اینستاگرام یکی از محبوب ترین شبکه های اجتماعی به خصوص در میان جوانان است که توانسته مخاطبان وسیعی را به خود جذب کند.
به نظر خیلی از افراد این شبکه اجتماعی تعریف جدیدی از سلبریتی نیز ارائه کرده است و باعث شده گاها افراد معمولی جامعه (از نظر مشهور بودن) به واسطه به نمایش گذاشتن بخشی از زندگی خود به محبوبیتی عظیم بین سایرین دست پیدا کنند و هزاران نفر زندگی آنها را دنبال کنند. البته اینکه آیا این سلبریتی پروری شایسته پروری هم هست یا خیر بحث دیگریست که حتما باید در آینده به آن پرداخته شود. اما چیزی که امروز باعث شده اینستاگرام به بحث داغ همه محافل تبدیل شود تبلیغات در آن به واسطه این سلبریتی ها و یا اصطلاحا اینفلوئنسر هاست که طرفداران این شبکه اجتماعی را به دو دسته موافقان و مخالفان این موضوع تقسیم کرده و باعث شده است هرکس از نگاه خودش به نقد و بررسی این موضوع بپردازد، اما به راستی حق با کدامیک از این دو گروه می باشد؟
شاید قبل از هرچیز بد نباشد که بدانیم این تبلیغات و اعتراضات به آن صرفا به کشور ما محدود نمیشود و در سراسر دنیا نیز بارها اعتراضاتی در این زمینه به وسیله مردم و یا سازمان هایی و به حمایت از حقوق مصرف کننده انجام شده است و مخالفان این طرح در دنیا معتقد هستند که این مسئله باعث شده اینستاگرام به مکانی تبدیل شود که بیرحمانه جوانان به خصوص خانم ها را هدف قرار گرفته و آنها را به انسان هایی صرفا مصرف گرا تبدیل کرده است. آنچه که در این بین باید در نظر بگیریم این است که این یک مسئله تک بُعدی نیست و باید از جهات مختلف به آن پرداخته شود.
و البته شاید مهم ترین بعدی که میشود به این ماجرا پرداخت که درواقع حرف خیلی از مخالفان این تبلیغات نیز هست، ترویج فرهنگ مصرف گرایی است، این فرهنگ به نوبه ی خود اثرات غیرقابل جبرانی را بر انسان ها میگذارد تا حدی که انها را به افرادی کاملا بی هدف تبدیل کرده که غیر از خرید کردن و مصرف دغدغه ی دیگری ندارند، در این بین فرد بدون توجه به نیازهای خود و صرفا به علت اعتیادی که واسطه تبلیغات پیدا کرده و یا حسی که از طریق آن بهش القا شده است به خرید کردن میپردازد. البته باید در نظر داشت که این فرد حتی توان پرداخت مالی این مسئله را هم گاها ندارد و اینجاست که این حرکت باعث دوگانگی در آن می شود که اثرات جبران ناپذیری را به همراه دارد. تاثیر دیگری که فرهنگ مصرف گرایی بر افراد میگذارد احساس پوچی است، فرد گمان میکند پس از خرید و یا استفاده از خدماتی که معرفی شده کم کم و رفته رفته زندگیش باید شبیه آن فردی شود که دنبالش میکند در نگاه اول نمیتوان به این طرز تفکر خرده گرفت زیرا قربانی فرهنگ مصرف گرایی در این بین صرفا یک معلم زبان خارجه، کارمند تولید محتوای شرکت خصوصی، نویسنده، روانشناس کودک و یا حتی یک مادر خانه دار را دنبال میکند و گاها از نظر پست و مقام و حرفه با آنها کاملا برابر و یا بالاتر است اما مسئله ای که مطرح میشود این است که همزادپنداری باعث شده فرد احساس کند پس از همه اینها باید به آن زندگی های شاد دست پیدا کند اما نه تنها دست پیدا نکرده بلکه در دراز مدت باعث افسردگی نیز میشود. فرهنگ مصرف گرایی و تاثیرات آن بر زندگی فرد موضوعی است که میشود ساعتها در رابطه با آن حرف زد که در این حوصله این مطلب نیست.
که باید به ان پرداخت پول های رد و بدل شده بین اینفلوئنسرها و صاحبان کسب و کارها در ازای تبلیغات است. این مسئله به خودی خود موضوعی است بین آن دو طرف و به شخص سوم ماجرا از نظر مبلغ مربوط نمیشود. البته در این رابطه واقعا باید فکر کرد و چاره ای اندیشید که چرا امروز کشور به سمتی پیش رفته است که حقوق و دستمزد انسان ها بر اساس میزان کاری که انجام میدهند نیست! اما نکته ی مهم دیگری که مبلغ های لو رفته پیش آورده است، حس سوء استفاده از اعتماد مخاطبین می باشد، در روزهایِ نخستین این سبک تبلیغات اکثر افراد حرف های نویسنده و کپشن زیبای تجربه و خاطره ی او را میپذیرفتند و سعی در امتحان محصول تبلیغ شده داشتند اما رفته رفته پس از معرفی برندهایی که واقعا شایستگی معرفی نداشتند و بسیاری تجربه خوبی از آنها نداشتند همگان دریافتند که شاید این کپشن زیبا شاید صرفا تولید محتوایی دلچسب از یک دروغ بیشتر نباشد. که البته متاسفانه این دروغ برابر با شکست اعتماد و سوء استفاده از آن بوده است.
برخورد بعضا بد اینفلوئنسرها در رابطه با این موضوع بود، افرادی که خیلی سریع و به هنگام شنیدن صدای مخالف به بلاک کردن و بستن کامنت ها پناه بردند و به صورت هماهنگ به جای منطقی صحبت کردن و پذیرفتن گاها برخی از دلایل به حق ِ مخالفان، صدای اعتراض سر دادند که شما از ذات شبکه اجتماعی اینستاگرام خبر ندارید و نمیدانید که این شبکه دقیقا برای همین کار به وجود آمده است (اشاره به امکان ساخت بیزینس پیج) و معروف ترین مثال آنها برای تبلیغات دیوید بکهام ستاره فوتبال جهان و انگلیس بود. در اینکه این دسته از افرادعلاوه بر شنیدن دقیق تر و منطقی تر بودن نیاز به مطالعات بیشتری هم دارند شکی نیست. اما همگان نیز باید بپذیریم که تبلیغات باعث بقای یک برند میشود و نمیتوان آن را نادیده گرفت، به همین علت است که هزاران واحد درسی، کتاب و شیوههای مختلف برای آن وجود دارد. همچنین افراد همواره در تلاش هستند تا بتوانند روش های خلاقانهتری برای باورپذیر تر بودن تبلیغ خود استفاده کنند.
روش هایی مانند تبلیغات بومی (تقریبا شبیه رپورتاژ آگهی) که در اینستاگرام شاهد آن بودیم به صورت محتواهایی جذاب که به عنوان خاطره ای نقل میشود دلیلی بر این ادعا هستند.
بد نیست که بدانیم در رابطه با اعتراضات وسیعی که در دنیا در رابطه با این موضوع صورت گرفته است اینستاگرام نیز به حمایت پرداخته و از افرادی همچون ریانا و کیم کارداشیان بارها خواست که پست تبلیغاتی خود را پاک کنند و یا از کپشن و هشتگ های مناسبی که نشان دهنده تبلیغاتی بودن پست هست استفاده نمایند. این پیشنهاد کاملا منطقی است، استفاده از هشتگ هایی همچون تبلیغات، پست تبلیغاتی، مارکتینگ و هشتگ های از این سبک و در همان خط آغازین و قبل از شروع کپشن باعث میشود هر دو طرف راضی تر باشند. مطمئنا هشتگ هایی همچون پیشنهاد فلان (اسم صاحب پیج) نه تنها نشان دهنده یک پست تبلیغاتی نیست بلکه مهر تاییدی بر آن نیز هست.
در نهایت بهتر است همگان کمی مهربان تر باشیم، اینستاگرام گزینه آنفالو را در اختیار همه قرار داده است، و البته در طرف مقابل نیز بد نیست بدانیم که آنفالوهای بسیار میتواند یک اینفلوئنسر را به یک کاربر عادی اینستاگرام تبدیل نماید.