ساناز سندروس
ساناز سندروس
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

صورت خیالی

من بارها با دهان بسته با آدم ها حرف زده ام.
تقریبا هر روز.
یک نفر را به صورت خیالی،
روبرویم به صندلی میبندم.
با طناب؛ محکم ِ محکم
دهان او را نیز با چسب پهن می بندم.
شروع می کنم حرفهایی که تلنبار شده
یک یک برایش به خط می کنم.
حتی ممکن است توی گوشش هم بزنم.
دعواست دیگر پیش می آید.
اما گاهی؛
اینطور بوده که کسی را روبرویم گذاشته ام
و ساعت ها قربان صدقه اش رفته ام.
در این سال‌ها اینقدر آدم ها از هم دورند که از
قربان صدقه بگویی یا میخندند یا دورتر می شوند.
اما من ؛
روحیه ای قدیمی دارم.
سنتی فکر میکنم، مثل پدر بزرگم.
او همیشه به خانه که می آمد قربان بالا تا پایین
مادربزرگم میشد.
مادربزرگ هم که طبق معمول خجالت میکشید،
خودش را در مطبخ حبس می کرد و دیرتر بیرون می آمد.
وقتی که آب ها از آسیاب افتاده باشد.
اما من؛
مانند او خجالتی نیستم.
تو راحت می توانی یک دل سیر قربانم روی.
نیشم باز می شود و تا آخرش به چشمانت نگاه میکنم.

ساناز سندروس


خیالینویسندگیتمرین نویسندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید