشو میشنیدم که هر لحظه واضح تر میشد.پاهای خونیش و اون داس بزرگی که دستش بود و با خودش روی زمین میکشید و صدای جیغ مانندی ایجاد میکرد،حالا روبه روم بودن.اونقدر نزدیک بودن که اگه از زیر تخت دستم رو دراز ميکردم میتونستم پاهاش یا حتی داس رو لمس کنم.
سعی کردم زیر تخت جابجا بشم و عقب تر برم.
توی یک لحظه سرش رو پایین آورد و صورت خونیش درست مقابلم قرار گرفت.با اون دندونای کثیفش عربده ای کشید که کل فضارو پر کرد
_این سرنوشت توعه
از بازوم گرفت و منو از زیر تخت بیرون کشید.دوباره
با عربدهش تنم رو به لرزه انداخت
_پس با چشمای باز تماشاش کن
داس رو بالا برد...
جیغ کشان از خواب بلند شد.دخترک بیچاره....
چند روزی بود که این کابوس تکراریو میدید.
_بازم...؟
صدای همسرش رو از پشت سرش شنید
گریه کنان جواب داد
+چرا دست از سرم بر نمیداره
مرد همینطور که لیوان آبی به دستش میداد گفت
_هنوز هم نمیخوای بری پیش روانپزشک؟
با گریه جواب داد
+اونا وقتی متوجه مشکلم بشن منو تحویل پلیس میدن.
_یه روانپزشک پیدا کردن که دهنش قرصه قرصه
+ولی..ولی اگه
دست هاش رو باز کرد و دختر رو به بغلش دعوت کرد
_هیششش.چیزی نمیشه عزیزم...
+اگه بره منو به دیوونه خونه تحویل بده چی؟
_مگر اینکه من مرده باشم...
_خب مشکلت چیه؟
با خودش فکر کرد مشاور چجوری به خودش اجازه داده براش لفض"تو"استفاده کنه؟
+فکر میکنم بدونین...
روانپزشک برگه های دستش رو ورق زد
_اونطوری که فهمیدم...مرگ پدرت خیلی روت تاثیر گذاشته
دخترک بلند زد زیر خنده... اونقدر بلند که همسرش رو از پشت در متعجب کرد.
+من!من کشتمش!
روانپزشک عینک رو از روی چشم های متعجبش برداشت...
_چی..چی گفتی...؟
+نمیخواستم بکشمش ولی توی کارام دخالت کرد.
_چ..چه کاری؟
+داشتم با برادرم بازی میکردم
_بازی؟
+قایم موشک
_بابات چرا مخالف بود؟
+چون...چونکه من سر داداشم رو توی دستم گرفته بودم و باهم دنبال اجزای بدنش بودیم؟...
__________________^_^_________________