دلخوری من از مجموعه سرآوا، برای کسی که هم من و هم سرآوا را میشناسد، موضوعی شناخته شده و کهنه است؛ من بنیانگذار استارتاپ دونیت و سرآوا، سرمایهگذار این استارتاپ است و ریشه این دلخوری، به حداقل 4 سال پیش برمیگردد.
دیروز خبری را خواندم مبنی بر خروج سعید رحمانی، مدیر سرآوا از ایران و انتخاب علی سمساریلر، از بستگان سعید رحمانی و مدیر سابق توسعه کسبوکار این شرکت سرمایهگذاری بعنوان مدیر عامل جدید این VC.
بهتر دیدم تا بعنوان ختامهای بر این دلخوری، بعد از 4 سال دلیل مشکلات قدیمی بین این حقیر و سرآوا را در این بلاگ پست شرح دهم تا علاوه بر ناگفته نماندن این حرفها (و شاید سبکی افکارم)، به مثابه توصیهای باشد از جانب برادری کوچکتر، برای علی سمساریلر، جانشین حقوقی سعید رحمانی.
لازم است که در ابتدا خود را از ادعای قضاوت بیطرفانه و بدون خلط احساس در این نوشته مبرا کنم، چرا که انسانم و احساسات، بخشی بزرگ از من. این پست، تجربیات و قضاوتهای شخصی من است و هیچکس جز من و شرکایم در دونیت، شریک این تجربیات نبوده و نیست. شاید سرآوا، برای بنیانگذاران دیگری، نقش یک همراه خوب یا حتی ناجی را داشته باشد، لیکن برای من نه. این نوشته از جانب شخص مُحی سَنیسِل و غیر قابل تعمیم به دیگران است.
سال 93 شمسی، سرآوا یک شرکت سرمایهگذاری در حال بلوغ و دونیت همچون آواتک - یکی از بازوان این شرکت - نابالغ بود. دونیت، در کنار دهها کسبوکار تازه بدوران رسیده، با وعده رشد، به شتابدهنده آواتک دعوت شد.
وعده موفقیت، من را از شیراز رنگارنگ به تهران پر از دود و درد کشاند. از سختیهای ریشه دادن جوان بیپشتوانه 25 ساله در شهر تهران میگذرم که مرثیهسرایی نکرده باشم. از حق هم نمیگذرم، آواتک بجز مواردی قابل اغماض، هرچه گفت را کرد و من سپاسگذار و ثناگوی همیشگی محسن ملایری و تیم کوچیکش بودم و هستم.
اما زمان گذشت و بالاجبار، داستان دونیت پر شر و شور و سرآوا به عنوان سرمایهگذار شهره به هم رسید. دقیقاً از آنجا که پس از تلاش من برای جذب سرمایه از سرمایهداران گوناگون، به بن بست سرآوا رسید و این شروع ایامی خوش اما زودگذر بود.
دونیت سرمایه مورد نیازش را از سرآوا جذب کرد و کار با شوق بیشتری ادامه پیدا کرد. اما هرچه تقویم ورق میخورد، سردی رابطه و دوری عقاید بیشتر از پیش نمایان میشد. به ما یاد داده بودند که سرمایهگذار، صرفاً سرمایهدار نیست، بلکه شریک و دلسوز شماست. موفقیت شما، موفقیت اوست.
اما مکاتبات بیجواب زیادی نیاز بود تا من متوجه شوم که من صرفاً یکی از سربازان صفحه شطرنجی بودم که باید به آخر میرسیدم تا اسبی، وزیر شود و قلعهای استوار.
این بیتوجهی سبب میشد تا بین جلسات هیئت مدیران دونیت، بعضاً تا 6 ماه فاصله زمانی وجود داشته باشد.
سرآوا از 10 استارتاپ پذیرفته شده در چرخه اول شتابدهی آواتک، در مدت 6 ماه پس از پایان دوره شتابدهی بر روی 7 استارتاپ سرمایهگذاری کرد. همگی با حداقل ارزشی برابر 1.3 میلیارد تومان در سال 1394.
آیا واقعاً این میزان از سرمایهگذاری شتابزده، با هدف ایجاد فرهنگ سرمایهگذاری خطرپذیر بود؟ یا تثبیت نام سرآوا به عنوان بزرگترین VC ایران؟ آیا توان نظارت و مدیریت این تعداد پرتفولیوی تازه وارد، به سبد نه چندان پر سرآوا وجود داشت؟ سبدی که در آن زمان برای بیش از 2 سال (از زمان شکلگیری سرآوا) تنها محتویاتش دیجیکالا، کافه بازار، تخفیفان و اینتورک بود؟ آیا سرآوا تجربه و منابع لازم برای مدیریت این تعداد از کسبوکار جدید در دایره ارزشآفرینان خود را داشت؟
خوشبینی است اگر این را حاصل بیتجربگی و خامی مدیران وقت سرآوا بدانیم. این بیشتر شبیه یک سیاست برای جانمایی و قبضه کردن بازار است! سیاستی که بازیگران آن، کارآفرینانی امیدوار اما بیتجربه بودند.
هرچند از زمان این 7 استارتاپ، همه احوال یکسانی نداشتند؛ ریحون دردانه بود. دخالتهای واضح از جمله خروج (یا اخراج) رضا حیدری، بنیانگذار irfood (که بعدها شد ریحون)، سرمایهگذاریهای کمثمر اما مکرر سرآوا در این استارتاپ، نشانهای از رقابت بین گروه سرآوا و گروه اینترنت ایران (IIG)، مالک برند زودفود (که بعدها شد اسنپفود) بود. رقابتی که شاید قربانی شدن را برای ریحون کمی آسانتر میکرد، اما نتیجه را تغییر نداد.
در این فصل و آنچه در ادامه میآید، صحبت بیش از آنچه گفته شد و میشود است، سیاستهای دیگری نیز وجود داشت که در حوصله من و این نوشته نیست. اما اگر دوست دارید به پاسخ این سوالها فکر کنید:
- چرا بالاجبار در پایان نام تمامی این 7 شرکت عبارت «پردیس» قرار گرفت؟
- چرا با افتتاح ساختمان سراج در پارک علم و فناوری پردیس (توسط معاونت علم و فناوری ریاست جمهوری، دوست و شریک استراتژیک سرآوا)، علیرغم وجود حداقل امکانات، از جمله دسترسی به اینترنت، استقرار در این ساختمان به تیمها تحمیل شد؟
سرآوا در تلاش بود تا اوضاع را تحت کنترل نگه دارد، همین موضوع انگیزهای شد برای راهاندازی شاخهای جدید بنام «نوآوا». نامی شبیه، اما هویتی جدید، که مسئولیتش ارائه خدمات عمومی (حسابداری و حسابرسی، منابع انسانی و ...) به پرتفولیوی تحتالامر بود. این فرآیندی است که بسیاری از VCها در سرتاسر جهان، با هدف کاهش هزینه و تمرکز بیشتر کارآفرینان به آن تن میدهند و به ذات حرکتی مثبت است.
اما اجبار (علیرغم مخالفت چندین باره و صریح) پرتفولیو به استفاده از خدمات این شرکت، مشکلات دیگری را به همراه داشت.
این موضوع، ناراحتکنندهتر میشود وقتی لاجرم باید برای چنین خدماتی، مبلغی نیز پرداخت شود. و اگر پرداخت صورت نگیرد، از تعهدات سرمایهای سرمایهگذار (یک هویت حقوقی مجزا) به کارآفرین کسر میشود!
تزریق سرمایه به دونیت در پاییز 94 صورت گرفت و تا پاییز 97 که من از سر بیتابی از فشارهای حقوقی تحمیل شده، بالاجبار اقدام به انحلال شرکت کردم علیرغم اینکه علاوه بر قراردادهای مرسوم (SHA و SPA) نسبت به امضای وکالتنامه تام با هدف انجام امور مربوط به نقل و انتقال سهام به نماینده سرمایهگذار اقدام کرده بودم، اما سهامی منتقل نشد. این موضوع در طی سه سال باعث شده بود که تمام مسئولیتهای حقوقی (بدهیهای حاصل از تکالیف قانونی و ...) که تا ممنوع الخروجی و فروش خودروی شخصی با هدف تسویه بدهیها پیش رفت، بر عهده این حقیر باشد. در حالی که طی توافقات و البته عرف و منطق، سهامداران میبایست به میزان سهامداری در سود و زیان شرکت سهیم شوند، که نشدند.
اما موضوع مهمتر این بود که دونیت، برای سه سال، دو هیئت مدیره داشت: هیئت مدیره ثبت شده که آواتک به عنوان شتابدهنده در آن حضور داشت و هیئت غیر رسمی و ثبت نشده که در آن سرآوا بواسطه سرمایهگذاری، جای آواتک را گرفته بود. برای سه سال، باید با گروهی توافق میکردم و امضا را از گروهی دیگر میگرفتیم؛ بسان بچهای در راه مانده که نمیدانست مادرش کیست و دایهاش کدامست!
در دوران شتابدهی از اهمیت فرهنگ سازمانی فراوان گفته شد و ما آموختیم و جدی گرفتیم. آموزههایی جداً مفید که باعث شد تیم دونیت علیرغم از هم گسستگی و پایان فعالیت، بعد از گذشت قریب به 6 سال، هنوز هم رفاقت و صداقت بینشان حرف اول را بزند. اما شاید نیاز بود در آن جلسات آموزشی، افراد دیگری نیز حضور میداشتند.
تمام آنچه تا اینجا گفته شد را میشد تحمل کرد، اگر نیتی و همتی برای حل مشکلات با همدلی وجود داشت. چیزی که به وضوح در شکواییههای شفاهی کارآفرینان دیگر تحت کنترل(!) این شرکت سرمایهگذاری دیده میشود، انتقاد از فرهنگ مشمئز کننده موجود در تیم این مجموعه است.
فرهنگی که شاید بشوند ریشهاش را در «فرنگی» بودن تکتک پرسنل مشغول به کار در این مجموعه دانست؛ نگاههای از عاقل اندر سفیهانه به کارآفرینان، من میدانم و تو نمیدانیهای همیشگی و همه جای دنیا همینطور استها! چرا که آنها همه گرد جهان را گردیده و دنیا را دیده بودند و ما از شهرستانی پشت کوه، آمده بودیم. گو منطق فرنگ نیز با منطقی که ما میشناختیم تفاوت داشت.
خاطرم هست که در جلسهای بعد از مقدمات فراوان و تعارفات بیشازحد که "خواهش میکنم موضوع رو شخصی برداشت نکنید و ..." لب به انتقاد به یکی از نیروهای این مجموعه گشودم، اما چیزی که نمیدانستم این بود که برای درز حرفم به بیرون از جلسه و رساندنش به گوش نقد شونده، حتی نیازی به پایان جلسه نبود. صبحتها در همان حین جلسه با موبایل یکی از حاضرین به بیرون درز کرد و باعث شد پس از آن سلاممان نیز بیجواب بماند.
نمیخواهم یک طرفه به قاضی رفته باشم؛ بانی شکست دونیت - که همچنان علیرغم توقف فعالیت چندین ماهه، دارای بیشترین گردش مالی بین همنوعان خود و عنوان شناخته شدهترین پلتفرم کراودفاندینگ ایران است - به هیچ عنوان نه سرآواست و نه هیچ شخص دیگری بجز من.
من بیتجربه بودم و جوان، اگر کمی بیشتر عمر داشتم و خاک کسبوکار خورده بودم، میدانستم که انتظار داشتن، باعث بیآبرویی خواهد شد. باید از فرصت استفاده میکردم و در غیاب توجه و دغدغه شریکم، هرچه میخواستم میکردم، تا شاید حداقل امروز دلم سبکتر و خیالم آسودهتر میبود.
شاید باید من هم مطابق آنچه جریان داشت، حقوق ماهیانه 20 میلیون تومانی از سرمایهی سرمایهگذار برداشت میکردم، با پولهایش سکه و طلا میخریدم و وضع خودم را به اوضاع دونیت ارجح میدانستم، که ندانستم.
شاید باید وقتی با گردن کج جلوی مامور شعبه 13 تامین اجتماعی ایستاده بودم و ازم سوال میشد که شماره و آدرسی از سرمایهگذار بده تا پول جریمه را از آنها بگیریم، باید اینکار را میکردم نه اینکه بگویم بگذارید مشکل را خودم حل کنم.
قطعاً اشتباهات من در تصمیمگیریها بیش از سرآوا بود. شکی در این نیست. اما به همان نسبت ادعای من هم کمتر بود؛ هیچوقت ادعا نکردم که من دانای کل هستم، اما سرآوا این ادعا را داشت و این امید واهی را به ما داد که ما هم یکی از آن سی مرغی هستیم که سعید رحمانی در آن سخنرانیهای جذابش در موردش حرف میزد، هرچند بعدها و کمی دیر فهمیدیم که در بهترین حالت، کفتر جلدی هستیم که حوزه آزادیمان تا جاییست که صاحبمان مرزش را مشخص کرده.
همانطور که گفتم، ماجرا و صحبت و گلایه بیش از چیزی است که در این نوشته بگنجد، اما حس میکنم به کفایت نوشتم. نوشتم بلکه نشود راز مگو. نوشتم تا دیگر کسی نگوید بگو تا بهتر شود. اگر نگفته بودم و کسی دیگر هم نگفت، از ترس از دست دادن همان اختیار پرواز محدود بود. از ترس قرارداد عدم افشاء، از ترس طرد شدن از دایره کارآفرینان مطلوب سرمایهگذاران دیگر. نوشتم تا دیگران هم بنویسند.
همیشه اعتقاد داشتم و همیشه نیز این اعتقاد را بیان کردم که دونیت بزرگترین پلتفرم کراودفاندینگ ایران و سرآوا بزرگترین صندوق سرمایهگذاری خطرپذیر ایران بود. چه کارها که نمیتوانستیم در کنار هم بکنیم، چه مرزها را که نمیشد فتح کرد. همیشه تلاش کردم در جهت بهبود اوضاع، اما خودم زیر سوال رفتم، شخصیتم و تواناییهایم.
امروز که نه از آن دونیت خبری هست و نه از آن سرآوای بزرگ، نوشتم تا شاید علی سمساریلر، دیگر در پاسخ به اعلام تعطیلی قریب الوقوع یکی از کسبوکارهایش، نگوید «خب تعطیل شود، که چی؟!»، فکر نکند کارآفرین بنده پول است و بگوید «ما چه بدی به شما کردیم بجز اینکه به شما پول دادیم و ولتان کردیم به امان خدا!!!»، این را یک لطف نداند.
درد دل بود، اما واقعی بود. کم نوشتم، اما خود را برای عواقب زیادش آماده کردم. خدا شاهد است که از نوشتن این لذت نبردم و غصه خوردم. اما شاید همچنان فرصتی باشد برای بهتر شدن. بهتر شدن رفتارها و فرآیندها تحت مدیریت جدید سرآوا و بهتر شدن افکار من، برای ادامه دادن چیزی که 5 سال پیش در آواتک شروع کردم.
من متوقف نخواهم شد؛ مسیری که 5 سال پیش شروع کردم را از این لحظه به بعد، سبکتر ادامه خواهم داد. از ته قلبم برای سرآوا و مدیر جدیدش آرزوی موفقیت، پیشرفت و رسیدن دوباره به روزهای اوج دارم. امیدوارم آنها هم من را ببخشند و یاغیگریهایم را به حساب دغدغهام برای بهبود شرایط خودم و همکارانم بگذارند.
بقول سعید رحمانی که به حق شخصیتی کاریزماتیک و کاربلد داشت و هر حرفش آموزهای برای ما بود: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم...
ویرایش فردای روز نگارش - 16 شهریور 98:
همونطور که توی متن این پست هم نوشتم، انتظار عواقب حاصل از نوشتن این پست رو داشتم. فکر میکنم باید در این خصوص موضوعاتی رو شفاف کنم (هرچند به اکثرش در خود متن اشاره شده):
- هدف این پست مبرا کردن خودم از تقصیراتم در خصوص دونیت نبوده (نمیتونه باشه)؛ شکست دونیت دهها دلیل داشت که فقط یکیش سرآوا بوده. مابقی کاملاً مربوط به خودم (و نه حتی شرکایم) بوده و بس.
- هدف این پست به هیچ عنوان تخریب سعید رحمانی نبوده. من سعید رو یک کارآفرین کاریزماتیک شناختم و هیچوقت هم نمیتونم منکر تاثیرات مثبتش روی اکوسیستم کارآفرینی ایران بشم. اعتقاد دارم بزرگترین اشتباه سعید، انتخاب تیم اشتباه بوده و این رو در کنار صدها فعالیت مثبتی که داشته میبینم.
- اصلا چرا این حرفا رو زدم؟ اونهایی که من رو میشناسن میدونن من نمیتونم حرف نزنم، شخصیتم اینه. از خوبیها تشکر میکنم و در مورد بدیها حرف میزنم.
- چرا این حرفا رو زودتر نزدم؟ میترسیدم. NDA داشتم، اگر سرآوا از من شکایت میکرد، نه تنها زندگی حرفهای من، بلکه زندگی شخصی من هم آسیب میخورد. میترسیدم که سرمایهگذارهای دیگه، حاضر نشن با من کار کنن. هنوزم میترسم. هرچند همون موقع هم کم صحبت نکردم، هر جا امکانش بود، اعتراض میکردم؛ در جلسههای خصوصی یا حتی روی استیج رویدادها. اینکه کسایی که من رو میشناختن، از مشکل بین من و سرآوا هم خبر داشتن، اثباتی برای این ادعا هست.
نهایتاً فکر میکنم اونهایی که این پست رو موجسواری دونستن، همونایی هستن که توی تاکسی در مورد مسائل سیاسی گله میکنن و در ملاقات با وزیر، بهبه و چهچه. موج سواری این هست، نه نوشتن تجربیاتی عین واقعیت.
عافیتطلبی، پپسی باز کردن و پاچه خواری بلایی هست که بدجوری به جون ما افتاده، اینطور نیست؟