چند روز پیش، حمید اسدی، همبنیانگذر کمپانی «نوار»، مقالهای در توییترش به اشتراک گذاشت با عنوان How To Avoid Second-Time Founder Syndrome که توسط Micah Rosenbloom نوشته شده بود.
این مطلب برای منی که در مسیر راه اندازی استارتاپ بعدیم هستم، بسیار هشدار دهنده و به موقع بود و از طرفی، بخاطر عمر کم اکوسیستم کارآفرینی ایران، چنین مطالبی به زبان فارسی کمیاب هست؛ این شد که تصمیم به ترجمه این مطلب و انتشارش در ویرگول گرفتم.
چیزی که اینجا میخونید برداشت و ترجمه (اما نه لغت به لغت و البته با حدی از تغییرات) من از این مقاله هست.
خلاصه مقاله: وقتی میخوایید کل مسیر (کارآفرینی) رو دوباره طی کنید؛ جَو گیر نشید و حواستون به تلههای سر راهتون باشه!
هیچ شکی توی این نیست که تمرین کردن، باعث بهتر شدن میشه؛ اما آیا وقتی در مورد کارآفرینی صحبت میکنیم، باز هم این اصل صدق میکنه؟
جواب این سوال خیلی واضح نیست. مطالعات اخیر نشون داده که کارآفرینها معمولاً توی استارتاپ دومشون، عملکرد ضعیفتری نسبت به استارتاپ اولشون دارن! تحقیقی که توی سال 2013 انجام شده، نشون داده که "کارآفرینها، فارغ از تجاربی که بدست آوردن، توی استارتاپهای بعدیشون (دوم، سوم، چهارم و ...) به اون اندازه که توی استارتاپ اولشون خوب عمل کردن، عمل نمیکنن. دلیل این افت کیفیت رو میشه شرایطی دونست که مانع از تجربه کردن و یادگیری صحیح در مسیر راه اندازی کسبوکار بعدی میشه".
گوگل، آمازون، فیسبوک، اپل، اسنپچت، ایربیاندبی، پینترست، دراپباکس، بازفید و ... همشون اولین تجربه بنیانگذارانشون بودن.
علیرغم اینکه با این مثالها میشه اثبات کرد که بدون تجربه قبلی هم موفقیتهای چشمگیر دستیافتنی هست، اما سرمایهگذارها همیشه دنبال کارآفرینهایی هستن که تجربههای موفق قبلی داشته باشن. البته که میشه مثالهای بیشماری هم برای اثبات اهمیت تجربه قبلی در مسیر کارآفرینی پیدا کرد.
نهایتاً با اینکه راهاندازی استارتاپ دوم، احتمالاً از نظر کارآفرینها کار راحتتری به نظر میرسه، اما باید به چند نکته توجه کرد:
مزیتهایی که کارآفرینها برای راهاندازی استارتاپ دوم (یا سوم و ...) دارن، کم نیستن؛ نتورک و دایره ارتباطات بزرگتر که بهتون کمک میکنه راحتتر سرمایه جذب کنید یا تیم بسازید، تجربه توی ریزهکاریهای کسبوکار و امور حقوقی و مالی و ... یا حتی اینکه در صورت لزوم، راحتتر میتونید آدمهای بدرد نخور رو از تیم اخراج کنید؛ اینها دقیقاً همون کارهایی هستن که پوست کارآفرینهای تازه کار رو میکَّنن و حسابی ازشون انرژی میگیرن، اما برای شما به نسبت آسون شدن.
ولی استارتاپ اولی بودن، مزایایی هم داره:
دفعه اول، چیزی برای از دست دادن ندارین
احتمالاً وقتی مشغول راهاندازی استارتاپ اولتون هستید، حس میکنید چیزی برای از دست دادن ندارید؛ جوون هستید، خونواده و دوستاتون به چشم یه آدم جوگیر (یا احمق) بهتون نگاه میکنن و انتظار زیادی ازتون ندارن، خیلی شرایط مالی خوبی ندارید و اصطلاحاً هنوز آینده برای شما شروع نشده.
اما بعد از بدست آوردن کمی موفقیت، نظرات اطرافیان (و حتی خودتون) در مورد شما تغییر میکنه؛ حس میکنن که شما احتمالا باز هم موفق خواهید شد. علیرغم اینکه این بار هم کلی ابهام پیش روی شما هست، همه میخوان ازتون حمایت کنن. به همین دلیل، خودتون هم احتمالاً قسمت زیادی از سرمایه شخصیتون رو توی استارتاپ جدیدتون سرمایهگذاری میکنید، چون فکر میکنید قراره توی این یکی هم موفق بشم.
این موضوع باعث میشه که در عمل، بخاطر ترس از دست دادن سرمایهای که با سختی جور کردید، یا خراب کردن ذهنیت مثبت دیگران نسبت به خودتون، یا حتی ایدهآل گرایی (Perfectionism) که بواسطه موفقیت قبلی توی شما ایجاد شده، ریسکپذیریتون کمتر بشه. ریسکپذیریای که برای موفقیت یه استارتاپ حیاتی هست.
دفعه دوم ترس از دست دادن، بیشتر از شوق بدست آوردن میشه
کارآفرینهایی که توی استارتاپ اولشون به موفقیت نسبی دست پیدا کردن، اعتماد بیشتری به خودشون دارن. شما از استارتاپ اولتون کمی پول بدست آوردید و الآن شوق این رو دارید که این دفعه، پول بیشتری بدست بیارید.
اما بخاطر تجربیاتتون، این رو هم فهمیدید که یه استارتاپ چقدر میتونه راحت شکست بخوره. واسه همین ممکنه در هر تصمیمی شک کنید و توی انتخابهاتون مصمم نباشید. وقتی قراره توی موقعیت مشابهی با تجربه اولتون، تصمیم مشابهی بگیرید، از خودتون بپرسید "اگر دفعه قبل شانس آورده بودم چی؟ اگر موفقیتم، بخاطر تصمیم خودم نبوده باشه چی؟!".
توی روانشناسی به این میگن «فرار از از دست دادن». در واقع شرایطی هست که شما بیشتر از اینکه نسبت به بدست آوردن چیزهای جدید شوق و انگیزه داشته باشید، از از دست دادن چیزی که الان دارید میترسید.
این موضوع سرعت و جسارت تصمیمگیریهای سخت رو توی شما کم میکنه.
دفعه دوم، احتمالا تمرکز کمتری دارید
خیلی از کارآفرینهایی که تجربه نسبتاً موفقی توی استارتاپ اولشون داشتن، زمان زیادی رو صرف انتقال تجربه به کارآفرینهای جوونتر و کمک کردن به اونها میکنن؛ دورتون پر میشه از کسایی که مشتاقانه منتظرن تا تجربیات ارزشمند شما رو بشنون، باهاتون عکس یادگاری بگیرن و... . اما این مسائل، با اصل کلیدی «تمرکز روی کار» در تضاد هست.
همینطور ممکنه از قِبَل پولی که از استارتاپ اولتون درآورده باشید، برای خودتون مسئولیتهای جدید ایجاد کرده باشید. مثلاً ازدواج یا مهاجرت کرده باشید. طبیعتاً توی چنین شرایطی، اینکه بتونید مثل چند سال پیش، فارغ از دنیا، روی استارتاپتون تمرکز کنید و بهرهوری رو بالا ببرید، سختتر یا حتی شاید غیر ممکن میشه.
دفعه دوم، چارچوبهای ذهنی (تعصب - Bias) بیشتری دارید
راهاندازی یک استارتاپ یعنی شروع یک کسبوکار با یک عالمه ابهام و رفع این ابهامات با تست و تجربه در طول مسیر و مرور زمان.
توی اولین تجربه کارآفرینی، شما میدونید که نمیدونید و بخاطر همین بدون تعصب، تمام فرضیهها رو تست میکنید و راه درست رو پیدا میکنید. اما وقتی تجربه قبلی توی راهاندازی کسبوکار دارید، احتمال اینکه خیلی از تصمیمات رو بر اساس دانش قبلی و تعصب به اونها - که ممکنه اشتباه باشه - بگیرید به مراتب بیشتر میشه.
دفعه دوم، ایده شما به اندازه کافی پخته نمیشه
وقتی برای اولین بار، برای اولین استارتاپتون قصد جذب سرمایه دارید، ممکنه مجبور بشید دهها یا شاید صدها بار کسبوکارتون رو جلوی سرمایهگذارها و افراد مختلف ارائه بدید و هر دفعه هم جواب «نه» بشنوید. هرچند که این موضوع خیلی دردناکه اما در واقع شما ناخودآگاه دهها یا صدها راه حلی رو پیدا میکنید که کسبوکارتون کار نمیکنه، یا به اندازهای که لازمه، برای سرمایهگذارها جذاب نباشه. چیزی که باعث میشه شما نهایتاً به مدل کسبوکار محکمتری برسید.
اما دفعه دوم، نه تنها سرمایهگذارها، بلکه تیم شما و حتی مشتریهای شما به شما اعتماد بیشتری دارند و ممکنه این اعتماد، بخاطر خوب بودن کسبوکار شما نباشه، بلکه بخاطر تجربیات قبلی شما باشه. خیلی خوبه که همه به ما باور داشته باشن، اما از طرفی هم میتونه ما رو از بازخوردهای صادقانه و سازندهای که بهشون نیاز داریم، محروم کنه.
ممکنه فراموش کنید که صنایع مختلف با هم تفاوت دارن
مایکا (نویسنده نسخه اصلی این مقاله) اواخر دهه 90 میلادی یک استارتاپ تکنولوژیک راه اندازی کرد، سال 2000 وارد صنعت فناوری سلامت (med-tech) شد و سال 2011 با کمک دانشگاه MIT، وارد کسبوکاری در حوزه بیوتکنولوژی شد. بخاطر تجربیات قبلیش، میدونست که در کنار تیمهای تحقیقاتی آکادمیک، باید یک مسئول اجرایی با تمرکز بر کسبوکار وجود داشته باشه تا بتونه هر چه سریعتر، نتیجه تحقیقات رو در قالب یه محصول تولید کنه و به بازار بفرسته.
این موضوع ممکنه در حوزه نرمافزارها و یا حتی سختافزارها درست باشه، اما در حوزه بیوتک نه تنها اینطور نیست، بلکه ممکنه کاملاً مخالف هم باشه. توی حوزه بیوتک، برخلاف حوزه نرمافزار، شما با دستاوردهای کوچک یا بهبودهای نسبی که ایجاد میکنید، به موفقیت نمیرسید.
برای مثال اگر به دنبال راهی برای درمان سرطان هستید، الزاماً یه پیشرفت کوچیک توی نتایج تحقیقات، نمیتونه باعث موفقیت بشه، بلکه شما باید واقعاً به درمان سرطان برسید تا بتونید اون رو تبدیل به یک دارو کنید و از فروش اون به موفقیت و ثروت دست پیدا کنید و تا زمانی که به این نقطه نرسید، تمام دستاوردهای قبلی شما، بیارزش، یا نهایتاً کم ارزش هستند. در مقابل در حوزه فناوری (مشخصاً نرمافزار)، یه بهبود خیلی کوچیک نسبت به راه حلهای قبلی، میتونه باعث ایجاد یک مزیت رقابتی و موفقیت شما بشه.
حتی با همه این توضیحات، نمیشه گفت که راهاندازی دومین استارتاپ، سختتر از راهاندازی اولین استارتاپ هست، واقعاً اینطوری نیست. اما چیزی رو که قاطعانه میشه گفت اینه که «متفاوته».
برای راهاندازی استارتاپ بعدیتون، علاوه بر اینکه باید از تجربیات قبلی استفاده کنید، در عین حال باید هوشیار باشید که توی تلههایی که گفته شد نیافتید.
بعضی از توصیههایی که ممکنه مفید باشه، اینجا هست:
در نهایت، این جمله معروف، میتونه یه پایان خوب برای این مقاله باشه:
نتایج خوب گذشته، نمیتونن ضمانتی برای نتایج خوب در آینده باشن.
past results are no guarantee of future returns.
پینوشت: همونطور که در شروع این پست هم نوشتم، این ترجمه لغت به لغت مقاله اصلی نیست؛ بعضی جاها عیناً ترجمه شده، بعضی جاها حذف شده و ممکنه بعضی جاها به محتوای اصلی چیزی اضافه شده باشه. هدف من انتقال مفاهیم بوده و نه ترجمه؛ امیدوارم تونسته باشم به هدفم برسم.
اگر یه کارآفرین سریالی یا «استارتاپ-دومی» رو میشناسید، یادتون نره که این پست رو باهاش به اشتراک بگذارید.