کارآفرینان می گویند یا بزرگ شو و یا به خانه برگرد! اما وسواس در مورد ابعاد و مقیاس را متوقف کنید و به جای آن پایه ها و زیرساخت را کامل کنید!
سال گذشته، برای اولین بار کارآفرینی که یک مغازه موقتی چایخانه باز کرده بود رو دیدم، کسی که در ادامه جان صداش میزنم.
مغازههای موقتی یا همان Pop-up Shop ها فروشگاه هایی هستند که معمولا بین 1 روز تا سه ماهه بوده و در مراکز پر ترافیکتر مثل مجمتعهای تجاری و مراکز شهر و خیابان های شلوغ باز میشوند، این فروشگاهها مثلا در زمان رویداد یا مناسبتی باز شدهاند یا که برای تست ایده و موقعیت مکانی برپا شدهاند و درنتیجه مسلما مبلغ کمتری اجاره پرداخت میکنند.
در اون زمان، جان یک مغازه در همسایگی ما باز کرده بود و من واقعا اونا دوست داشتم، چشم انداز و نگاهش و همینطور کیفیت و ارائه چایی باعث شده بود که ارتباطمو باهاش حفظ کنم. زمانی که او تصمیم گرفت کسب و کارش را از یک فروشگاه موقتی تبدیل به فروشگاه دائمی کند ازم مشورت خواست.
اون زمان که ما در مورد فروشگاه دائمی که هنوز حتی افتتاح نشده بود حرف میزدیم او حواسش به شعبه بعدی بود؛ و همینطور شعبه بعد از آن. و در نهایت ساخت یک اپلیکیشن برای سفارش سریع و آسان و در نهایت تبدیل شدن به استارباکس بعدی!
بهش گفتم اووووه، صبر کن پسر. من میفهمم که بزرگتر کردن یک کسب و کار خیلی جذابه اما این که از حالا بخوای بهش فکر کنی خیلی اشتباهه. من نمیخوام حتی ثانیه ای دیگه در مورد این موضوع بحث کنیم. یه مسیر پر چالش در مقابل توئه، اول مغازه اولت را باز کن و اولین مشتری های خودتو جذب کن (البته کسی که فامیل یا دوستت نباشه).
در شروع به کار یک فروشگاه، همه کارها خیلی سخت پیش میرن، تو مجبوری یک محیط فیزیکی را طراحی کنی، همچنین مجبوری آدمهای خوبی را پیدا و استخدام کنی تا زمانهایی که تو نیستی کارها را انجام بدن. علاوهبر اون تو باید بهشون آموزش بدی و اونها را تربیت کنی. باید یک منوی خوب بسازی و قیمتهای مناسب واسشون انتخاب کنی، باید به به خوبی به مشتریانت سرویس بدی، باید تلاش کنی که مشتریها را از در مغازهات بیاری تو و اونجا کاری کنی که در آینده باز هم سراغ تو بیان.
بنابراین چیزای زیادی را باید در اینجا و الان انجام بدی، نه یک روزی(در آینده) بلکه همین امروز!
من متوجه هستم که این میل به بزرگ شدن تنها مختص جان نیست. یک سری موارد در انتظارات کارآفرینان نسبت به گذشتهها عوض شده. ده سال پیش، مردم همین که بیزینس خودشون را شروع میکردن هیجان زده میشدن، ایجاد کسب و کاری از خودشون که باعث میشد مجبور نباشند واسه یه نفر دیگه کار کنند. آنها میخواستند که یک زندگی خوب برای خودشون بسازن، یک خونه بخرن و توانایی پرداخت شهریه دانشگاه بچههاشون رو داشته باشند.
اما امروزه کارآفرینی به نظر شبیه به یک ورزش شده و امتیاز آن بستگی به مقیاس و بزرگی کسب و کارتون داره. چقدر میتونی بزرگ بشی؟ چقدر سریع میتونی به اونجا برسی؟ چطور میتونی قدرت بیشتری در یک زمان کوتاه تری به دست بیاری؟
اتفاقات زیادی این توهم را در ذهن شما به وجود میارن که یا بزرگ شو یا به خانه برو.
مقصر دانشگاههای کارآفرینی هستند که سر دانشجویان رو با رویاها پر میکنند و به آنها القا میکنند که اگر شما این مسیر رو دنبال کنید میتوانید هوارد اشولتز، مارک زاکربرگ یا ایلان ماسک بعدی باشید. ستایش رسانه ها از شرکت هایی که رشد بزرگی داشتند در حالی که تعداد زیادی از آنها واقعا وضعیتشون افتضاح است و پولهای زیادی رو از بین بردند.
در واقع برنامههای تلویزیونی و شبکه های اجتماعی اینطور وانمود میکنند که هرکسی میتونه با پرداخت ماهیانه 5,000 دلار یه استودیو در سان فرانسیسکو داشته باشه.
بچه شما ممکنه که از بازی در نمایشهای تئاتر مدرسهشون لذت ببره اما این بیمسئولیتی شما را نشان میده اگر اون را مجبور کنید که به هالیوود بره و بخواد که یک شبِ سوپر استار بشه.
اگر او واقعا بازیگری را دوست داشته باشه، ممکنه که شما تشویقش کنید تا توی برنامههای محلی بازی کنه ( یا بفرستیدش به یک شهر بزرگتر تا اونجا فرصتهای بیشتری داشته باشه)، تا به جای تبدیل شدن به یک پیش خدمت بتونه بازیگر بشه و به جای گرفتن انعام به عنوان پیش خدمت بتونه برای بازی کردن در نقشها چک دریافت کنه.
با این حال هنوز تعداد زیادی از کارآفرینان معتقدند که میتوانند بدون انجام کارهای ابتدایی و پیشنیاز، موفق بشن و کسب و کارشون را بزرگتر کنند.
«یک فروشگاه برای بازندههاست؛ اگر میخواهی که آن کار را انجام بدی، باید 100 تا فروشگاه داشته باشی». این تفکری سمی است و درواقع باعث میشه که کارآفرینان از همون روز اول شکست بخورن. مثل اینکه به کسی که خیلی بسکتبال را دوست داره بگیم تمام چیزی که نیاز داری اینه که یادبگیری پرتاب توپ از زیر سبد است! اما پرتاب آزاد، دریبل زدن، پاس دادن و حتی دفاع کردن چطور؟
خب، برگردیم به ماجرای جان، جاه طلبی او خوبه و همینطور چشم انداز و نگرش خوبی داره. اما اگر همه توجهش را متمرکز فروشگاه شماره ۱ خودش میکرد و تبدیل اونجا به جایی که مردم نتونن بیخیالش بشن خیلی بهتر بود. و فقط وقتی که بیرون از مغازهاش صف ایجاد میشد وقت این بود که بخواد به شعبه بعدی فکر کنه.
مطلبی که خوندید با عنوان "یک در، در یک زمان" مانند نوشتههای ترجمه شدهی پیشین من از جیسون فرید بود، امیدوارم که واستون مفید باشه :)