ویرگول
ورودثبت نام
محمدحسن شیری
محمدحسن شیریhasanshiri.online
محمدحسن شیری
محمدحسن شیری
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

باگِ سیستم، نرم‌افزاری نیست

خب، خیلی هنوز کار نکردم و این چند سال اخیر رو تو چند تا شرکت مختلف گذروندم. راستش رو بخواید، حس می‌کنم دارم یه فیلم تکراری رو با بازیگرای مختلف می‌بینم. انگار یه کد مخفی و باگ‌دار وجود داره که همه‌جا در حال اجراست. برای اینکه دیوونه نشم، شروع کردم به نوشتن چیزایی که می‌بینم، شاید اینجوری بتونم این آشوب رو برای خودم معنی کنم. اینم از یافته‌های من تا اینجای کار:

قسمت اول: حس خفگی و ترس از بی‌ربط شدن

قشنگ می‌تونی حس کنی یه شرکت کی به بن‌بست خورده. انگار هوا سنگین می‌شه. همه دارن از افتخارات گذشته حرف می‌زنن، مثل یه خواننده راک پیر که هنوز داره از کنسرت بیست سال پیشش خاطره تعریف می‌کنه. داستان فورد مال صد سال پیشه، ولی من «مینی-فورد»های زیادی رو دیدم؛ شرکت‌هایی که اونقدر عاشق جمله «ما همیشه همینجوری کار کردیم» بودن که نمی‌دیدن دارن مستقیم به سمت دره حرکت می‌کنن.

و این وسط، یه ایده مسخره‌ای هم هست که میگه اگه یه نرم‌افزار جدید بخریم، همه مشکلات حل می‌شه. من دیدم که چطور گرون‌ترین ابزارها رو خریدن، ولی چون کسی تو اون شرکت حال و حوصله یا درک استفاده ازش رو نداشت، تبدیل شد به یه دکور گرون‌قیمت. مثل اینه که برای کسی که گواهینامه نداره، آخرین مدل بوگاتی رو بخری. قشنگه، ولی بی‌فایده‌ است.

قسمت دوم: کارهای مسخره‌ای که هر روز انجام می‌دیم (یا همون «اتلاف»)

حجم کارهای بی‌معنی‌ای که تو بعضی شرکت‌ها انجام می‌شه، باورنکردنیه. من خودم دیدم که دو نفر تو دو تا اتاق مختلف، هفته‌ها داشتن روی یه فایل اکسل دقیقاً یکسان کار می‌کردن. هیچکس هم بهشون چیزی نگفته بود. همه فقط سرشون شلوغ به نظر می‌رسید.

یا مورد محبوب من: وقتی یه نابغه کدنویسی رو مسئول تنظیم جلسات می‌کنن. این دقیقاً مثل اینه که از یه مک‌بوک پرو به عنوان زیر دری استفاده کنی. دیدن این صحنه‌ها واقعاً آزاردهنده‌ است.

یه تئوری هم تو ذهنم دارم: شاید این همه کار بیهوده، یه جور واکنش دفاعی ناخودآگاهه. وقتی حس می‌کنی تهش قرار نیست از این همه تلاش چیزی به تو برسه و سود اصلی جای دیگه‌ای می‌ره، شاید دیگه ناخودآگاه برات مهم نیست که کارت چقدر بهینه باشه. یه جور شورش خاموش.

قسمت سوم: وقتی همه چیز به هم می‌ریزه؛ «همه‌چیز رو خراب کن» در مقابل «رنگ فونت رو عوض کن»

وقتی اوضاع خراب می‌شه، معمولاً دو نوع واکنش می‌بینم:

  1. تیم «انفجار» (BPR): اینا می‌خوان کل سیستم رو منفجر کنن و از صفر شروع کنن. شعارشون اینه: «این دیگه جواب نمی‌ده، باید بریزیمش دور». این مدل تفکر برای وقتایی که یه چیزی واقعاً از ریشه خرابه، شاید جواب بده.

  2. تیم «حالا ببینیم چی می‌شه» (TQM): اینا از هر تغییر بزرگی می‌ترسن. اوج خلاقیتشون اینه که «بچه‌ها نظرتون چیه رنگ دکمه سایت رو عوض کنیم؟». اینا با بهبودهای یک درصدی می‌خوان جلوی سونامی رو بگیرن.

و چیزی که برام جالبه اینه که انگار هیچکس بلد نیست یه راه وسط پیدا کنه. یا انقلاب می‌کنیم یا در حد تعویض گلدونای شرکت باقی می‌مونیم.

قسمت چهارم: اصل داستان، یعنی ما آدم‌ها

ته ته همه این حرفا، همه‌چیز به آدم‌ها و به خصوص مدیری که بالای سرته برمی‌گرده. من مدیرایی داشتم که باعث می‌شدن با عشق سر کار بیای، و مدیرایی که باعث می‌شدن هر روز صبح به جعل گواهی فوت خودت فکر کنی.

بدترینشون اونایی هستن که فکر می‌کنن کارمند یه رباته. یه ایمیل با یه دستورالعمل جدید می‌فرستن و با خودشون میگن: «خب، وظیفه من اینجا تموم شد». نه رفیق، کارت تازه شروع شده! تو باید با آدم‌هات حرف بزنی، قانعشون کنی، بهشون انگیزه بدی. همکارم یه بار از دست یکی از همین مدیرا کلافه شده بود و می‌گفت: «اونی که بلد نیست آدمو شارژ کنه، بهتره کلاً کاری به کار آدم نداشته باشه». فکر کنم منظورش همون جمله معروف «فاک آف» بود، فقط با ادبیات بهتر!

و اما نتیجه‌گیری موقت من...

بعد از فکر کردن به همه اینا، دارم به یه نتیجه‌ای می‌رسم. تمام این نرم‌افزارهای خفن، نمودارهای پیچیده، و متدولوژی‌های عجیب و غریب، فقط ابزارن. «سیستم‌عامل» اصلی یه شرکت، حال و هوای آدم‌هاشه.

اگه حال و هوای کلی شرکت روی مودِ «به من چه» باشه، هیچ ابزاری نمی‌تونه نجاتش بده. یه شرکت مثل یه ماشین نیست که با تعویض قطعه درست بشه؛ بیشتر شبیه یه موجود زنده است که «وایب» داره. و اگه وایب اونجا خراب باشه، هیچ‌چیز درست کار نمی‌کنه. این فعلاً بزرگترین کشف من در این سن و ساله. ببینیم در آینده به چی می‌رسم.

موجود زندهکارفرآیندکسب و کار
۲
۰
محمدحسن شیری
محمدحسن شیری
hasanshiri.online
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید